ثروت ممنوع | تجارت فردا


طعم فقر و بی‌پولی را چشیده‌اید؟ آیا آنقدر کار می‌کنید که فقط زنده بمانید؟ اگر پاسختان مثبت است، شما فقیرید و باید راهی برای پولدار شدن بیابید. اما چگونه؟ شانس گزینه مهمی است؛ سایز جیب پدر و مادرتان هم و البته جبر جغرافیا که از همه مهم‌تر است. ثروتمند شدن شما به خودتان بستگی ندارد. اگر در تانزانیا به دنیا آمده‌اید، اگر پدر و مادرتان پولدار نبوده‌اند و ارثی به شما نرسیده است یا اگر در مملکتی زندگی می‌کنید که هر صبح نسبت به شبِ قبل آن بی‌پول‌تر شده‌اید، رفاه مالی شما ربطی به تزهای شایسته‌سالاری ندارد و «پول زشتِ» ثروتمندها دلیل بی‌پولی شماست. پولی که می‌توان به آن «پول دزدی» یا حتی «پول ممنوعه» هم گفت که چون یک «تراژدی غیراخلاقی»، سرنوشت 60 درصد از انسان‌های روی این سیاره را آنی کرده که نمی‌خواسته‌اند و حالا دیگر باید محدود شود.

محدودیت‌گرایی: پرونده‌ای علیه ثروت افراطی» [Limitarianism: The Case Against Extreme Wealth]  ingrid robeyns

محدودیت‌گرایی که چه یک دیستوپیا توتالیتر به نظر برسد یا یک خواسته آرمان‌شهری سوسیالیستی، برای جهان امروز و آینده، نیاز است و حتی تحلیل‌های پرونیسمی هم لازم ندارد، چون فقط با یک جمع و ضرب ساده می‌توان ضرورتش را به‌خوبی درک کرد. بگذارید یک مثال بزنیم. اگر در 20 تا 65سالگی، 50 ساعت در هفته کار کنید -هفته در هفته، سال به سال- دستمزد ساعتی شما باید چقدر باشد تا بتوانید پولی به اندازه ثروت ایلان ماسک در سال 2022 داشته باشید؟ پاسخ این است: 1.871.794 دلار در ساعت. رُندش کنیم، دو میلیون دلار در ساعت برای 45 سال متوالی. شاید با خودتان بگویید ماسک همان‌طور که فوربس هم گفت یک مورد استثنایی باشد. قبول. اما آیا 2668 میلیاردر دیگر در فهرست فوربس هم اتفاقی میلیارد شده‌اند و جمعاً تا دو سال قبل «‌12.700.000.000.000» دلار پول داشته‌اند؟ آیا شما هم تمام آن صفرهایی را که می‌رقصند می‌بینید و رسیدن به آن حداقل با میانگین دستمزد فعلی‌تان برایتان غیرقابل باور است؟

ما اگر کارفرماهایی منصف داشته باشیم، باید 40598 دلار به ازای هر ساعت کار دریافت کنیم؛ عددی که خیلی‌ها آرزوی آن را دارند و بسیاری دیگر، وقتی دارایی خالص فقط 10 میلیارد جهان به 6 /1 تریلیون دلار، معادل تولید ناخالص داخلی مکزیک رسیده است، امیدوارند آن را در یک سال به دست آورند و اغلب هم ناامید می‌مانند؛ چون وقتی میلیاردرهای جهان با هواپیمای شخصی به فلان اجلاس می‌روند تا برای حقوق حداقلی یا فقیرتر شدن پنج میلیارد نفر دیگر تصمیم بگیرند و همزمان فلان میلیاردر برای یک شیشه عسل 230گرمی دیوید جونز استرالیایی 1600 دلار پول می‌دهد تا هر قاشق چایخوری 50دلاری از عسل مانوکای جنگل‌های نیوزیلند را روی نان تست صبحانه خود بمالد و برای ترافل، خاویار، کیف دستی، ساعت، کت و شلوار، خودرو یا پروازهای فضایی‌اش برنامه‌ریزی کند، اقلیم پول مملو از افراط و تفریط می‌ماند و باید برایش کاری کرد. اما چه کاری؟

