در ستایش زندگی | سازندگی


مارسلین لوریدان ایونس [Marceline Loridan-Ivens] نویسنده، کارگردان، فیلمنامه‌نویس و بازیگر، با نام اصلی مارسلین روزنبرگ، نوزدهم مارس ۱۹۲۸ در اپینال فرانسه متولد شد. خانواده‌ لهستانی‌ـ‌یهودی‌اش پیش از تولد او، در ۱۹۱۹ از لهستان به فرانسه مهاجرت کردند و در شروع جنگ جهانی دوم در ووکلوز اقامت کردند. او همان‌جا در سنین نوجوانی به نهضت مقاومت پیوست.

مارسلین لوریدان ایونس [Marceline Loridan-Ivens] خلاصه کتاب معرفی و تو برنگشتی» [Et tu n'es pas revenu]

آخرین محل سکونت آن‌ها، پیش از اسارت به دست گشتاپو، عمارت گوردون در بولن بود. او در سیزدهم آوریل ۱۹۴۴ همراه پدرش به آشویتس تبعید و پس از گذشت بیش از یک سال، در دهم مه ۱۹۴۵، به‌دست ارتش سرخ آزاد شد. اما پدرش مثل ۴۵ عضو دیگر از خانواده و اقوامش هرگز از اردوگاه‌ها برنگشت. کتاب «و تو برنگشتی» [Et tu n'es pas revenu] (ترجمه فارسی، نگار یونس‌زاده، نشر نی) دوران هولناک اسارت و زندگی پس از آن را روایت می‌کند.

توجه به اقلیم، در بیشتر جوامع یکی از عناصر اصلی هویت فرهنگی هر جامعه‌ای محسوب می‌شود و این توجه به اقلیم بانی نوشتن نیز می‌شود؛ نوشتنی که به‌طور متعارف در «خود زندگینامه»نویسی متبلور می‌شود و این نوع نوشتن اگر در گذر زمان و پیداکردن خود فردی و فاصله‌گرفتن او از موقعیتی که در آن (هم زمانی و هم مکانی) حضور داشته‌ است؛ حادث شود اتفاقی داستان‌محور می‌شود و شوری هم از جنس زندگی می‌آفریند؛ «و تو برنگشتی» کتابی از این جنس کلام است؛ اثری که با حداقل واژگان دوسویه تاریخ و زندگی را نشانه گرفته ‌است.

کتاب در سال ۲۰۱۵ منتشر شد و جایزه‌ ادبی ژان ژاک روسو را در همان سال و جایزه‌ ادبی «دِ لکتریس ال» در بخش غیرداستانی را برای نویسنده در سال ۲۰۱۶ دستاورد می‌آورد. کتاب از روایتی تلخ سخن می‌گوید. رفت‌وبرگشتی که حاکی از «ازدست‌دادن» است: از گذشتِ زمانی که فقط برای راوی اتفاق نیفتاده، بلکه دیگران نیز در آن سهیم بوده‌اند، اما ارتباط پدر و دختری که در این روایت که اگر واقعی هم ندانیمش، واقعیتش واقعیت‌پذیر جلوه می‌کند و ملموس است و باید واقعی بخوانیمش.

راوی از حس درونی خود صحبت می‌کند و همین اثر را باورپذیر می‌کند؛ او می‌تواند سخنش را به اشک برساند، اما کاری که او می‌کند صرفا تصویرسازی گذشته‌ نیست، نیم‌نگاهی به آینده نیز دارد؛ گذشته‌ای که در پلکان زمان بالا و پایین می‌شود و مخاطب را می‌کشاند پای حضور خود و او پیوند می‌خورد با پیوندی که میان راوی و عزیزش که بعدها می‌فهمیم که چه بر او گذشته ‌است و این تعریفی که راوی از گذشته می‌دهد موید همبستگی او با هم زمان است و هم مکان و آنچه آنها را به‌هم پیوند می‌دهد، توامان زنجیره ظریف احساس و منطق است که در زمان و مکان تعریف شده‌ و اعتبار یافته‌:

«دو سال پیش از ماری، همسر آنری، پرسیدم: «حالا که زندگی دارد به انتها می‌رسد، فکر می‌کنی کار درستی کردیم از اردوگاه‌ها برگشتیم؟» به من جواب داد: «گمان می‌کنم نه، نباید بر می‌گشتیم. تو چی؟ تو چه می‌گویی؟» نه توانستم با او مخالفت کنم و نه توانستم به او حق بدهم‌. فقط گفتم: «من هم کمابیش مثل تو فکر می‌کنم.» اما اگر، درست قبل از این‌که از دنیا بروم، کسی این سوال را از خود من بپرسد، امیدوارم که در جواب بتوانم بگویم: «بله، ارزشش را داشت.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...