بعد از اسلام کتابهایی با مباحث اخلاقیات و پندنامههایی از عهد ساسانیان برجای بوده، و نیز سخنان حکمتآموز و داستانهایی، از شهریاران عصر اساطیری تا عهد ساسانی، در بین ایرانیان دهان به دهان و نسل به نسل نقل میشده که مورد توجه خلفا و بزرگان عرب قرار گرفته و در منش و شخصیت آنان تأثیر گذاشته است. مثلاً ابوعبدالله مقدسی در قرن چهارم، به استناد منابع قدیمتر نوشته است: «عمر میگفت من دادگری را از کسرا [خسرو انوشیروان] و سیرت او فرا گرفتم» (مقدسی، ۱۳۶۱، ۱ر۲۶)؛ همچنین در دورهی خلافت مأمون (۱۹۸-۲۱۸ ه )، در خاکبرداری کف ایوان مداین توسط زوبان، کتابی بر پوست آهو نوشته، محفوظ در صندوقی بلورین، با عنوان «جاویدان خرد» پیدا شد که به دستور مأمون توسط حسن بن سهل سرخسی از پهلوی به عربی ترجمه شد و شیوههای حکمتآمیز جهانداری مندرج در آن، با بهرهوری از درآمیختن دین با دولت و دانش و دبیری و دهقانی، مورد استفاده و تقلید مأمون، در شالودهریزی بنیان خلافت و شیوهی حکومت، قرار گرفته است (ابریشمی، ۱۳۷۹، ۴۶-۴۷). این گونه کتابهای اخلاقی و پندنامهها و نیز سخنان حکمتآموز و داستانهای شفاهی رایج در بین ایرانیان، به عربی ترجمه شده و گفتارها و مباحثی از آنها به تفاوت به شهر یاران ایرانی، چون هوشنگ، اردشیر بابکان، خسرو انوشیروان یا دیگر شاهان منسوب گردیده است.
در متون کهن بعد از اسلام (عربی و فارسی) سخنانی پندآموز از اردشیر بابکان سر سلسلهی ساسانی (حکومت ۲۲۶-۲۴۱ م) نقل شده است. به نوشتهی مسعودی (تاریخنگار، قرن چهارم هجری) نامهای از اردشیر بر جای بوده که در مطلع آن: «به دبیران که عهدهدار تدبیر ملکاند، و فقیهان که ستونهای دیناند، و کشاورزان که آبادکنندهی زمیناند» درود فرستاده است (مسعودی، ۱۳۴۴، ۱ر۲۴۳). از سخنان پندآموز اردشیر بابکان است: «توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد» و «مالیات ستون کشور است که هیچش چون دادگستری فربه نکند، و هیچش چون ستمکاری لاغر نسازد» (ثعالبی، ۱۳۶۸، ۳۰۵-۳۰۶).
در این منابع داستانها و روایاتی از دورهی بیدادگری انوشیروان و نیز دوران دادگستری وی نقل شده است، مثلاً به نوشتهی طبری: «گویند تا آن روزگار در قلمرو ایران شغالی وجود نداشت، این حیوان در عهد انوشیروان از ترکستان به ایران روی آورده است»، انوشیروان سبب هجوم این جانور را از موبد موبدان جویا شد، وی در پاسخ گفت: «هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش میگردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو میریزد، و اکنون بیمناک شدهام که مبادا از پدید آمدن این حیوانات در کشورت مصیبتی روی بدهد. چیزی نگذشت، انوشیروان شنید که سلحشوران ترک به اقصی نقاط کشور تاختهاند. فرمان داد که وزیران و کار گزارانش باید در هیچ امری از امور از آیین عدل و داد قدم فراتر ننهند، و به کاری که منافی با عدل و انصاف است دست نزنند. خداوند متعال بر اثر این تدبیر و داد [گری] شر آن دشمنان را، بی آنکه انوشیروان به پیکار آنان اقدام کند، دور کرد» (طبری، ۱۳۵۱، ۲۰۳). کرمانی (همان، ۵۱) در سال ۵۸۴ هجری داستان جالب دیگری در تغییر شیوهی انوشیروان نقل کرده است:
آوردهاند که انوشیروان در ابتداء مَلِکِ ظالم بود و ولایت او خراب میشد، و نمیدانست که سبب خرابی ولایت او چیست؟ و او زبان مرغان دانستی و بر فحاوی [: مفاهیم] الحان ایشان وقوف داشتی، روزی میگذشت، دو جغد بر دیوار خرابهای بودند، یکی خطبهی دختر دیگری میکرد از جهت پسر خویش. جواب داد که عقد این وصلت آنگاه منتظم شود که نحلت [:شیربها، کابین] صد خرابه بذل کنی. خاطب [:خواستگار] جواب داد که: تکلیف صعب ننمودی […] اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد. نوشروان از آن سخن بدانست که سبب خرابی ولایت او ظلم است، از آن سیرت بگردید و عدل پیش گرفت.
