زهره حسینزادگان | اعتماد
آنتونیو نگری [Antonio Negri] (متولد 1933) جامعهشناس و فیلسوف سیاسی ایتالیایی و مایکل هارت [Michael Hardt] (متولد 1960) فیلسوف سیاسی و نظریهپرداز ادبی امریکایی، دو متفکر چپگرا و منتقد سرمایهداری هستند که سالهاست با یکدیگر پروژهای فکری را پیش میبرند و در همین راستا، آثار فراوانی نگاشتهاند. برخی از مهمترین این آثار به فارسی ترجمه و منتشر شده است، کتابهایی چون: «امپراتوری» (ترجمه رضا نجفزاده)، «انبوه خلق: جنگ و دموکراسی در عصر امپراتوری» (ترجمه رضا نجفزاده)، «کار دیونیسوس: نقدی بر ساخت حقوقی دولت مدرن و پسامدرن» (ترجمه رضا نجفزاده). به تازگی نیز ترجمه فواد حبیبی از کتاب دیگر آنها با عنوان «ثروت مشترک: بدیلی فراسوی سرمایه» [Commonwealth] به همت نشر ققنوس منتشر شده است. این مدرس و پژوهشگر فلسفه و علوم اجتماعی، پیش از این نیز کتاب «اسمبلی» از این دو و کتاب «اسپینوزا و ما» از آنتونیو نگری را به فارسی ترجمه کرده بود. گفتوگوی حاضر به مناسبت انتشار کتاب «ثروت مشترک» به معرفی پروژه فکری نگری و هارت اختصاص دارد:
به نظر میرسد کتاب حاضر بخشی از پروژه بزرگ و مشترک آنتونیو نگری و مایکل هارت است. «ثروت مشترک» در کجای این پروژه جای دارد؟
کتاب «ثروت مشترک» بخشی از پروژهای است که این دو فیلسوف بیش از دو دهه در حال کار روی آن هستند. البته بیشتر مخاطبان با کتاب امپراتوری آشنا هستند و همچنین کتاب انبوه خلق که سالها پیش به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند. «ثروت مشترک» سومین اثر از این مجموعه است. البته اگر بخواهیم دقیق بگوییم این چهارمین کتاب مشترک هارت و نگری است، چراکه قبل از امپراتوری، کتاب کار دیونیسیوس منتشر شد که به نوعی جمعبندی مقالات قدیمی نگری در دهه 1970 در ایتالیا و افزودن چند فصل جدید به آن بود. اما، در حقیقت، اثری که پروژه مشترک نگری و هارت را به مخاطب جهانی این حوزه معرفی کرد خود کتاب امپراتوری بود. در واقعیت، این پروژه، که خیلیها به اسم پروژه امپراتوری هم از آن نام میبرند، با کتاب امپراتوری شروع میشود، با انبوه خلق ادامه مییابد و به همین کتاب «ثروت مشترک» میرسد. سرانجام، کتاب اسمبلی آخرین اثری که نتیجه این پروژه است در سال 2017 منتشر شده که کتاب بسیار معظمی است. البته در این میان در سال 2012 نیز متن کمحجمی به عنوان «بیانیه» یا «اعلامیه» هم منتشر شده و در سال 2020 نیز جستاری به نام «امپراتوری، بیست سال بعد» از سوی هارت و نگری به صورت مشترک نگاشته میشود که مروری است بر تزهای اصلی کتاب امپراتوری در پرتو تحولات این دو دهه اخیر. اینها در کل مجموعه کتابهایی است که این دو فیلسوف ایتالیایی و امریکایی با هم نوشتهاند.
