گوشواره از یاد رفته | اعتماد


«من فلسفه زندگی او را تایید می‌کنم. اصلا من یک تاییدکننده حرفه‌ای هستم. در این کار رودست ندارم. اگر تایید نکنم، مجبور می‌شوم بحث و جدل راه بیندازم و با آن تنبلی خاصی که من در حرف زدن دارم این کار با مزاج من سازگار نیست. به ‌مرور کشف کرده‌ام اگر بخواهم دم به تله ندهم لازم است از هر گونه مخالفت با عقاید دیگران خودداری کنم.» آخرین عنوان از هفت متن کتاب «عشق گوش، عشق گوشوار» یک گزارش روایی ژورنالیستی از 4 شخصیت واقعی است.

عشق گوش، عشق گوشوار قاسم هاشمی‌نژاد

روایت مستند و روزنامه‌نگارانه از چند چهره‌: عبدالحسین نوشین، پری آقابایف، حسینقلی مستعان و علی‌اصغر گرمسیری. گزارشی استادانه که اگر برش‌هایی از روایت را بی‌اشاره به اسم چهره‌ها همین امروز در روزنامه منتشر کنید، شاید به نظر بیاید دبیر سرویسی آشنا به جدیدترین شگردهای مستندنویسی امروز دنیا آن را نوشته است. در روایت «چهار خاطره بادآورد به روایت شاه‌پریان» با باور صریح ولی روایی این نویسنده روبه‌رو می‌شویم. در «چهار خاطره...» از آن هاشمی‌نژاد پژوهشگر، هاشمی‌نژاد رمان‌نویس و مترجم یا آن هاشمی‌نژاد عرفان‌نویسی‌ها خبری نیست. سویه بازیگوش و شخصی‌نویس و شوخ‌ طبعی از او پیداست که در دیگر آثارش کمتر می‌شود دید.

«چهار خاطره...» نقبی است به ذهن مردی که وقار کلمات و تسلطش به ساخت جملات همیشه این صدای ذهنی صریح و بی‌پرده و راحتش را پنهان کرده اما در این اول ‌شخص‌نویسی و راحت‌نویسی و بادآوردگی خاطرات هم تسلطش به قالب نوشته حیرت‌انگیز است. نه به دام شاعرانگی می‌افتد، نه در استفاده از داستان و استعاره زیاده‌روی می‌کند و نه بیش از اندازه صدای ذهنش را خرج می‌کند. عبور سرد و گزارشی از کلیت وقایع و آدم‌ها و نیفتادن به دام جزئیات و توصیف‌هایی که همه پیرترها وقت نوشتن خاطره اسیرش می‌شوند. 6 فصل دیگر کتاب «عشق گوش، عشق گوشوار» هر کدام موضوع پژوهشی متفاوتی دارند و تامل‌های نویسنده روی ریشه‌های روایت و نمایش و تیپ‌های شخصیتی و عرفان و نیایش در آثار ادبی فارسی‌اند ولی «چهار خاطره...» بیرون از آن 6‌ متن برای خودش شاد و سرخوش آخر کتاب ایستاده است. آن ته ایستاده و به ما که تصورمان از نویسنده 6 فصل دیگر پیرمردی جا افتاده و جا سنگین و کند و دست ‌شسته از دنیا و در جست‌وجوی معناست، می‌خندد:«باز هم مرا نشناختید.»

در این روزها که طوطی‌ها ما را در برگرفته‌اند و به قاعده پرندگان هیچکاک به پنهان‌ترین فضاهای زیستی‌مان راه یافته‌اند در دوره‌ای که طوطی‌ها از درز تمام شبکه‌های اجتماعی بیرون می‌زنند، چیزهایی را که نمی‌فهمند با حرارت و غلو بازگو می‌کنند و با کلی‌گویی و کم‌گویی و جملات کوتاه فضل‌فروشانه، نمایش راه می‌اندازند، آثار قاسم هاشمی‌نژاد دور از دسترس‌تر از همیشه به نظر می‌رسد. احاطه او به همه قالب‌های نوشتن، تنوع رشک‌برانگیز موضوعات و حوزه‌های فکری که این مرد روی آنها تامل کرده است در روزگاری که زاویه دید و قالب‌های حاکم بر نظردهی چهره‌ها و استادان با دو حرکت حدس ‌زدنی است به افسانه پهلو می‌زند. چطور می‌توانسته در همه این فرم‌ها بنویسد؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...