نظامی گنجوی (در قرن ششم هجری) نیز داستان مزبور را با تفاوتهایی به نظم درآورده است: «دختر این مرغ بدان مرغ داد £ شیربها خواهد ازو بامداد»، مرغ خواستگار برای قبالهی دختر، با اشاره به ظلم بی حد انوشیروان و افزایش روزافزون تعداد روستاهای ویران، وعده میدهد که: «اگر ملک این ست نه بس روزگار / زین ده ویران دهمت صدهزار» (نظامی، ۱۹۶۰ م، ۹۶؛ همو، ۱۳۶۶، ۵۶). مسعودی، در قرن چهارم هجری، زمان وقوع داستان مزبور را در عهد بهرام دوم ساسانی (حکومت ۲۷۷-۲۹۳م) ذکر کرده، و در این روایت موبد موبدان مضامین گفتگوی دو جغد را برای بهرام شرح داده است (مسعودی، ۱ر۲۴۶)؛ موبد موبدان در ادامه سخنانی حکمت آموز خطاب به بهرام گفته که مسعودی شرح و نتیجهی آن را نقل کرده است (همان، ۱ر۲۴۷):
ملک جز به شریعت و طاعت خدا و عمل به امر و نهی او قوت نگیرد و شریعت جز به ملک قوام ندارد. قوت ملک به مردان است و قوام مردان به مال و مال جز به آبادی حاصل نشود و آبادی جز به عدل صورت نگیرد، زیرا عدل ترازوی خداست که میان خلق نهاده و سرپرستی بر آن گمارده […] بله ای پادشاه تو به املاک پرداختی و آن را از صاحبان و آبادکنندگانش که خراجگزار و مالیات بده بودند گرفتی و به اطرافیان و خدمه و مردم بیکار و دیگران دادی که به سود سریع چشم دوختند و منفعت زود خواستند، و آبادی و مآلبینی را که مایهی اصلاح املاک بود از نظر دور داشتند، و به سبب تقرب پادشاه، در کار وصول مالیات ایشان سهلانگاری شد و با دیگر مالیاتدهندگان و آبادکنان املاک ستم روا داشتند، که املاک را رها کردند و از دیار خویش برفتند و در املاک [آنان] اهل نفوذ سکونت گرفتند و آبادی کم شد و املاک خرابی گرفت و مالیات کاهش یافت و سپاه و رعیت تباه شد و ملوک و اقوام اطراف طمع در ملک ایران بستند، [زیرا [که دانستهاند مایههایی که به وسیله آن پایههای ملک استقرار میگیرد از میان رفته است. چون شاه این سخن از موبد بشنید] …] املاک را از خاصان و اطرافیان بگرفتند و به صاحبانش پس دادند ] …] زمین آباد شد و ولایت حاصل فراوان داد و مال بسیار به نزد خراجگیران فراهم آمد و سپاه قوت گرفت و مایهی دشمنان ببرید […] فراوانی و برکت عام بود و عدالت شامل.