اَدای بخشش و برخوردهای رادیکال
اگر نگرش به خلق و انباشت ثروت را «نابرابری» در نظر بگیریم، نه نگرشی منسوب به شخص یا فردی خاص و در عین حال بپذیریم، آنچه واقعاً در خطر است، سبک زندگی شخصی نیست، بلکه نظام‌های اجتماعی، اقتصادی و قانونی کشورهاست، می‌توان محدودیت‌هایی چون مالیات را برای خلق ثروت به وجود آورد. کمااینکه، تام مالسون در کتاب «علیه نابرابری: مورد عملی و اخلاقی برای حذف ثروتمندان»، مقابله با نابرابری از طریق اهمیت‌دهی به ابزارهای جدید و حیاتی را مصداق بارزِ مقابله با ساختارهای غیراخلاقی می‌داند.

از سوی دیگر، اگر بحث میلیونرهای ثروتمند بخشنده را هم لحاظ کنیم، مثلاً مارلین انگهورن، میلیونر اتریشی را در نظر بگیریم که بیشتر پول ارث برده از مادربزرگش را با اجازه دادن به گروهی از مردم که به‌طور تصادفی انتخاب شده بودند، بخشید و اصرار داشت کار او، یک کار خیر قلمداد نشود؛ یا مکنزی اسکات، همسر سابق جف بزوس، که نامش در صدر ثروتمندترین زنان جهان درخشید و خواست از او به عنوان یک میلیاردر خیر نام برده شود چون طی چهار ماه بیش از چهار میلیارد دلار از ثروت خود را به 384 سازمان خیریه از جمله مراکز تامین غذا اهدا کرد، پای دموکراسی مالی نیز به میان می‌آید که می‌تواند یک ابزار جانبی و کمکی برای رفع نابرابری ثروت باشد. راهکاری که البته مبدع نظریه «محدودیت‌گرایی»، آن را موثر نمی‌داند.

پروفسور اینگرید رابینز [Ingrid Robeyns]، فیلسوف سیاسی هلندی و استاد اخلاق نهادی دانشگاه اوترخت، می‌گوید: مالیات بر ثروتمندان کاربرد چندانی ندارد. حتی یک نرخ بالای مالیات برای کاهش ثروت ابرثروتمندان به سطح قابل قبول اخلاقی کافی نیست؛ چون ثروت پنج مرد ثروتمند جهان به‌تنهایی از سال 2020 بیش از دو برابر شده و به 869 میلیارد یورو رسیده و در عین حال، پنج میلیارد نفر در سراسر جهان فقیرتر شده‌اند و برای اینکه این شکاف را تا حدودی بپوشانیم، نیاز به راه‌حل‌های رادیکال‌تری داریم. علاوه بر آن، هیچ‌کسی واقعاً لیاقت میلیاردر شدن را ندارد. سخت‌کوشی قطعاً یک عامل است، اما در نهایت عواملی مانند استعداد، شانس، ظاهر و البته سابقه خانوادگی نیز در این امر نقش دارند. مثلاً، والدین تیلور سوئیفت نقل‌مکان کردند تا دخترشان بتواند به حرفه موسیقی ادامه دهد. مدرسه بیل‌ گیتس یکی از اولین مدارسی بود که کامپیوتر داشت. چرا؟ چون مادرش از طریق انجمن والدین آن را سازماندهی می‌کرد. حتی مری گیتس، در معامله آی‌بی‌ام کمک بزرگی شد تا بیل در سال 1975 دانشگاه هاروارد را ترک کند و مایکروسافت، یعنی همان شرکت نرم‌افزازی که در 31سالگی او را به یک میلیاردر تبدیل کرد، راه بیندازد؛ اما آیا همه والدین چنین قدرت، امکانات یا ثروتی دارند؟ قطعاً نه؛ همه گزینه‌ها را ندارند.

