فرار از سرزمین خوشبختی! | الف


در سال‌های اخیر کتابهای گوناگونی درباره کره‌شمالی منتشر شده که هریک به گوشه‌هایی از حقایق زندگی مردم و شیوه‌های حکومت سیستم حاکم براین کشور می‌پردازند. نشر ققنوس با کتاب‌هایی همانند «روح گریان من»، «رهبر عزیز» و ... سهم ویژه ای در این زمینه داشته است. جذابیت این حوزه بیش از همه به خاطر بسته بودن فضای حاکم بر کره شمالی و پنهان کاری سیستم سیاسی این کشور در بیان واقعیت‌هاست که بستری برای کنجکاوی جهت کشف حقایق درباره این نوع از حکومت مبتنی بر ایدئولوژی است، چرا که مستقیما نمونه‌ای برای مقایسه مثل کره جنوبی با جغرافیا و فرهنگ و تاریخ مشترک وجود دارد. ملتی دوپاره شده که هریک راهی متفاوت با دیگری را برگزید و نهایتا سرنوشتی کاملا متفاوت نیز در انتظار آنها بود. جالب اینکه در کره جنوبی، مردمِ کره شمالی را درگیر فقر و بدبختی می‌خوانند و در کره شمالی نیز مردمِ کره جنوبی را دچار چنین وضعیتی می‌دانند!

«رودخانه تباهی» [A river in darkness: one man's escape from North Korea] اثر ماساجی ایشیکاوا [Masaji Ishikawa]

«رودخانه تباهی» [A river in darkness: one man's escape from North Korea] اثر ماساجی ایشیکاوا [Masaji Ishikawa] با ترجمه فرشاد رضایی که اخیرا توسط نشر ققنوس به بازار کتاب عرضه شده، ترجمه‌ای است از رمان A River In Darkness که به شرح خاطرات نویسنده از زندگی در ژاپن، مهاجرت به کره شمالی و در آخر فرار از این کشور و بازگشت به ژاپن می‌پردازد. داشتن این خط روایی باعث شده اثر حاضر باوجود شباهت‌هایش با دیگر کتاب های این حوزه (در بیان واقعیات حاکم بر زندگی مردم کره شمالی و رنج مشقتی که آنها تحمل می‌کنند) به دلیل نوع زندگی راوی و عقبه متفاوت خانوادگی‌اش، از جنبه‌های تازه‌ای برای درک حقایق جاری بر زندگی مردم کره شمالی و تصویر متفاوتی که حکومت کمونیستی حاکم بر آن در خارج از کره ارائه می کند، برخوردار باشد.

ماساجی ایشیکاوا (با نام کره‌ایِ دو چان سون) در خانواده‌ای با مادری ژاپنی و پدری کره‌ای در کشور ژاپن به دنیا آمد. زندگی با پدری که مدام مست می کند و نه تنها بچه‌ها که مادرشان را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد، اوضاع و احوال سختی را برای ماساجی نوجوان به وجود می‌آورد. اما برخلاف تصور او زندگی روی بسیار زشت تری هم داشت که بعد از مهاجرت خانواده آنها به کره شمالی خود را نشان داد.

ایشیکاوا به همراه خانواده‌اش و دیگر خانواده‌های مهاجر در روستاهای اطراف شهرهای بزرگ ژاپن زندگی می‌کردند و به کار طاقت فرسا در کارخانه‌های مختلف مشغول بودند. در ایام رکود اقتصادی ژاپن بعد از جنگ، شرکت های ژاپنی زیادی ورشکست شدند، بیکاری گریبان خود ژاپنی‌ها را هم گرفته بود چه رسد به مهاجران کره ای، این شرایط به ایجاد تبعیض اجتماعی دامن زد. سازمانی بنام «جامعه کره‌ای‌های مقیم ژاپن» که در ژاپن تشکیل شده بود، از فرصت استفاده کرد و در میان مهاجران به تبلیغ آینده‌ای با رفاه و آسودگی در «سرزمین موعود»؛ یعنی کره شمالی پرداخت؛ کشوری که آغوش گشوده بود تا برای این مهاجران سرزمین خوشبختی باشد.

