ترس دختران نوجوان از مردان ریش‌قرمز بی‌حیا | جام‌جم


مطمئن هستم شما هم در سنین نوجوانی‌، فیلم‌های زیادی از‌‌ هالیوود را دنبال کرده‌اید، البته که از سیمای جمهوری اسلامی ایران؛ شوالیه تاریکی‌، مرد عنکبوتی‌، ارباب حلقه‌ها و صدها فیلم دیگر که موضوع اکثرشان‌، داستان یک ابرقهرمان است که همیشه از کشور ناجی و محبوب آمریکا انتخاب می‌شود و در مقابل نیروهای اهریمنی که قصد نابودی دنیا را دارند ایستاده و با از جان گذشتگی در سخت‌ترین شرایط‌، عاقبت دنیا را نجات می‌دهد‌.

خلاصه کتاب زخم روی زخم‌»، محمود جوانبخت

آمریکای قهرمان‌، آمریکای ناجی انسان‌ها‌. همین آمریکا به اعتراف سردمدارانش می‌شود موسس گروهی به نام داعش‌. نمی‌دانم برای دنیا هضم این همه تناقض سخت نیست‌؟ داعش را همه می‌شناسند؛ نام گروهی است با پرچمی که نام حضرت محمد(ص) بر آن بود کشتار وحشیانه‌ای داشت‌. داعش گروهی بود که از اسلام و رسم مسلمانی تنها نام پیامبر را پرچم خود کرده بود، ولی هیچ چیزش حتی جنگیدن و مبارزه‌شان هم به شیوه پیامبر نبود‌.پیامبر مسلمین درجنگ احد با دیدن پیکر تکه‌تکه و مثله شده شهدا به یاران خود تاکید کردند؛ مسلمان حق ندارد اجساد دشمن خود را تکه‌تکه کند‌... مسلمان در جنگ نباید شاخه درخت را بشکند که بال فرشته است‌... مسلمان در جنگ مزارع را نباید به آتش بکشد وخانه‌ها را ویران کند‌...مسلمان با اسیر مدارا می‌کند‌. جالب اینجاست که این گروه وحشی‌صفت تماما از کارهای خود فیلم گرفته و در فضای مجازی منتشر می‌کردند‌، خودشان نشان می‌دادند راه‌شان از پیامبر رحمت‌للعالمین جداست‌. درصفحه۱۰۵ کتاب «زخم روی زخم» آمده است: «پیامبر۳۰غزوه را رهبری کرد‌، کجا پیغمبر از این شیوه‌ها در جنگ پیش می‌گرفت داعشی‌‌ها ابدا نسبتی با آن حضرت ندارند‌، مثل روز روشن است که داعش را ساختند تا عراق را تجزیه کنند‌.»

کدام ویتنامی به آمریکا رفت و خانه‌ آمریکایی را به آتش کشید‌؟ کدام افغانستانی‌... کدام یمنی‌... کدام سوری‌... کدام عراقی‌... کدام ایرانی‌... کدام‌...‌؟ چرا درهرگوشه‌ دنیا که آتش جنگی برپاست ردپایی ازاین ناجی دنیا دیده می‌شود‌. هدف کلی همین است: با آرزوی تصرف خانه با صاحب خانه جنگیدن‌. غزوا بکم فی عقر دارکم‌. «با شما درخانه‌تان جنگ کردیم‌.» این جمله یک داعشی است که آن را بر دیوار مسجدی در شهر بشیر عراق می‌نویسد‌. این جماعت با بی‌عقلی خود به جنایات‌شان معترفند‌، وقتی شما در خانه و کاشانه‌تان‌، با زیاد و کم دنیا کنار آمده‌اید و زندگی می‌گذرانید ما به شما هجوم می‌آوریم‌ و با چشم به جان و مال و ناموستان به وحشیانه‌ترین صورت با شما می‌جنگیم‌.