مسعودی، در جای دیگر (۱۳۴۹، ۳۹-۴۱)، ضمن شرح مبسوطی دربارهی سرزمین عراق یا «سیاهبوم»، از درجهی ممتاز آبادانی و میزان مالیات آن در عهد قباد و فرزندش انوشیروان سخن گفته، و با اشاره به وضعیت این سرزمین در عصر خسرو پرویز، که بخشی از آن به دست رومیها افتاد، نوشته است:
بسیاری از این نواحی اکنون همچنان است که در آن وقت بود، زمین آن از دست نرفته و مردمش نابود نشدهاند. همین قدر باید که مالکان و ادارهکنندگانش خدا ترس و کاردان، لایق، عادل، عفیف و مدبِّر باشند تا کارها سامان گیرد و منظم شود و چندان مال به دست آید که ارکان بدان استوار و ولایتآباد و دربندهای پرنگهبان و دشمن منکوب شود که: روش عدل مایهی دوام دولت است، و جهان را به عدالت ساختهاند و جز به حق قوام نگیرد که حق میزان خداست که در زمین میان بندگان نهاده و حکم وی از خطا بر کنار است، و هر که آن را رعایت نکند عمرش کوتاه و دورانش سپری شود که ظلم رعیت مایهی بلیات است […] سیاه بوم در ایام پارسیان دوازده ایالت بود ـ و ایالت را به زبان پارسیان استان گویند ـ و هفتاد ولایت داشت که در هر ایالت چند ولایت بود. سپس به مرور ایام این ترتیب تغییر یافت[…] و استانهای سیاهبوم ده استان شد که چهل و هشت ولایت داشت. پس از آن به سبب شکستبندها، وجلای وطنها، و خشکسالی و ستم ترکان و دیلمان که تا کنون یعنی به سال سیصد و چهل و یکم ـ و دوران خلافت مطیع[۳۳۴-۳۶۳ ه ] بر آن ناحیه تسلط دارند ـ کار نقصان و ویرانی بالا گرفت.
از اینگونه داستانها، سخنان و گفتگوها ـ که تبیینکنندهی باورهای ایرانیان قدیم در زمینهی ارتباط بین عدالت و زراعت، دادگری و دوام حکومتها، بیدادگری و بلایای طبیعت و دیگر پندارهای مشابه است ـ در متون قدیم به فراوانی آمده، و برخی از آنها هنوز هم در بین عامه تداول دارد. ابوالحسن بیهقی (۱۳۴۴، ۴۷)، ضمن شرحی درباره مسیر هارون الرشید (خلافت ۱۷۰-۱۹۳ قمری)، از راه بیهق به طوس، و نزول وی در دیه کهناب از نواحی بیهق، به هنگامی که قحطی غلبه داشت و «حمویه دهقان کهناب بود […] هرون الرشید او را پیش خویش خواند، گفت: مرا درین ایام قحطی چه مدت مهمانی توانی داشت؟ حمویه گفت: اگر عدل بود چندانکه فرمایی. گفت: چه عدلخواهی؟ گفت: کشت و برز را تعرض نارسانیدن و شحنه با حشم در کاه و هیمه اسراف نکنند…». به نوشتهی کرمانی: «عبدالله بن طاهر [حکومت ۲۱۳-۲۳۰ ه ] پدر خویش را گفت ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم» (کرمانی، ۱۳۳۹، ۵۰)؛ همود در ادامه با نقل داستانهایی از دادگری نوشروان، ابیاتی در وصف عدل آورده است (همان، ۵۲):
عدل شه پاسبان مُلکتِ اوست / بذل او قهرمان دولت اوست…
عدل مر مرگ را بریزد آب / عدل مر فتنه را ببندد خواب…
خواجه نظامالملک (۴۰۷-۴۸۷ ه)، دعای خیر خلق خدا را موجب بقای حکومت ها ذکر میکند، که دادگستری زمینهساز دعاگویی میشود: «… رضای حق تعالی اندر احسانی باشد که با خلق کرده شود، وعدلی که میان ایشان گسترده آید، بسته است […] گفتهاند بزرگان دین که: الملک یبقی معالکفر و لایبقی معالظلم؛ معنی آن است که مُلک با کفر بپاید و با ستم نپاید» (طوسی، ۱۳۴۷، ۱۵).
