محتوای حکومت‌ها ربطی به ظاهر آنها ندارد... راز آن برقی که در چشم‌های برخی هست و بسیاری را دنبال خود می‌برد حتی تا جهنم؟... خمرسرخ به نیابت از چین و به‌تبع آن آمریکا و ویتنام به نیابت از شوروی وارد جنگ می‌شوند... استفاده از پول لغو شد! خوردن غذا در منزل ممنوع شد، اعدام، خفیف‌ترین مجازات بود... سال‌های سال رزمندگان را از ازدواج منع می‌کرد اما در حالی‌که رزمندگان خمر آواره بیابان هستند معاون خود را مامور خواستگاری برای خود می‌کند


روانشناسی اجتماعی توده‌ها | شرق


این آخرین ترجمه بیژن اشتری با ترجمه‌های قبلی در مورد «استالین»، «مائو» و «چه‌گوارا» یک تفاوت اساسی دارد و آن اینکه اطلاعات خواننده در مورد «پل پوت» [Pol Pot : anatomy of a nightmare اثر فیلیپ شورت Philip Short] از دیگران بسیار کمتر است. شاید به همین دلیل است که این کتاب بسیار خواندنی‌تر از کتاب‌های خواندنی قبلی به نظر می‌آید. شاید دلیل، این باشد که نسل قدیم ماجراهای کامبوج، سیهانوک و بعدها «پل پوت» را در روزنامه‌ها دنبال می‌کردند و اعجاب آنان از همان شروع شده و حالا برخی از آن سوالات به پاسخ می‌نشینند. خواندن این زندگینامه جدا از اینکه مثل خواندن یک رمان تخیلی لذت‌بخش است، بسیار آموزنده و حاوی برداشت‌های گوناگونی است:



1- در بسیاری از وقایع بزرگ انقلابی قرن بیستم همان انقلاب‌هایی که ادعای جمع‌گرایی داشتند بیشترین نقش را از آغاز تا انجام تنها یک فرد با کاریزما و توانایی‌های غیرقابل توضیح داشته است. «پل پوت» همچون «استالین» و «مائو» از همان آغاز جنبش چپگرای کامبوج نقش محوری و اساسی داشته است با این تفاوت که بیش از بقیه و در سال‌های طولانی‌تری سعی در مخفی نگه‌داشتن نام خود داشت. «استالین» هم سال‌ها قبل از پیروزی اکتبر، موتور محرکه بلشویک‌ها در داخل کشور بود. در نگاه و کلام و وجود این آدم‌ها چه افسونی است که میلیون‌ها آدم را به ورطه‌ای می‌برد که از آن گریزی نخواهند داشت؟ کاریزمایی که باعث می‌شود در آخرین روزها بعد از اینکه برای قتل نزدیک‌ترین معاونش و 15نفر از اعضای خانواده او محاکمه و محکوم می‌شود هم حاضرین همچون خدایی او را تکریم می‌کنند. راستی چیست راز آن برقی که در چشم‌های برخی هست و بسیاری را دنبال خود می‌برد حتی تا جهنم؟

2- در داستان «پل پوت» به‌وضوح می‌توان دید که چگونه کشوری و مردمی تبدیل می‌شوند به جایگاهی برای یک جنگ بین‌المللی نیابتی و چگونه سیاست بین‌الملل و سیاست آدم‌های ظاهرا بافرهنگ، فرصتی برای رشد یک قوم بی‌رحم و خیره‌سر فراهم می‌آورد. اگرچه خمرسرخ از اساس در مبارزه با به‌اصطلاح امپریالیسم آمریکا شکل می‌گیرد اما با جدایی چین از شوروی و تضاد این دو و تضاد آمریکا و شوروی که باعث نزدیکی چین به آمریکا می‌شود، خمرسرخ به نیابت از چین و به‌تبع آن آمریکا و ویتنام به نیابت از شوروی وارد جنگ می‌شوند حزبی که با کمک مستقیم «رفقای» ویتنامی پدید آمد حالا ابزاری می‌شود برای ساییدن توانایی‌های فرسوده ویتنام و به‌تبع آن اتحاد شوروی در اوج جنگ سرد. «برژینسکی» سال‌ها بعد اعتراف می‌کند که مخالفت علنی اما حمایت پنهانی از خمرسرخ او را دچار اشمئزاز می‌کرده. شاید اگر تضادهای جنگ سرد نبود امکان نداشت که خمرسرخ لابه‌لای شاخه‌های جنگلی انبوه، به حیات خود ادامه دهد و لابه‌لای ورق موافقتنامه‌ها و بازی‌های پیچیده سیاسی سال‌ها پس از پایان جنگ در حالی‌که هیچ پایگاهی در هیچ‌یک از شهرها و روستاهای کامبوج ندارد بتواند به جایگاهی برای خود بیندیشد. «گورباچف» با خاتمه‌دادن به جنگ سرد به نوعی هم ویتنام را از این جنگ نیابتی معاف کرد و هم دیگر ضرورتی برای ادامه حمایت آمریکا و چین از خمرسرخ باقی نمی‌ماند. داستان «پل پوت» نشانه‌ای است از زدوبندهای کثیفی که همین الان ممکن است پس‌پرده داعش وجود داشته باشد.