اضافه بر همه اینها، بخشندگی مالی پولدارها را هم نباید به پای دموکراسی مالی کشاند یا با دفاع از سرمایه‌گذاری آنها در بخش‌هایی چون واکسن، از آنها ابرقهرمان‌هایی ساخت که دلیلِ نوآوری شده‌اند. آنها بخشی از پول خود را اهدا کرده‌اند چون علاقه شخصی آنها بوده است. جدای از آن، اگر به کارهایی که مولتی‌میلیونرها و میلیاردرها می‌توانند انجام دهند فکر کنید، آنها واقعاً گزینه‌های مختلفی دارند. حالا از بین همه گزینه‌ها، مارلین انگلهورن یکی را انتخاب کرده که به نظر خوب است، یعنی استفاده از پول خود برای رهبری یک بحث دموکراتیک در مورد نقش پول و وجود مالیات بر ارث در اتریش؛ یا مکنزی اسکات، بنیادی به نام «‌Yield Giving‌» را تاسیس کرده اما واقعاً معنای بازدهی را تغییر نداده یا کارش به معنای کنار گذاشتن کنترل نیست و این مهم است چون پول هرگز نباید به قدرت تبدیل شود که تاریخ ثابت کرده همیشه داستان‌های تاریکی از آن به وجود می‌آید. چرا مفهوم را مبهم کنیم؟! تا به حال به پول نفت فکر کرده‌اید؟ این پول، اساس خود را در تاریخ برده‌داری پیدا کرده است یا نگاهی منتقدانه به سود حاصل از محصولات ثبت‌اختراع‌شده مانند داروها داشته‌اید؟ آنها را متعلق به سیستم اقتصادی مبتنی بر منافع عمومی می‌دانند اما این مهم را نادیده می‌گیرند که ثروتمندان امروزی اگر در نفت یا دارو، بخشی از دارایی خود را سرمایه‌گذاری کرده‌اند و آن را مکرر به عنوان شایستگی خود می‌دانند و به‌وسیله آن برندسازی شخصی می‌کنند، ولی حالا مرفه و میلیاردر شده‌اند، چون به سیستم‌هایی متکی‌اند که در آن مردم استثمار شده یا آب‌وهوا و منابع طبیعی آسیب دیده‌اند و البته ابعاد این ثروت افراطی مضر به همین‌ها ختم نشده و نمی‌شود.

تلاش بزرگ پولدارها
پروفسور اینگرید رابینز، با استناد به نتایج پژوهش‌های 10ساله و مستند به کتابش «محدودیت‌گرایی: پرونده‌ای علیه ثروت افراطی» [Limitarianism: The Case Against Extreme Wealth] که ژانویه امسال منتشر شد، پول کثیف را عامل فساد، خیانت، دزدی و نابودی دموکراسی می‌داند و تاکید می‌کند: تجربه‌های سیاه اثبات کرده‌اند، بسیاری از میلیونرها با پول و لابی‌گری، مناسبات سیاسی جهان را تغییر داده‌اند؛ با ثروت افراطی، سیاست، دموکراسی و برابری را نه‌تنها در کشورهای خودشان که در دیگر سرزمین‌ها تضعیف کرده‌اند؛ با پول زیاد، زمین، حقوق سیاسی، حق اسکان و مهاجرت، یا کلِ یک مملکت و سران آن را خریده و تحت سلطه خود درآورده‌اند. با کمک‌های مالی یا از طریق جلسات شبکه‌ای مانند مجمع جهانی اقتصاد، دسترسی به قدرت‌های اقتصادی را برای جامعه خود آسان‌تر کرده و قوانینی را ساخته‌اند که باعث رشد دارایی‌های آنها شده است. غم‌افزاتر آنکه، پایشان به دانشگاه و مراکز علمی هم رسیده است و کرسی‌های دانشگاه‌های زیادی را تصاحب کرده‌اند تا تحقیقاتی را جهت بدهند که به بیشتر شدن دارایی و سرمایه آنها منجر می‌شود یا آنان را به قدرت‌های بیولوژیک و جنگ زیستی، در سرتاسر دنیا تبدیل می‌کند.

