پیوند دو روایت عاشقانه | کافه داستان
«ملت عشق» [The Forty Rules of Love یا Aşk] روایت دو داستان به طور موازی است. داستان اول، زندگی زنی آمریکایی، یهودی و خانهدار را روایت میکند که در ارتباط با کتابی در باب تصوف، با نویسندهی کتاب، عزیز زاهارا آشنا شده، درگیر ماجرایی عاشقانه میشود. داستان دوم، روایتی است از زندگی مولانا و شمس تبریزی، با فراز و فرودهایش در قرن هفتم هجری. درونمایهی کتاب، عشق است؛ عشقی که گاه زمینی است و گاه الهی و در دو دنیای متفاوت شرق و غرب رخ میدهد و به هم پیوند میخورد.
![ملت عشق» [The Forty Rules of Love یا Aşk]](/files/156758796729342426.jpg)
اللا که زنی با «طبیعتی نرم و ملایم مثل فرنی»، تحصیلکردهی ادبیات است، خود را وقف همسر و سه فرزندش کرده و تنها سرگرمیاش، کلاس آشپزی و خریدهای خانه است. به تازگی اما کاری در یک مؤسسه انتشاراتی پیدا کرده و این مؤسسه کتابی به نام شکنجهی شیرین را برای ویراستاری در اختیار وی قرار داده است. این کتاب که به فارسی ملت عشق ترجمه شده، اللا را با عرفان شرق آشنا کرده، دریچههای دیگری از دنیا را به روی او باز میکند.
شمس تبریزی نیز در دومین روایت، به دنبال یک رویا برای یافتن آینهی روح خود، شخصی که بتواند علم و یافتههای خود را به او ببخشد، از سمرقند راهی بغداد میشود. وی پس از مدتی اقامت در یک خانقاه، با راهنمایی شیخ آن مکان، برای پیوستن به مولانا به سمت قونیه حرکت میکند. ماجراهای قرن هفتم هجری که با شمس و مولانا گره خورده، از این پس در هالهای از عشق الهی، همراه با رخدادهایی گوناگون که گاه این عشق را خدشهدار میکند، به تصویر کشیده میشوند.
نویسندهی رمان «ملت عشق»، الیف شافاک در فرانسه از مادری ترک و پدری اهل بریتانیا متولد شده است. الیف پس از جدایی والدینش، همراه با مادر خود که دیپلمات است، به ترکیه مهاجرت کرده و با او زندگی میکند. وی به واسطهی شغل مادرش زندگی در کشورهای گوناگون و فضاهای متفاوت را تجربه کرده، از این فضاها در داستانهای خود بسیار استفاده میکند. تلفیق فرهنگ شرق و غرب در رمان ملت عشق از نمونههای بارز استفاده از این فضاهاست. شافاک با چینش رمان «ملت عشق» در قالب چهار عنصر آب، باد، خاک و آتش، روایتهای خود را به سرانجام میرساند. او ساده و روان روایت میکند، لطیف مینویسد و جزئیات را در نظر میگیرد. تصویر اللا، آنجا که با دقت و ریزبینی به تغذیهی دوقلوها توجه میکند و دغدغهی او در ارتباط با دخترش ژانت، قابل تحسین است؛ اما آنجا که همسر و سه فرزندش را رها کرده، به دنبال سرنوشت خود، همراه با مردی بیگانه به سرزمینی دیگر میرود، تعجببرانگیز است.
برجستهترین نکتهی کتاب، چهل قاعده از شمس است؛ قواعدی عارفانه که عشق خداوند را در دل میپروراند و زندگی را در چشم انسان زیباتر مینمایاند. برای نمونه به قاعدهی چهاردهم بنگرید: «به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو. بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو. نگران این نباش که زندگیات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیر زندگیات بهتر از رویش نباشد.» شمارش قواعد اما در ابتدای هر قاعدهای به روند رمان لطمه زده، آن را از یکدستبودن خارج کرده است. بسیاری از منتقدین «ملت عشق» را به لحاظ تکنیکهای داستاننویسی قوی دانستهاند. من اما معتقدم به جز چند فاکتور، مانند تعدد بسیار راویها و در نظر گرفتن جزئیات توسط نویسنده، رمان از تکنیک خاصی برخوردار نیست.
از دیدگاه مولانا، طلب وصل خداوند و نیل به حقیقت، از طریق شریعت و سیر در طریقت میسّر میشود. وی جوهر شریعت و طریقت و مهمترین اصل برای معراج روح را عشق میشمارد؛ اما در رمان «ملت عشق» مفهوم عشق در بسیاری موارد خدشهدار و آموزههای مولانا و شمس از مناسبات شرع خارج میشود.