3- داستان «پل پوت» به نوعی نشانه حد تحمل بشر هم است. باورکردنی نیست اما واقعیت دارد که اهالی معمولی و بی‌آزار شهر پنوم‌پن تنها سه‌ساعت پس از تصرف شهر توسط خمرسرخ (که در برابر جنایات لون نول دست‌نشانده آمریکا، آمال و آرزویشان همین شده بود) مجبور شدند شهر را تخلیه کنند، مدتی نه‌چندان دور بعد از آن شاهد بودند که استفاده از پول لغو شد! خوردن غذا در منزل ممنوع شد، اعدام، خفیف‌ترین مجازات بود، انسان‌های گرسنه می‌توانستند از گرسنگی بمیرند اما حق نداشتند در جنگل شکار کنند تا مبادا روحیه جمعی‌شان خراب شود و...

4- داستان «پل پوت» نشانه‌ای از این واقعیت است که در بسیاری از موارد اینچنینی پررویی از خیره‌سری، فرسنگ‌ها فراتر می‌رود. بعد از اینکه خمرسرخ سال‌های سال رزمندگان را از ازدواج منع می‌کرد رهبر بزرگ بعد از سقوط پنوم‌پن و در حالی‌که رزمندگان خمر آواره بیابان هستند معاون خود را مامور خواستگاری برای خود می‌کند، همان معاونی که سال‌ها بعد تنها چند روز قبل از سقوط نهایی خمرسرخ به فرمان رییس به همراه 15نفر از اعضای خانواده‌اش به قتل می‌رسد. یا وقتی همه متفق‌القولند که نام خمرسرخ منفورترین نام در روستاهای کامبوجیاست باز هم رییس بزرگ که توهمات و خیره‌سری‌های او عامل تمام آن مصیبت‌هاست همچنان درصدر تشکیلات خمر فرمان می‌راند و سهمی از قدرت را می‌طلبد. خمرسرخ همان است با همان دستگاه رهبری، یک روز چپ افراطی با قتل چندمیلیون‌نفر برای رسیدن به کمونیسم، همین فردا یا پس‌فردا؛ یک روز لیبرال و غربگرا هرچند آنقدر مبتذل که هیچ‌کس خریدار نیست.

5- پیام دیگر این زندگینامه این است که گویا محتوای حکومت‌ها ربطی به ظاهر آنها ندارد. در تمام دوران حکومت خمرسرخ کامبوج یک کشور پادشاهی است و رییس کشور رسما پرنس سیهانوک است. رییس کشوری که تاریخ به نحو اعجاب‌آوری او را از ریاست بر خیره‌سرترین حکومت تاریخ تبرئه کرد. تاریخ برای اولین‌بار شاید این مدعا را که «برای حفظ حداقل ممکنی از چیزها در داخل حکومت مانده بودم» پذیرفت و در عقب‌افتاده‌ترین کشورها با عامیانه‌ترین فرهنگ‌ها هم زندگی شاهانه در قلب کشوری گرسنه را بر او خرده نگرفت. شاید چیزی غیرقابل فهم در فرهنگ کامبوج باعث می‌شد دیکتاتوری خونریز «پل پوت» با آن اقتدار مهیب بازهم همچنان محتاج مشروعیت ناشی از پادشاه باشد، همان چیز غریبی که باعث می‌شود «پل پوت» در اوج اقتدار حتی در خلوت در برابر پادشاهی که قدرتی در حد نقش دیوار دارد، دست‌ها را حلقه کند و زانو بزند یا وقتی پس از قرائت رای محکومیتش به حبس ابد در حالی‌که چهار دستیارش محکوم به اعدام شده‌اند، دادگاه را ترک می‌کند، قضات دادگاه و حاضرین در برابرش تعظیم می‌کنند. پادشاه، رییس بزرگ یا هر عنوان دیگر گویا در این فرهنگ بخش قابل‌توجهی از روانشناسی اجتماعی توده‌هاست بخشی که همه ارواح در آن اشتراک دارند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...