کاهنه‌ای بود فضیلتمند و درباره حقیقت عشق و این‌گونه مسائل، فردی بود صاحب‌نظر و بسیار روشن... آنچه درباره حقیقت عشق می‌دانم خود مدیون او هستم، در عشق، او آموزگار من بود... عشق نه نیک است و نه زیبا، بلکه از جنس پریان است. او هر یک از موجودات خدایی را تفسیر کرده به یکدیگر پیوند می‌دهد. عشق فضای فاصله میان خدایان و انسان‌ها را به وجود خودش پر ساخته و سراسر جهان هستی را به همدیگر می‌پیوندد

 
عشق مدام به کمال زیبایی | اعتماد


سقراط در رساله مشهور ضیافت (سیمپوزیوم) نوشته افلاطون، در گفت‌وگو با آگاتون و دیگران درباره حقیقت و معنای عشق، به داستانی درباره یک زن «مانتینه ای» به نام «دیوتیما» اشاره می‌کند و می‌گوید: «دیوتیما کاهنه‌ای بود فضیلتمند و درباره حقیقت عشق و این‌گونه مسائل، فردی بود صاحب‌نظر و بسیار روشن، از آن گذشته دارای کراماتی نیز بود. چنانکه در هنگام یک مراسم قربانی توانست با دعاهای خود بلای طاعون را برای مدت ده سال از اهالی آتن دور سازد و من نیز آنچه درباره حقیقت عشق می‌دانم خود مدیون او هستم، در عشق، او آموزگار من بود و آنچه او برایم گفت، من برای شما تعریف خواهم کرد.» (ضیافت، ترجمه محمدعلی فروغی، تهران: 1387، چاپ دوم، ص 104)

فردریک بیزر [Frederick C. Beiser] فرزندان دیوتیما» [Diotima's children : German aesthetic rationalism from Leibniz to Lessing]

سقراط (افلاطون) در ادامه آموزه‌های دیوتیما درباره عشق را طی گفت‌وگویی خواندنی و زیبا و جذاب روایت می‌کند. این یکی از درخشان‌ترین و زیباترین فرازهای مجموعه آثار افلاطون است که در آن زنی فرزانه و حکیم، با فراست و هوشمندی، سقراط تسخرزن و مغرور را که همه از دست پرسشگری‌ها و مباحثاتش خسته و زله شده‌اند، رام و آرام می‌کند و برای او درباره معنا و حقیقت یکی از والاترین و محبوب‌ترین و در عین حال پیچیده‌ترین و مبهم‌ترین حقایق عالم، یعنی عشق، سخن‌سرایی می‌کند.

بی‌دلیل نیست که فردریک بیزر [Frederick C. Beiser] (1949)، فیلسوف معاصر امریکایی و نویسنده آثاری پژوهشی درباره ایده‌آلیسم آلمانی و فلسفه قاره‌ای، کتابش درباره دیدگاه‌های استتیک یا زیبایی‌شناختی فیلسوفان آلمانی پیش از کانت، از لایب نیتس تا لسینگ را «فرزندان دیوتیما» [Diotima's children : German aesthetic rationalism from Leibniz to Lessing] خوانده است. بیزر در مقدمه خواندنی کتابش، دیوتیما را یک «دومیناتریکس» تمام عیار می‌خواند. به نوشته داود میرزایی، مترجم کتاب، دومیناتریکس یعنی زنی که از هر لحاظ بر طرف مقابل خود تسلط دارد. فردریش شلگل، فیلسوف آلمانی درباره دیوتیما گفته، او تنها مخاطب همه مکالمات افلاطونی است که به سقراط آموزش می‌دهد و تنها کسی است که سقراط در برابرش سپر می‌اندازد و تمام فوت و فن‌های جدلی خود را در پیشگاه او کنار می‌گذارد. اما این سخن بسیار متقاعده‌کننده دیوتیما درباره عشق چیست و این چه ربطی به زیبایی دارد؟