شمس، قبل از ازدواج با کیمیا، بیپروا خود را به او نزدیک میکند و حرمتی برای شرع قائل نیست. از زبان کیمیا میشنویم: «شمس دستش را روی شانهام گذاشت، صورتش چنان به صورتم نزدیک بود که گرمای نفسش تنم را نوازش میکرد. در نگاههایش حالتی تازه بود؛ انگار در خواب باشد. آهسته به گونهام دست زد. نوک انگشتانش مثل چراغی روشن گرم بود. از حیرت نمیدانستم چه بکنم. یکدفعه دستش روی صورتم حرکت کرد، به لب پایینم رسید. سرم گیج رفت. چشمهایم را بستم. از فرط هیجان میلرزیدم. اما شمس به محض اینکه انگشتش به لبم خورد، دستش را پس کشید.»
دکتر زرینکوب در کتاب با کاروان حلّه مینویسد: «زندگی شمس و حتی وجود او آگنده شده است از رازها و شگفتیها. در واقع سرگذشت شمس – مثل داستان عیسی و بودا- با افسانهها آمیخته است و عبث نیست که بعضی بکلی او را وجودی موهوم و آفریدهی خیال شاعرانهی مولانا دانستهاند. اما این گمان درست نیست و وجود مقالات شمس و ذکر او در مآخذ گونهگون دیگر نشان میدهد که شمس طیف خیال نیست، برق واقعیت است که زندگی مولانا را روشن کرده است.»
شافاک تأثیر وجود شمس بر زندگی مولانا را به روشنی بیان کرده، اما از نقش مولانا و تأثیر وی بر شمس سخنی به میان نیاورده است. حال آنکه فلسفهی دیدار مولانا و شمس بر این محور استوار بوده که هر دو در صدد بودهاند به فردی کاملتر از خود برسند. بنابراین مولانا و شمس هر دو بر یکدیگر تأثیر گذاشتهاند. طبق نظر استاد کریم زمانی، مولاناشناس معاصر آنچه مولانای فقیه را به مولانای شوریده حال و عاشق تبدیل میکند، قابلیت درونی خود او بوده و نه تأثیر یکجانبهی شمس. گواه این مطلب نیز سخن مولانای جان است: «شمس تبریز خود بهانهست/ ماییم به حُسن لطف ماییم».
شافاک برای رمان خود نام «عشق» را برگزیده است. نثر او در «عشق» گاهی بسیار لطیف است: «شب قبل از سفر شمس با هم در اطراف درختهای توت قدم زدیم. ابریشم نیز به عشق میماند. هم حساس و لطیف است، هم از آنچه فکرش را بکنی قویتر و مقاومتر است، حتی آتشینتر. به شمس گفتم: «ببین، کرم ابریشم برای خروج از پیله، ابریشمی را که با زحمت بسیار تنیده پاره میکند…» او گاهی نیز با ریزبینیِ تمام، مطالبی زیبا و پندآموز، در قالب داستان بیان میکند. بابازمان سه چیز برای سفر به شمس میدهد. آینهای با قاب نقرهای، دستمال ابریشمی مخملی و شیشهی کوچک بلوری. شمس آینه را به حسن، فرد جذامی گدا میدهد و میگوید اگر جوهرهات را فراموش کردی، زیبایی الهی درونت را به تو نشان میدهد. دستمال ابریشمی را آنگاه که روسپی را به نور و روشنایی فرا میخواند، به وی میدهد و میگوید هرگاه دچار شک شدی، پاکی درونت را به یادت میآورد. مرهم درون شیشهی بلوری را نیز به سلیمان مست میبخشد، برای زخمهایش. تصویر شخصیتهای اصلی در رمان، گرچه به خوبی پرداخت نشده، اما شافاک برخی شخصیتهای فرعی را با مهارت به تصویر کشیده است. معصومیت گلکویر، هنگام پیوستن به جرگهی صوفیان، فطرت پاک سلیمان مست، آنگاه که شمس او را در آغوش میکشد، و شقاوت علاءالدین، در خانهی مولانا…
«ملت عشق» مخاطب را در ارتباط با داستان مولانا و شمس دچار چالش میکند و او را وادار به تحقیق پیرامون مولانا، بزرگترین شاعر تصوف و نیز شمس تبریزی، عارف بزرگ صوفیه مینماید. عشق کیمیا و شمس نیز از این منظر، قابل تحقیق و جستوجو خواهد بود.