این جمعیت یک‌درصدی که تعدادشان بیش از 100 نفر است و هشت هزار برابر بیشتر از 66 درصد از ساکنان کشورهای فقر دی‌اکسید کربن تولید می‌کنند، حتی برای چرخه زیستی نیز به یک سلاح تبدیل شده‌اند و نابرابری را در تمامی ابعاد توسعه داده‌اند و این در حالی است اگر ما واقعاً دموکراسی را جدی بگیریم، پول کمترین تاثیر ممکن را در تصمیمات جهان خواهد گذاشت. اما شاید بپرسید این دموکراسی را وقتی پول، دولت‌ها را هم می‌خرد چگونه می‌توان حفظ یا ایجاد کرد؟ تجربه مطالعاتی من نشان می‌دهد، برای آغاز باید مفهوم ادغام «آستانه سیاسی» واقع‌گرایانه را با محدودیت‌های اخلاقی تبیین و درک کرد. نگاهی ساده به 206 کشور دنیا، نشان می‌دهد بسیاری از مردم، میزان و دامنه نابرابری را دست‌کم می‌گیرند. طبقه متوسط جهانی با آنکه به‌طور فزاینده‌ای در مورد آینده احساس عدم اطمینان می‌کند ولی حاضر نیست، ثروتمندان را محدود یا حذف کند و گروه‌های به حاشیه رانده‌شده را قربانی می‌کند. فقط به احزاب پوپولیستی که انتخاب شده‌اند نگاه کنید، آنها مدعی‌اند که طرفدار مردم و منتخب آنها هستند اما رفتارشان نشان می‌دهد که فقط سیاست را برای ثروتمندان، فربه می‌کنند، ارتباط آنها احساسی محض است و در مقابل مردم این واقعیت را که ایده‌ای مانند «محدودیت‌گرایی» واقعاً می‌تواند کار کند باور نکرده‌اند. در صورتی که با سه کنش، می‌توان خلق ثروت را محدود کرد.

فرار از قلاب پوپولیسم
محدودیت‌گرایی، با سوسیالیسم یا کمونیسم یکی نیست، بلکه به این معناست که شما قانونی را به تصویب برسانید که میزان مالکیت هر فرد را با این تفکر که ثروت بیشتر دیگر چیزی به کیفیت زندگی شما اضافه نمی‌کند، مثلاً به بیش از 10 میلیون دلار (یا یورو) محدود کند و سپس با تریلیون‌هایی که آزاد می‌شود و از مالکیت جامعه یک‌درصدی درمی‌آید برای استفاده بیشتر مردم و جوامع از امکانات برنامه‌ریزی کنید. به واقع، حد سیاسی برای ثروتمندان را 10 میلیون یورو قرار دهید -این حد سیاسی، حداکثر ثروتی است که باید به عنوان هدف مدنظر قرار بگیرد- و در مقابل هزینه کافی برای داشتن یک زندگی خوب برای یک خانواده کوچک را دو یا چهار میلیون یورو معیار بگذارید، تا شاید نارضایتی اجتماعی در مورد نابرابری بزرگ ثروت و افزایش شکاف بین ثروتمندترین و فقرا کاهش یابد. اولین کنش ساختاری که نهادهای کلیدی اجتماعی و اقتصادی با آن تحت یک استراتژی جامعِ ضدفقر، به مردم فرصت‌های واقعی برابر را نشان داده و در قالب یک گفتمان فلسفی-اخلاقی به این پرسش ایدئولوژیک پاسخ می‌دهند که با تعیین محدودیت برای ثروت زیاد و با جلوگیری از انباشت و سرریز ثروت، جهان می‌تواند با فرصت‌هایی برابر برای افراد بیشتر، سیستم آموزشی بهتر و پرداخت‌های عادلانه‌تر به دنیای بهتری تبدیل شود و ثروت انباشته به بهترین نحو ممکن و عادلانه دوباره بازتوزیع شود. گامی که نیاز به اقدام مالی یعنی افزایش مالیات را می‌تواند کمتر کند؛ هرچند، بسیاری از مردم، عملاً مخالف مالیات بر ارث بالاتر هستند، حتی اگر در حالت تعادل برای آنها بهترین راهبرد باشد.