دیوتیما نخست می‌گوید که عشق نه نیک است و نه زیبا، بلکه از جنس پریان است. او هر یک از موجودات خدایی را تفسیر کرده به یکدیگر پیوند می‌دهد. عشق فضای فاصله میان خدایان و انسان‌ها را به وجود خودش پر ساخته و سراسر جهان هستی را به همدیگر می‌پیوندد. سقراط جرات می‌کند و از او می‌پرسد تو که گفتی عشق زیبا و نیکو نیست، آیا گمان می‌کنی عشق بدی و زشت است؟ دیوتیما به تندی به سقراط می‌گوید: خاموش، مگر لازم است آنچه زیبا نیست، زشت باشد؟ سپس می‌گوید عشق نه از خدایان که موجودی فانی است، واسطه‌ای میان میرانان و فناناپذیران. توان و قدرت او ایجاد وحدت و جاودانگی میان موجودات است. سقراط از پدر و مادر عشق می‌پرسد و دیوتیما، او را فرزند پوروس (خدای چاره‌جویی) و اروس (واسطه‌ای میان خدایان و انسان‌ها) معرفی می‌کند، دوستدار هر نوع زیبایی. میراث او از مادر نیازمندی و از پدر چاره‌جویی و شکارگری است. از این‌رو همیشه نه تهیدست است و نه توانگر، طلب و درخواست مدام زیبایی است، اشتیاق به دست آوردن خوبی و زیبایی برای همیشه.

دیوتیما هدف و غایت جوشش عشق را آفرینش و زایندگی در زیبایی می‌خواند و در توضیح آن می‌گوید: زاییدن جاودان ساختن موجود فانی است، اما این جاودانگی تنها از طریق توازن و زیبایی حاصل می‌شود. بیزر نیز در کتاب فرزندان دیوتیما همین را می‌نویسد: «عشق تمایل به جاودانگی دارد و نردبان عشق برای رسیدن به این جاودانگی همانا زیبایی است». از این جهت، عشق نه در تقابل با عقل که دقیقا در راستای آن یعنی تحقق سعادتمندی جاودانه انسان گام برمی‌دارد و خلق زیبایی از این حیث، نه امری غیرعقلانی یا ضد عقل که دقیقا همسو با آن است.

از همین‌رو است که بیزر عقل‌باورانی مثل لایب نیتس جوان، وینکلمان، لسینگ و مندلسون را فرزندان دیوتیما، آموزگار سقراط، بنیانگذار فلسفه می‌خواند. «دیوتیما با تبدیل زیبایی به ابژه عشق، به ما نشان داد که زیبایی مکمل زندگی، سرچشمه نیرومندترین سائق‌های ما و هدف ژرف‌ترین اشتیاق‌ها و آرزوهای ماست. در صورتی که او بر حق باشد، زیبایی بدل به کانون زیبایی‌شناسی می‌شود و هم پایه عشق نمی‌توان از آن چشم پوشید. نقش کانونی زیبایی در همه خواست‌های ما از سوی تمام عقل‌باوران کاملا تصدیق شده است، چراکه همه عقل‌باوران، کمال یعنی نظم زیبایی را ابژه تمام امیال می‌دانستند.»

البته زیبایی برای دیوتیما، از زیبایی این فرد و آن فرد یا این بدن یا آن شیء فراتر می‌رود. او نهایت مطالبه‌گری عشق را یافتن زیبایی بی‌پایان و جاودانه می‌داند، موجودی که «از هر جهت و به چشم همگان و در همه جا و در همه حال زیباست... چیزهای زیبایی که در این جهان مشاهده می‌کنی همه از زیبایی او نشات می‌گیرند، ولی او از این بخشش‌ها کاستی نمی‌یابد و از دگرگونی و کم و کاست و افزایش در امان است.» غایت عشق، رسیدن به دانش این زیبایی است.

به گفته دیوتیما «در این هنگام است که زندگی برای نوع بشر ارزش زندگی کردن را پیدا می‌کند. یعنی در زمانی که انسان موفق می‌شود که خود زیبایی را مشاهده کند و اگر گوشه‌ای از این زیبایی بر تو رخ نماید، تو هرگز حاضر نخواهی شد که آن را با مال و مکنت و زر و سیم یا با لباس‌های فاخر و گرانبها و دیگر زیبایی‌ها که اکنون در برابر جلوه‌گری می‌کنند، دل برکنی و از آب و نان غافل شوی تا فرصت تماشای آنها را از دست ندهی. کاش ما را دیده حقیقت‌بین بود تا به دیدن این زیبایی‌ها موفق می‌شدیم و چشمان‌مان به دیدن آن زیبایی در عیص صفا و پاکیزگی از هر گونه رنگ و نقش فناپذیر و رو به زوال، یعنی خود آن زیبایی متعالی باز می‌شد و شگفتی آن ما را در خود می‌گرفت.» (افلاطون، پیشین، ص 125)

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...