هدف این دو متفکر از این آثار مشترک چیست؟
این دو متفکر در مجموعه کارهایی که با هم انجام دادهاند کوشیدهاند تصویری جامع، روشن و بهروز ارایه بدهند از دنیایی که در آن زندگی میکنیم. خود کتاب امپراتوری سعی میکند از نظم جدید جهانی در حال شکلگیری پردهبرداری کند که در واقع بعد از پایان جنگ سرد و بعد از قدرتگیری فزاینده قدرتهای فراملی، مثل بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول و بازیگرهایی شکل میگیرد که فراتر از دولت-ملتها در صحنه جهانی ایفای نقش میکنند. امپراتوری در پی آن است که این وضعیت جدید را برای ما توضیح دهد، اینکه ما در سطح جهانی با چه چیزی روبهرو هستیم و، البته، این یکطرف ماجراست که همان قدرت مسلط در سطح جهانی است. در مقابل این قدرت، نیروی آنتاگونیستی ایستاده که همان انبوه خلق است، نیرویی که در امپراتوری به آن اشاره میشود. اما بهطور مشخصتر در خود کتاب انبوه خلق است که سویههای مختلف این نیرو مشخص میشود. حال، در «ثروت مشترک»، بعد از اینکه این دو نیروی اصلی نبرد بر سر تعیین وضعیت جهانی معرفی شدند، میدانی که این نیروها در آن مبارزه میکنند و چیزی که مبارزه بر سر آن درگرفته، یعنی همان «امر مشترک» یا ثروت مشترکی که در این دوره از پایین تولید میشود و از بالا تصرف میشود، مورد بحث و بررسی قرار میگیرد.
هارت و نگری در کتاب بعدی با عنون «اسمبلی»، به معنای گردهم آمدن و مجمع، راجع به این بحث میکنند که جنبشهای اجتماعی در این عصر با این ویژگیهای خاص و بدیع با چه موانعی مواجه میشوند و چه راهکاری را میتوانند در پیش بگیرند. اما، دستکم برای من، مساله مهم در کار این دو متفکر تعهد و پایبندی آنها به طراحی و اجرای یک پروژه مشترک برای حدود سه دهه است. پراتیکی پژوهشی، تحلیلی و سیاسی که با توجه به فعالیتهای دیگری که هر کدام درگیرشان هستند، همچنان به عنوان یک پروژه جمعی با پشتکار آن را پی میگیرند و تحت تاثیر جو و مسائل مختلف قرار نمیگیرند و، در واقع، این متون صرفا در واکنش به جریان، جو یا اتفاق خاصی نیست و، به بیان نیچهای، پروژهای کنشگرانه است که این دو متفکر خود را به آن متعهد کردند. بنابراین، پروژه هارت و نگری از معدود آثار متفکران معاصر است که به صورت مداوم و پیگیرانه برای چندین دهه میکوشد از منظری مشخص میدان اجتماعی، دینامیسم و فعل و انفعالات نیروها و امکانهای پیشرو را بکاود و ترسیم کند.
درباره زاویه دید خاص نگری و هارت صحبت کردید. اگر این زاویه دید را سنت فکری خاص این متفکران بدانیم، بهتر آن است که دقیقتر بفرمایید که سنت فکری این دو متفکر چیست؟
ما در اینجا با منظری مواجهیم که آلتوسر در یکی از آخرین آثارش از آن با عنوان «جریان زیرزمینی ماتریالیسم مواجهه» یاد میکند. سنتی فلسفی که برخلاف سنت فلسفی غالب، که همه با آن و قهرمانانش، همچون دکارت، کانت و هگل آشنا هستند، سنتی خرد و اقلیتی است که به شکل گسستهای شکل گرفته است. برخلاف سنت فکری غالب که به شکل قسمی پیوستار در طول تاریخ تداوم یافته و هماینک هم در آکادمی هم تدریس میشود و اصولا ما فلسفه را با این سنت اسامی فیگورهای برجسته آن میشناسیم، ما با سنتی مواجه هستیم که خود بهرسمیتشناسی و بازشناسی آن دههها یا حتی سدهها طول کشیده است. تداوم این سنت را البته به شکل گسسته در نظریات اسپینوزا و مارکس و در معاصران نزد کسانی همچون دولوز، گتاری، آلتوسر و فوکو هم میتوان دید. این سنت فلسفی بدیع و اقلیتی همان سنت فکری نگری و هارت است. اما اینکه این سنت فکری چه ویژگی دارد باید به مولفههای اصلی فلسفه ماکیاولی، اسپینوزا و مارکس برگشت، مفاهیمی از قبیل حقیقت موثر، ویرتو، شقاق آغازین امر اجتماعی، درونماندگاری، انبوه خلق، دموکراسی مطلق، رهایی از پایین، تقدم مقاومت بر قدرت و قسعلیهذا.