در کتاب «زخم روی زخم‌»، محمود جوانبخت با شیوه روایتگری و مکتوب‌کردن مصاحبه‌های خود، سعی بر آن دارد تا گوشه‌ای از فجایع انسانی‌ داعش را به دنیا نشان دهد تا باز عده‌ای ساده‌لوح‌، احمقانه نگویند، چرا بزرگش می‌کنید‌؟ جنگ است دیگر‌. دو گروه برای اثبات قدرت و حاکمیت خود با یکدیگر می‌جنگند‌ و‌... ‌. ای‌کاش آنچه که از هر رسانه‌ای چه دوست و چه بیگانه می‌بینیم و می‌شنویم قبل از آن‌که به کلام‌مان تبدیل شود از عقل‌مان هم گذر می‌کرد‌.

این کتاب با تصویرسازی‌ صحنه اسارت مادری با چهار فرزندش در شهر بشیر شروع می‌شود‌. پسر چهارساله‌ای که از ترس به مادر چسبیده‌، پسر نوجوانی که زخمی شده است و دو دختر سیزده‌ساله و هجده ساله که از ترس مردان ریش قرمز بی‌حیا هر لحظه زهره میترکانند‌. دو خواهر جوان که همان ساعات اول اسارت به شهادت می‌رسند و سرنوشت مادر و دو پسرش تا به امروز برای ابومصطفی که سرپرست این خانواده با محبت بود هنوز معلوم نیست‌.داستان زندگی و شهادت اکثر آدم‌هایی که جوانبخت در کتاب برای‌مان بازگو می‌کند اغلب تلخ‌تر از آن است که با قلم و کاغذ بتوان همه جوانب آن را مطرح کرد‌. قصه مرتضای جوانی که روز تاسوعای سال ۹۵ با زندگی خود چون سالار شهیدان خداحافظی کرد و دوسال‌ونیم پیکر بی‌سرش درساختمانی نیمه‌کاره رها شده بود و دلیل پیدا شدنش تنها یک معجزه بود‌. بعد ازگذشت دو سال‌ونیم هنوز رد خون مرتضی بر کف زمین پیدا بود و بوی خوش عجیبی بچه‌‌های در حال بازی کردن‌ را به سمت و سوی شهید می‌کشاند‌.قصه سجاد۲۳یا۲۵ ساله‌ای که وقتی به جنگ داعش رفت همسرش باردار بود و دو فرزندکوچکش ازرفتن بابا ناراحت بودند‌.همسرجوانش بعدازبه دنیا آوردن فرزند‌،ازنحوه به شهادت رسیدن سجاد فقط چند هفته‌ای زنده می‌ماند ودق مرگ می‌شودوسه فرزند که آخری به نام پدرشهید است بدون پدر و مادر زندگی می‌گذرانند‌.

وقتی با بچه‌‌های سجادمصاحبه می‌کنند؛‌‌‌‌هانیه که درزمان شهادت پدرهفت سال داشته بابغضی سنگین لا‌به‌لای گریه می‌گوید: «روزی چند بار با عکسش حرف می‌زنم و می‌گویم بابا دلم برایت تنگ شده‌...وقتی عکس بابا را درجاده دیدم کشتم خودم را (منظور عکسی که داعش از پیکر بی‌سر سجاد در جاده منتشر کرده بود)وقتی بابا راآن جور دیدم‌.عکسش را شب‌ها می‌گذارم کناربالشم و می‌خوابم‌، مهر نمازش را هم‌. اینها را می‌گذارم زیر سرم‌.»

بعد از سقوط یکی دو شهر بزرگ عراق‌، داعش تصمیم گرفت به بشیر حمله کند‌. بشیر شهر کوچکی است و می‌توان گفت تنها شهر شیعه‌نشین عراق است‌ اما چرا باید حمله به این شهر کوچک برای داعش اولویت پیدا کند‌؟ شهری که تنها مشخصه‌اش شیعه بودن اهالی آن است‌...

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...