هنر و آزادگی | اعتماد


نقاش سخاوتمند و مهربانی در زادگاهش، بابل، به بچه‌ها نقاشی یاد می‌دهد و گاهی در گوشه و کنار، چیزهایی می‌نویسد، هایکومانندهایی دل‌انگیز و چنان دلکش و خوشخوان که تبدیل می‌شوند به یک کتاب: «یک دقیقه‌ها؛ یادداشت‌های کوتاه احمد نصراللهی نقاش معاصر» نوشته‌هایی اغلب وطن‌محور، به حزن‌آکنده اما تسلابخش، مشحون از اشاراتی پراکنده به بابلرود و بهارنارنج‌ها، مولفه‌های بومی؛ نوشته‌هایی که در شماری از آنها ردپای هنرمندان بزرگ دنیا را هم می‌توان سراغ گرفت: «تا نیمه‌های شب با سقراط صحبت می‌کردم. فوکو، رنه مارگریت با چتر و لیوان عجیبش، سرگشته و حیران، کنار چاه ایستادم.» یا آنجا که می‌نویسد: «مجسمه‌های پرویز تناولی و نقاشی‌های منصور قندریز، نقش‌برجسته‌ها و حکاکی‌های تخت‌ جمشید و طاق بستان، با جن و پری‌های کودکی‌ام در مزرعه پنبه... رویاهای من کم از رویاهای دوبوفه و فرانسیس بیکن نداشتند.»

یک دقیقه‌ها، یادداشت‌های کوتاه احمد نصراللهی

اما لطافت این یادداشت‌ها بیش از هر چیز به آن یک دقیقه‌هایی است که نقاش زادگاهش را در میان کلماتش می‌نشاند: «آب بابلرود خشک شده بود. تابستان امسال را با بچه‌های هارلم گذرانده‌ام.» که در پاورقی‌ها درباره‌اش نوشته شده است که «هارلم یکی از محلات نیویورک است که عمدتا محل سکونت شهروندان آفریقایی‌تبار امریکا و مهاجران بوده است... هنرمند محل زندگی خویش را در بسیاری از یادداشت‌ها و نامه‌هایش با محله هارلم شبیه‌سازی کرده است.»

او در یادداشت‌های دیگر، خود را گمشده‌ای در محله‌های شهرش نشان می‌دهد که در این گم‌گشتگی گویی رازی هنری نهفته است: «در یک عصر دلتنگ، در کوچه‌های پنجشنبه‌بازار و مرادبیک، تا نیمه‌های شب راه رفتم. بیا و کنار من بنشین، من یک گم‌ شده‌ام.» و در جایی دیگر هم از زادگاهش و هم از نمادهای نقاشی‌هایش حرف می‌زند، در پیوند با هم، تو گویی این هر دو امیدواری‌های هنرمند باشند برای باززایی روحش: «کنار خانه‌ام چند تالاب است. سایه‌های‌شان پشت هم ایستاده‌اند. فاصله‌ها را نمی‌دانم. حاجی‌فیروزهایم در یک شب دلتنگ بیدارم کردند تا از این همه آب بگذرم. این خاصیت باززایی روح من است.» و این حاجی‌فیروزها اشاره است به مجموعه ‌نقاشی‌های نصراللهی با همین عنوان که بارها در نگارخانه‌ها به نمایش درآمدند.

بخش دیگری از یادداشت‌ها درباره الهامات و انگیزه‌هایی است که نقاش را به نقاشی کردن وامی‌دارد: «اینجا سرزمین من است با یک بوم سفید.» یا «زیر پای این همه رنگ، سکوت بود و سکوت تا بارانی از شکوفه‌ها در ذهنم جاری شود.»

و گاهی هم یادداشت‌هایش بازنمایی معرفت‌شناسی هنری اوست: «هنر باید آدمی را به آزادگی دعوت نماید، به زندگی، به رویا... چیزی که امروز شکل تزویر به خود گرفته است.» یا «نقاش را با هیچ داستانی کاری نخواهد بود به جز حضور خودش، هر هنرمندی مانند خمیری است که به هر شکلی درآید بن‌مایه‌اش زندگی است...»

و گاهی هم این یادداشت‌ها بازتابی از روزمرّگی‌های غمگنانه هنرمندند: «دوزانو می‌نشینم و حساب روز را می‌نویسم: رنگ آبی یک‌چهارم لوله، رنگ قرمز نصف لوله، رنگ سفید یک لوله، رنگ زرد یک‌پنجم لوله، زرده تخم‌مرغ چهار عدد، گواش، فرسودگی قلم و مصرف تعدادی کاغذ، این است درآمد امروز!» و به این ترتیب است که «یک دقیقه‌ها» تبدیل شده است به کتاب شاعرانه کاملی در وصف جزییات زندگی یک هنرمند ایرانی.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...