یکی از مهمترین مفاهیمی که این سنت فکری را تبیین و متمایز میکند مفهوم درون ماندگاری است و نگری و هارت هم در مقدمه «ثروت مشترک» به آن اشاره میکنند. براساس این اصل هستیشناختی و معرفتشناختی، امر بیرونی نداریم. نگریستن از منظر درونماندگاری یعنی میدان اجتماعی هیچ امر متعالی و استعلایی ندارد، هیچ قسم درونیت و فرازبودگی در میان نیست و همه آنچه هست همین هستی است، امری که در ساحت فلسفه سیاسی و به ویژه با شکلگیری امپراتوری، از لزوم فهم همه پدیدهها براساس قاعدهای واحد و یکسان که بر همه هستارها حاکم است دفاع میکند (اسپینوزا: هیچ دولتی درون دولت در کار نیست). این دست متافیزیک پیامدهای فلسفی و سیاسی بسیار مهمی دارد، هم از حیث نظری هم از حیث کنش اجتماعی.
انبوه خلق در این سنت فکری به چه معناست؟ آیا یک برداشت مارکسی از خلق است؟
بهطور خلاصه، انبوه خلق در فلسفه تاریخچهای دارد که البته بازمیگردد به دوران پیشامدرن، اما چه بسا اولین فرم طرح مدرن از آن را باید در آثار ماکیاولی جست؛ البته شاید نه با عنوان دقیق انبوه خلق، بلکه بیشتر تحت عنوان پلبها (plebs) یا فرودستان (popolominute). در فلسفه ماکیاولی و اسپینوزا مراد از انبوه خلق همزمان هم یک جایگاه هستیشناختی است و هم یک امر سیاسی. در جایگاه هستیشناختی، انبوه خلق به تمام کسانی گفته میشود که در سراسر میدان اجتماعی در حال تولید ثروت و حتی آفرینش این جهان هستند. انبوه خلق به زبان سادهتر همه کسانیاند که در حال تولید مادی کالاها و غیرمادی تولیدات فرهنگی و حتی تولید چیزهایی همچون رمزگانها و انجام امور خدماتیاند و در حقیقت جهان اجتماعی را میسازند. انبوه خلق یعنی تولیدکنندگان ثروت، همین «ثروت مشترک» و این پایه معنای انبوه خلق در ساحت هستیشناختی است.
از طرف دیگر انبوه خلق نامی است برای سوبژکتیویته سیاسیای که در عین حال که سازنده هستی است، به صورت فعال در امر سیاسی مشارکت میکند و نکته مهم اینکه همواره در حال شدن است. به طور مثال، هابز به عنوان بزرگترین فیلسوف نظریهپرداز مدرن اقتدارگرایی مشخصا درباره تمایز بین انبوه خلق و مردم صحبت میکند و در برابر این کثرت سازنده و فعال از وحدت ساختهشده و منفعل مردم دفاع میکند. ترجمههای مختلفی از انبوه خلق در فارسی صورت گرفته، مثل انبوهه یا حتی خود اصطلاح مالتیتیود و دوستانی قبل از من، مثل آقای نجفزاده در کتاب انبوه خلق از این مفهوم بهره گرفتهاند که من هم به دلایل فراوان با آن موافقم. برای درک بهتر این مفهوم باید برگردیم به سرآغاز آن در فلسفه سیاسی.