چنان که نویسنده روایت می‌کند، حتی رهبر کره شمالی در بیانه‌ای از آغوش باز برای پذیرفتن کره ای های مهاجر و تضمین برای برخورداری از زندگی بهتر را خبر داده بود. سرانجام پدر او نیز همانند بسیاری از کره‌ای ها به تصور اینکه با رفتن به کره شمالی فرصت‌های شغلی زیاد و نهایتا زندگی بهتری در انتظار خود و خانواده‌اش خواهد بود، راهی این کشور شد.

ایشیکاوا در زمان ورود به کره شمالی سیزده ساله بود (1960)، او در ادامه کتاب می‌نویسد که چطور اندک زمانی بعد، به توخالی بودن وعده‌های داده شده و زندگی سخت و مشقت باری که در انتظارشان بوده، آگاهی پیدا می‌کند. جالب اینکه در کشور مساوات و برابری، نظامی در نوع خود طبقاتی حاکم بوده و براساس مناسبات آن، برای این خانواده پایین ترین رتبه‌ اجتماعی در نظر گرفته می‌شود. این سرآغاز زندگی تازه ای است که به مراتب از دورانی که در ژاپن بودند، دشوارتر و سیاه تر است. در کره شمالی نه تنها فقر و گرسنگی بیش از گذشته گریبان او و خانواده اش را می‌گیرد، بلکه تحقیر و سلب آزادی‌های بدیهی، زندگی‌شان را به زندانی جهنمی بدل می‌سازد که فکری جز رهایی از آن را در سر نمی تواند بپروراند.

از یک سو دولت به دلیل نیاز به نیروی کار آنها را در ژاپن جذب کرده و به کره آورده و از سوی دیگر برخی که به عنوان مهاجرانی که از ژاپن آمده‌اند، با بدبینی به عنوان جاسوس تحت نظر گرفته شده اند!

حتی درخشش در تحصیلات مدرسه هم کمکی به ایشیکاوا نمی‌کند تا تغییری در سرنوشتی که برایش مقدر شده به وجود بیاورد. زندگی سخت به عنوان کارگری کشاورز، فقر و گرسنگی و تحقیر دست به دست هم می دهند و اگر چه به دلیل مهاجرت از ژاپن و گذشت سالهایی طولانی دیگر خود را در این کشور بیگانه می‌بیند، اما با پافشاری بر آرزوی فرار و بازگشت به ژاپن نهایتا 36 سال بعد (1996) این فکر را به اجرا می‌گذارد.

این سرگذشت‌نامه خودنوشت و مستند به حقایق زندگی نویسنده با انتشار نقشه آغاز می شود که مسیر حرکت ایشیکاوا را در حین فرار از کره شمالی به ژاپن با طی مراحلی ششگانه نشان می‌دهد. مراحلی دشوار و در عین حال مرگبار همانند گذر از رودخانه یالو و سفری ۴۰۰ کیلومتری در کوه‌های شانگهای و... که میل مفرط ایشیکاوا برای رهایی از این زندان و رسیدن به جهان آزاد تحمل چنین مسیر دشوار و پرمخاطره‌ای را ممکن می سازد. تلاشی برای نجات خود که قرار است پیش زمینه‌ی رهایی دیگر اعضای خانواده او نیز شود. هرچند که تقدیر قرار نیست همه آرزوهای او را محقق کند...

در این کتاب، ایشیکاوا با زبانی ساده و بیانی صادقانه، در قالبی روایی به حوادثی که در طول این سالها پشت سر گذاشته می پردازد و تصویری تاثیر گذار از واقعیت های حاکم بر کره زندگی مردم کره شمالی و سیستم حاکم برآن پیش روی خواننده می گذارد. زندگی او روایت‌گر گوشه‌ای دیگر از تاریخ و زندگی مردمی است که باور چگونگی مناسبات حاکم بر کشور آنها در مخیله خواننده نمی‌گنجد و به همین دلیل است که در عین آموزنده و آگاهی بخش بودن، جذاب نیز هست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...