یکی از مورخان ایرانی، در شرح وقایع سال ۷۰۵، در دورهی اولجاتیو، شرحی مبتنی بر منابع کهن نقل کرده است (قاشانی، ۱۳۴۸، ۴۸):
شرط پادشاه عادل آنست که عمارت دوست و رعیت پرور باشد و الا مُلک برو حرام است. در دین زردشت النبی آمده است که عمارت و زراعت رکنی است از ارکان دین، [و همچنین باشد] فلاحت و حراثت [: برزگری و باغبانی]، و انفجار عیون [جوشیدن یا بیرون کشیدن آبهای زیرزمینی،چون حفرکاریزها و جاری کردن چشمهها] مظنهی یقین [؛ بیگمان، به ظنِّ یقین[. و به داود[پیامبر] وحی آمد که قوم خود را نصیحت کن تا ملوک عجم [: ایران] را تهجین [: زشتگویی و نفرین] نکنند، چه ایشان کسانیاند که عالمِ خرابِ ویران را معمور و آبادان میدارند.
از این گونه داستانها و گفتارهای پندآموز در منابع عصر قاجاریه نیز نقل شده که مبتنی بر مآخذ قدیمتر است. مثلاً در روزگاری که فقر و فاقه دامنگیر رعایا شده و فساد و تباهی همهی ارکان حکومت قاجار فرا گرفته بود ـ استعمارگران روس و انگلیس فرصت یافتند که بخشهای زیادی از پیکر ایران را جدا کنند ـ یکی از فرزانگان ایرانی نوشته است: «در تعمیر خزینهی دولت سعی بلیغ لازم است که در وقت ضرورت به زری توان لشکری آراستن، ولی زر را از خرج لازم نمیتوان کاست، و مصالح الاملاک رعیت را، چنانکه رسم حکام است، نمیتوان گرفت […] تعمیر خزینه به تکثیر زراعت و تربیت رعیت است» (قزوینی، کتابچهی ضمیمه، ۱۳۷۰، ۱۴۰). مقارن با همان ایام فرزانهای عرب نوشته است: «خدای سبحان جلت حکمته هر ملتی را از اعمال کسی که بر خویش حاکم ساختهاند مسئول قرار داده و این است معنی این کلام حق که: چون ملتی سیاست خویش نیکو ننماید خداوند او را زبون ملت دیگر فرماید تا بر او حکم نماید […]. هر زمان ملتی به درجهی رشد رسد عزت خویش باز آرد، و این معنی این سخن عدل است که: خداوند مردمان را ستم ننماید بلکه مردمان بر خویش ستم روا دارند؛ ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم. الرعد / آیه ۱۱» [(کواکبی، ۱۳۶۴، ۱۶۳-۱۶۴).