چرا هابز؟
هابز انبوه خلق را به عنوان مفهومی ناظر بر کسانی استفاده میکند که در وضعیت طبیعی قرار دارند. به عقیده هابز، برای آنکه وضعیت مدنی شکل بگیرد، شما نیازمند این هستید که تن به قرارداد اجتماعی بدهید، تن به این بدهید که قدرت خود را به نیروی واحدی واگذار کنید که بر فراز جامعه میایستد که همان دولت است و در این فرآیند انبوه خلق به مردم تبدیل میشود. انبوه خلق مجموعهای از تکینگیهاست که در وضعیت طبیعی قرار دارد، قدرتش از آن خودش است، بنابراین، چون خیلی متکثر و متفاوتاند نمیتوانند کنش سیاسی انجام دهند، درحالی که مردمِ سوژه محبوب هابز میتواند دست به کنش سیاسی بزند، چراکه دولت یا پادشاه با مردم یکی است و پادشاه در مقام عامل و مجری اصلی تصمیمات سیاسی همانا نماینده این مردم است. اما انبوه خلق را نمیتوان نمایندگی کرد. خود این امر یکی از دلایل مهمی است که نزد ماکیاولی، اسپینوزا، مارکس (تحت مفاهیمی همچون پلبها یا پرولتاریا) و نیز هارت و نگری، انبوه خلق امری کلیدی است، زیرا وجود این نیرو شالوده هستیشناختی و سیاسی مخالفت هارت و نگری با امر نمایندگی یا واگذار کردن قدرت خود به دیگری است.
این یکی از محورهای دموکراسی در مقام شیوه گشوده، منعطف، مشترک و اداره جمعی است که همگان در آن مشارکت میکنند و اگر واگذاری قدرتی به شکل موقت صورت گیرد، این واگذاری قابلیت بازپسگیری را دارد. در چنین شیوهای از اداره امر جمعی، برخلاف فرمهای رایج، میتوان به صورت مستمر این حق را پس گرفت. در یکی از فصول «ثروت مشترک» به همین «انبوه خلق-شدن» پرداخته شده است، چراکه ما چیزی به عنوان انبوه خلق بودن نداریم. انبوه خلق یک مفهوم ایستا نیست و در جریان امر سیاسی و در جریان «اسمبل شدن» و گرد هم آمدن برای انجام دادن یک کنش سیاسی انبوه خلق در مقام سوبژکتیویته دموکراتیک شکل میگیرد. این انبوه خلق تا زمانی که انعطاف و قابلیت تبدیل به دیگری شدن را داشته و به روی تفاوتها گشوده باشد، انبوه خلق به شمار میرود و هر زمانی که از پویایی بیفتد و قدرتش را واگذار کند، «انبوه خلق» به «مردم» تبدیل میشود؛ به مستمسکی برای اعمال قدرت امر واحد و بیرون از صفحه درونماندگاری.
دموکراسی در معنای مردم سالاری چه نسبتی با این نوع خوانش دارد؟
در واقع هیچ نسبتی بین «دموکراسی راستین» با بهاصطلاح «مردمسالاری»، به معنای هابزی کلمه، یعنی حاکمیت نیابتی کسانی که قدرت خود را واگذار کردهاند، وجود ندارد. دموکراسی به معنای دقیق آن یعنی انبوه خلقی که نه تنها در وضع طبیعی، بلکه حتی در وضعیت مدنی قدرت خود را واگذار نمیکند. این نیرویی است که در عوض، به مدد مشارکت دایم تکینگیهایش و جنبش و پویایی دایما از وضعیت قلمروزدایی میکند و به قول دولوز و گتاری پیوسته مرزهای صفحه اجتماعی را تغییر میدهد و حتی خطوط گریزی از آن را ترسیم میکند که میتواند بالکل فضا-زمان دیگری بیافریند. انبوه خلق مفهومی بسیار کلیدی در پروژه ماکیاولی و اسپینوزا و حتی مارکس است. نزد مارکس هم ذیل عنوان پرولتاریا میتوان به تفاوتی مشابه بین طبقه کارگر و پرولتاریا، بین بودن و شدن، بین امر جامعهشناختی و امر هستیشناختی-سیاسی، اشاره کرد. انبوه خلق بدن عظیم و بسگانه همین تکینگیهاست که بدون واگذار کردن تکینگیشان، برخلاف مردم، مسیر شدن را طی میکنند و پروژه انبوه خلق را در مسیر گریز از وضعیت در پیش میگیرند، برای ساختن امر مشترک، در پیش میگیرند و با هم اسمبلاژی نیرومند، متکثر و گشوده درست میکنند. به طرز شایان توجهی این داستان در تناظر نزدیکی با بحثی است که هارت و نگری ذیل عنوان «شهریار شدن انبوه خلق» عنوان میکنند.
