بین سال‌های ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۸ تنها از سوریه بیش از ۱ میلیون نفر راهی اروپا شده‌اند. عراق با ۳۶۱ هزار، ایران با ۱۳۲ هزار و ترکیه با ۵۸ هزار پناهجو بیشترین پناهجویان خاورمیانه را به خود اختصاص داده‌اند. کشورهایی که هرکدام به نوعی با جنگ، مشکل اقتصادی، استبداد سیاسی و نابرابری جنسیتی روبه‌رو هستند. بسیاری از پناهجویان در این سال‌ها در راه رسیدن به مقصد در دریا غرق شده‌اند. آن‌ها که در جست‌وجوی دیاری امن و آرام به دریا زدند، هرگز بازنگشتند و افسانه‌ی آزادی و برابری را به مرجان‌های دریایی گفتند. جیسون دیکایرس تیلور مجسمه‌ساز سرشناس بریتانیایی با مجسمه‌هایی از پناهجویان غرق‌شده یکی از زیباترین آثار تجسمی را برای افزایش آگاهی جامعه‌ی جهانی از وضعیت پناهجویان را خلق کرد. در این مجسمه‌ها، پناهجویانی را می‌بینیم که چمدان به دست همچنان در حال حرکت به سمت مقصد هستند بی‌آن‌که بدانند غرق شده و جان‌ خود را از دست داده‌اند.

جهان عجیب پناه‌جویان بی‌پناه | آرش محسنی [À l'abri de rien] نوشته‌ی اولیویه آدام [Olivier Adam]

کتاب «بی‌پناه» [À l'abri de rien] نوشته‌ی اولیویه آدام [Olivier Adam] نیز یکی از آثار هشداردهنده در مورد مشکلات پناه‌جویان در اروپاست. آدام با دقتی موشکافانه راوی رمانش را که زنی تنهاست با جهان غریب پناهجویان در فرانسه آشنا می‌کند. راوی که زنی افسرده و ملول از روزمرگی‌های زندگی خانه‌داری است، ناخواسته بر سر راه پناهجویانی قرار می‌گیرد که فرودست‌ترین و بی‌پناه‌ترین آدم‌های جامعه‌اند. آدم‌هایی ژنده‌پوش، لاغر و ضعیف که در خیابان‌های بارانی و شب‌های سرد پاریس راه می‌روند و چون اشباح مطرودی نغمه‌های دور دیارشان را سر می‌دهند. نویسنده بی‌آن‌که به دام سانتی‌مانتالیسم و افاضات شعارگون بیافتد تا از این رهگذر به حال پناه‌جویان دل بسوزاند، با چیره‌دستی تمام این حقیقت را پیش روی ما می‌گذارد که: همه‌ی ما بی‌پناه هستیم. ما به زیر این آسمان، هر رنگی که باشد، بی‌پناهیم. چه در خاورمیانه با رژیم‌های استبدادی‌ و قوانین ضد انسانی‌اش، چه در خانه‌ای امن در ایالات متحده و چه در خیابان‌های شلوغ پاریس. همین که نمی‌دانیم این‌جا چه می‌خواهیم، نمی‌دانیم با وقت‌مان چه کنیم و نمی‌دانیم چه چیزی آرام‌مان می‌کند، بی‌پناهیم. این حقیقتی است که قهرمان داستان به خوبی آن را می‌داند. او از درون رنج می‌کشد و اگر بالیدن بچه‌هایش نباشد شاید نتواند به زندگی‌اش پایان ندهد.

آدام به زیرکی فاصله‌ی بین پناهجو و شهروند عادی را برمی‌دارد. او این کار را بدون هیاهو و در سکوت کامل انجام می‌دهد. کاری می‌کند که خواننده پا به پای راوی در این حقیقت انسانی شریک بشود که آدم‌ها چه بخواهیم و چه نخواهیم با هم برابرند. آن‌که وطن و زندگی پیشین خودش را به اجبار رها کرده و در غربت بی‌رحم آوارگی می‌کشد با شهروندی اروپایی که از حقوق انسانی برخوردار است، حق اعتراض دارد و از جانب حکومت و جامعه مورد احترام است برابر است. بله می‌توان در حوزه‌ی اخلاقیات این مسئله را اثبات کرد و درباره‌ی ضرورت آن سخن‌ها راند اما نکته‌ی مهم کتاب که تفاوتی اساسی بین نگرش‌های گوناگون ایجاد می‌کند این است که آدام شباهت و یک‌سانی را به خاطر بی‌پناهی و شراکت در کشیدن سبکی تحمل‌ناپذیر بار هستی می‌داند. او در توصیف حالات قهرمان داستان به این مورد توجه ویژه نشان داده و با نادیده‌انگاشتن کلیاتی که فریبنده و جعلی‌اند، به جزئیاتی می‌پردازد که حقایقی بزرگ را با خود حمل می‌کنند:

«توی پارک چنباتمه زده بودم و با سرانگشت‌هایم گل و خاک خیس‌خورده را زیر و رو می‌کردم. انگشتم را به دهان بردم. خاک بی‌مزه و چسبناک بود و روی زبان و لای دندان‌هایم چسبیده بود. آن را جویدم و روی سینه‌ام صلیب کشیدم. نمی‌دانم این حرکات چه معنایی برای من داشتند. گمان می‌کنم یک‌جور دعای آدم‌های بی‌دین بود. چیزی که وقتی مطمئن بودم قرار است بمیرم یا بلایی سرم بیاید، می‌توانست نجاتم دهد. آن شب با دست‌هایی که زیر ناخن‌هایش از گل سیاه شده بودند، توی سالن خوایبدم…» تصویری که آدام از درماندگی و احساس شکست می‌دهد، تنها مربوط به وضعیت پناهجویان نیست. او به تاکید بسیار چنین توصیفاتی را در مورد قهرمان داستان و دیگر شخصیت‌ها به کار می‌برد تا آن‌ها را از پرده‌ی تعاریف باسمه‌ای بیرون بکشد و به خواننده نشان بدهد که تفاوتی بین رنج‌ها نیست. همه رنج می‌کشند. حتا کسی که کنار شومینه در مبل نرم و گرمش لمیده و دارد فنجان قهوه‌اش را در زمینه‌ی موسیقی دل‌نوازی جرعه‌جرعه می‌نوشد. همه در این تارهای نامرئی و چسبناک گیر افتاده و بی‌پناهیم پس بهتر است کنار هم باشیم.

اولیویه آدام زاده‌ی ۱۹۷۴ از داستان‌نویسان مهم نسل تازه‌ی ادبیات فرانسه است که آثارش چه در جغرافیای فرانسه‌زبان چه بیرون آن با اقبال خوبی روبه‌رو بوده است. رمان بی‌پناه یکی از ستایش‌شده‌ترین آثار اوست که در سال ۲۰۰۷ آن را منتشر کرد و در کوتاه‌زمان نسخه‌ی سینمایی‌اش نیز ساخته شد. پیش از این نشر چشمه مجموعه داستان به هم‌پیوسته‌ی «گذر از زمستان» را از آدام منتشر کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...