 محدودیت‌گرایی: پرونده‌ای علیه ثروت افراطی

برخی از مردم، اغلب خود را برنده هر سیاستی می‌دانند و می‌ترسند محدودیت‌گرایی چیزی را از آنان بگیرد؛ در حالی که، بازتوزیع عمدتاً بر افراد بسیار ثروتمند تاثیر می‌گذارد و چه‌بسا پول بیشتری را در اختیار اکثریت و عموم قرار خواهد داد، اما چون اغلب سیاستمداران استادِ وعده‌های توخالی هستند و در نهایت هر کاری می‌کنند به غیر از دفاع از حقوق عمومی، مردم تا حدودی میزان نابرابری را اشتباه قضاوت و برداشت می‌کنند و به همین جهت، موضع‌گیری دارند؛ اتفاقی که نیازمند آموزش است. در واقع، برای تحقق محدودیت‌گرایی، نیاز است به عموم و حتی الیت‌ بیاموزیم که دموکراسی، فقط رای دادن نیست. دموکراسی، انتخاب آگاهانه و حذف باورهای اساطیرگونه و شیطانی است که به فقر و نابرابری دامن می‌زند. یکی از خیال‌پردازی‌های جنوب جهانی، اکنون این است که اگر «مالیات‌ها را کاهش دهید، به سرمایه‌داران اجازه داده‌اید تجارت کنند تا ثروتمند شوند و از ورای ثروت آنان، همه سود ببرند و فقرا از فقر رهایی یابند»؛ در صورتی که در واقعیت، کارآفرینان و ثروتمندان وقتی ابرمیلیونر می‌شوند، از یک قرص نان بزرگ، تنها خرده‌هایی ریز را برای فقرای جهان باقی می‌گذارند و در عین حال، با کمک رسانه‌ها کاری می‌کنند که بسیاری از کشورهای جنوب جهانی، آن حرص در ثروت و بخل در سهم‌دهی مردمی را نبینند یا به گونه‌ای متفاوت‌تر با آن کنار بیایند.

از این‌رو نیاز جهانِ فقیرِ غرق‌شده در رسانه این است که تفاوت بین استدلال و تبلیغات پوپولیستی میلیونری را درک کند -فرقی نمی‌کند تبلیغات کار چپ‌ها باشد یا راست‌های افراطی جهان- و سپس با تفکری انتقادی، پیام درست را دریافت کرده و اخلاقی به آن واکنش نشان دهد. اخلاقی؛ سومین نوع کنشی که محدودیت‌گرایی می‌طلبد. با ابتنا به این کنش، همه ما نیاز داریم که اخلاق محدودکننده را بپذیریم. ممکن است به آن ایراد وارد شود که محدود کردن میزان ثروتی که یک فرد می‌تواند به دست آورد، ما را ملزم می‌کند تا مالکیت خصوصی یا مکانیسم بازار را کنار بگذاریم و به کمونیسم سبک اتحاد جماهیر شوروی روی آوریم؛ در صورتی که، چنین اعتراضی مزخرف است و احتمالاً تلاش دیگری برای خاموش کردن انتقاد معنادار از وضعیت موجود است.

مضاف بر اینکه، بازارها ابزار بسیار قدرتمندی برای تامین رفاه مادی هستند. مالکیت خصوصی، سنگ‌بنای امنیت، استقلال و رفاه است و سوال واقعی که باید به دنبال پاسخ آن باشیم، این است که اگر بخواهیم به محدودیت‌گرایی واقعی دست یابیم، به چه محدودیت‌هایی در بازار و مالکیت خصوصی نیاز داریم و مهم‌تر آنکه، بدانیم محدودیت‌گرایی به معنای نتایج یکسان برای همه، صرف نظر از کاری که انجام می‌دهند، نیست. محدودیت‌گرایی طرفدار یک برابری تشدیدی نیست، بلکه بر اساس اصول، به همان اندازه پراگماتیسم است که درجاتی از نابرابری را توجیه می‌کند: «برخی افراد بسیار سخت‌تر از دیگران کار می‌کنند، ریسک‌های بیشتری می‌پذیرند یا مسئولیت بیشتری بر عهده می‌گیرند. در همین حال، برخی دیگر، سبک زندگی هوشیارانه‌ای را دنبال می‌کنند که در طول زمان صاحب پس‌انداز کافی می‌شوند و بهتر زندگی می‌کنند، شاخصه‌ای که مهم‌ترین جنبه محدودیت‌گرایی است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...