امام محمد غزالی (وفات ۵۰۵ ه ) کتاب نصیحة الملوک را ـ در اواخر عمر، پس از ترک بغداد و اقامت در زادگاهش طوس ـ نوشته است؛ در روزگارانی که فساد و فتنهی ترکان ترکستانی نه تنها دارالخلافهی بغداد را گرفته بود بلکه عوامل وحشی آنان، یعنی ترکان غز و غزنوی و سلجوقی و غیر آن، قلمروهای فرهنگ ایرانی، به ویژه خراسان، را به ویرانی و نابودی کشانده بودند. غزالی باب اول را «در عدل و سیاست و سیرت ملوک»، با استفاده از منابع کهن، نوشته است. وی با نگاهی به زندگانی شاهان باستانی ایران، با یادآوری این نکته که «خدای تعالی پادشاه همهی شاهان است» در باب دادگری این شهریاران با کیش زرتشتی (مُغان) سخن گفته و نوشته است:
اندر تاریخها چنین است که: چهار هزار سال این عالم را مغان داشتند، و [ادارهی] مملکت اندر خاندان ایشان بود، و از بهر آن بماند که میان رعیت عدل کردندی، و رعیت را نگاه داشتندی؛ و اندر کیش خویش جور و ستم روا نداشتندی، و جهان به داد و عدل آبادان کردند. در خبر آمده است که خدای تعالی به داود پیغامبر وحی کرد تا [که] داود قوم خویش را بگوید: تا اهل عجم [ایرانیان] را دشنام ندهند، که ایشان آن کسانی بودند که جهان آبادان کردند تا بندگان من دروی زندگانی کنند. پس بباید دانستن که آبادانی جهان از پادشاهان است، که اگر پادشاه عادل بُوَد، جهان آبادان بَُوَدو رعیت ایمن بود؛ چنان که به وقت اردشیر و افریدون و بهرام گور و کسری انوشیروان بود. و چون پادشاه ستمکار بُوَد جهان ویران شود، چنانکه به وقتِ ضحّاک و افراسیاب و یزدگرد بزهکار مانند ایشان… (غزالی، ۱۳۶۷، ۸۲-۸۳). و بدان که کوشش آن پادشاهان قدیم به آباد داشتن این جهان بود؛ از بهر آنکه دانستند که هرچند آبادانی بیشتر، ولایت بیشتر و رعیّت به انبوهتر […] و به جور و ستم کردن همداستان نبودندی، و از کسان خویش بیداد کردن روا نداشتندی، از آنکه میدانستندی که مردمان با جور و ستم پای ندارند و شهرها و جایها ویران شود، و مردمان بگریزند و به ولایات دیگر شوند […] و دخل کم شود، و عیش مردمان تلخ و بیمزه گردد و رعیت پادشاهِ جابر را دوست ندارند، و همیشه بروی دعای بد کنند تا خدای تعالی ایشان را برخورداری ندهد و زود هلاک شوند (همان، ۱۰۰).
غزالی با اشاره به آگاهیها و سیاست ملوک عجم در مملکت داری و رعیتپروری میافزاید: «… و نیز دانستند که حکیمان جهان راست گفتهاند که: دین به پادشاهی، و پادشاهی به سپاه، و سپاه به خواسته، و خواسته به آبادانی، و آبادانی به عدل استوار است» (همانجا). پیشتر از غزالی مورّخان دیگری چون ابن قتیبه (دینوری، عیونالاخبار، باب یکم، ۹)[۱] بدون ذکر سند در این وجه نقل کرده است: «لاملک الا بالرجال و رجال الا بالمال و مال الا بالعماره و عماره الا بالعدل» (مظاهری، ۱۳۷۳، ۴۴۵)؛ مبارکشاه (۱۳۴۶، ۱۲۰)، متن عربی و ترجمه فارسی سخن پندآموز مزبور را، ضمن معرفی گویندهی آن، با کمی تفاوت نقل کرده است: «اردشیر بابکان ـ که از ملوک پارس بودست و نیک عادل و بسیار خیِّر و کمآزار ـ میگوید: لَن یَقوُم اَلمُلکُ اِلا بِالرّجالُ اِلا بِالمالُ و لا اَلمالُ الا بِاالرَّعیه و لاالرَّعیه الا بِاالعَدلِ و السِیاسَه؛ یعنی: ملک هرگز قایم نماند مگر به مردان، و لشکر و مرد قایم نشود مگر به مال، و مال حاصل نشود مگر از رعیت، و رعیت مرفه و آسوده نشود مگر به عدل و سیاست». این گفته را برخی از نویسندگان قدیم به هوشنگ، و بعضی به اردشیر و نیز انوشیروان نسبت داده و با مضامینی کم و بیش مشابه به این صورت نقل کردهاند: «قدرت بیلشکر، لشکر بی زر، زر بی زراعت، و زراعت بدون عدالت و حسن سیاست حاصل نشود» (ابریشمی، ۱۳۷۹، ۴۸).
................ تجربهی زندگی دوباره ...............