مفهوم «ثروت مشترک» از نگاه هارت و نگری دقیقا به چه معناست؟
ما همواره دو نوع ثروت داشتهایم؛ یکی ثروت طبیعی که بدون دخالت بشر وجود داشته و این همان ثروت مشترک «طبیعی» است و به همگان تعلق دارد و نوع دیگر ثروت مشترک «مصنوع» است، مثل همین زبانی که ساختهایم و خوشبختانه زبان چیزی نیست که طبقه یا دولتی صاحب آن باشند. علاوه بر کالاها و خدمات، باید گفت که عواطف، الگوریتمها، کدها و همه چیزهایی که ما در این جهان داریم حاصل امر مشترک است. انبوه خلقی هستند که امر مشترک را تولید میکنند. به طور مثال، من به تازگی اثری از نویسندهای میخواندم که تردید داشت که آیا باید نام من بر این اثر باشد یا نه، چون کتاب حاصل تلاش انبوه خلقی است که آن را به وجود آوردهاند و این اثر در حال شدن است تا به دست مخاطب برسد. سپس، باز هم در حال شدن است تا در ذهن مخاطبان و درنهایت در عمل آنها تاثیر بگذارد. مفهومی که هارت و نگری از «مالکیت مشترک» در نظر دارند نقدی است بر انواع ثروت عمومی و خصوصی یا مالکیت خصوصی و مالکیت عمومی. یکی دیگر از وجوه تمایز نگاه هارت و نگری به نسبت بسیاری از متفکران انتقادی، فیالمثل در نزاع بر سر سوسیالیسم و لیبرالیسم، نفی هر دوی اینهاست. «ثروت مشترک» سر سازگاری با هیچکدام از این بدیلها ندارد، چون هر کدام به نحوی در پی تصاحب و از بین بردن این امر مشترک است. امر مشترک یعنی امری که به همگان تعلق دارد (و نه دولت یا طبقات فرادست).
این نگاه یا نظریه تا چه اندازه واقعگرایانه است؟
اتفاقا یکی از دغدغههای هارت و نگری، به ویژه باتوجه به محوریت ماکیاولی در اندیشههای آن دو و کل سنت مواجهه، رئالیستی بودن یا واقعگرایانه بودن تحلیلها و راهکارهاست. امر مشترک یا همان ثروت مشترک هرگز به معنای چیزی نیست که یک زمانی ساخته میشود یا به آن دست پیدا میکنیم، بلکه ثروت مشترک همان ذخایر و دستاوردهایی است که پیشاپیش برساخته و تولید شدهاند. «امر مشترک» به هیچ عنوان امری اتوپیایی نیست. اتفاقا یکی از چیزهایی که هارت و نگری درباره آن صحبت میکنند این است که این جهان پیشاپیش مملو از ثروتهای مشترک طبیعی و مصنوعی است که امروزه به انواع روشهای عمومی و خصوصی از همگان ربوده شده است. بر این اساس، مساله، امروز، مساله سازماندهی این ثروت مشترک است، نه تولید آن.
ثروت مشترک در چه ساختاری شکل میگیرد؟
این دو نوع سازمان رایج خصوصی و عمومی هر کدام به نحوی ثروت مشترک را به سوی نابودی یا محدود کردن میبرند. نگری از مفهومی استفاده میکند با نام «دیسیوتوپیا» (dysutopia) که با مفهوم آخرزمانی دیستوپیا (dystopia) متفاوت است. این مفهومی است ناظر بر رئالیسم انتقادی که به باور نگری و هارت مبین فلسفه و روش ماکیاولی نیزهست. یعنی شما در عین اینکه به واقعیت موجود مینگرید و هیچ نوع جهان آرمانی و انسان آرمانی معیار فهمتان از هستی نیست، همزمان خیره به وضعیت موجود نمیمانید و تختهبند آن وضعیت نمیشوید، بلکه امکانات این وضعیت برای تبدیل شدن به چیزی بهتر را هم رصد و فعال میکنید. به بیانی دیگر، در پی ساختن جامعهای بهتر از بطن همین جامعه موجود برمیآیید. هارت و نگری عقیده دارند که در این میدان اجتماعیای که ذیل امپراتوری شکل گرفته، ثروت مدام در حال تولید شدن است و از آنجا که تولید زیستیْ سیاسی شده، کل میدان اجتماعی و هستی به میدان تولید تبدیل شده است، برخلاف دورههای قبلتر که تولید در نهاد اقتصادی خلاصه میشد. د
ر حال حاضر، کل هستی اجتماعی به مکان تولید تبدیل شده است. وقتی چنین هستیای شکل میگیرد که در آن خود زندگی نه فقط تولید میکند، بلکه مدام در حال تولید شدن است، میتوان به ساماندهی دیگری اندیشید. ساماندهیای که این ثروت را به جای محدود کردن در چنبره قلمرویی که امروز هست، با قلمروزدایی از وضعیت موجود، با گسترش این میدان اجتماعی و حتی با گسست اساسی از ساماندهی قبلی، میتواند این ثروت مشترک را به معنای واقعی به ثروت مشترک تبدیل کند. به عوض تصرف این ثروت در بند امر خصوصی یا دولتی، باید به بازستانی امر مشترک دست یازید. هارت و نگری در بخشهای پایانی کتاب به تفصیل درباره چگونگی ساماندهی نظم مبتنی بر ثروت مشترک و بازستانی آن صحبت میکنند و نشان میدهند که هیچ نسبتی بین پروژه ایشان و هرگونه یوتوپیاگرایی و اتکا بر قسمی تخیل غیردرونماندگار وجود ندارد.
در کتاب به مفهوم عشق و اهمیت آن پرداخته شده است. چه نسبتی بین مفهوم عشق و امر مشترک یا ثروت مشترک وجود دارد؟
بخشهایی از کتاب که راجع به عشق صحبت میکند با مروری بر تلقیهایی موجود از عشق آغاز میکند. یعنی عشق به معنای عشق به امر همسان و همانند. فیالمثل، عشق به خانواده، عشق به چیزی که همانند شماست. یا در ناسیونالیسم، عشق به همزبان، هموطن و هر آنچه ذیل امر همسان میگنجد. علاوه بر این، معنایی از عشق وجود دارد به معنای یکی شدن، که همان فهم از عشق رمانتیک است. فهم هارت و نگری از عشق چیز کاملا متفاوتی است. اولا در اینجا از عشق به معنای جمعی صحبت میشود و در ثانی ما درباره نیرویی صحبت میکنیم که در میان تکینگیها و در فرآیند انبوه خلق شدن شکل میگیرد. یعنی قسمی پیوند ژرف که در همان حین شکل میگیرد که تکینگی متفاوت بودن و دیگر بودگی رادیکال خود را به شکل ریشهای حفظ میکنند و حتی آن را گسترش میبخشد. عشق در اینجا نام پیوندی است میان ناهمسانها، برای اسمبلاژ نیروهایشان، معطوف به شدن دایمی آنها. عشق آن نیرویی است که امکان میدهد تکینگیها در عین اینکه به شکل ریشهای با هم تفاوت دارند کنار هم، ولو موقت، هر چند حین شدن، بایستند و هیچ تمایلی برای از بین بردن این تفاوتهای میانشان نداشته باشند. این نوعی از عشق است که قرار نیست دو یا چند نیروی مختلف یکی بشوند، بلکه کنار هم قرار میگیرند تا بدنی عظیمتر، نیرومندتر و پیچیدهتر بسازند و به چیزی بسی بیشتر از آن چیز اولیه تبدیل شوند.
درنهایت، مایلم نظر شما را درباره نسبت پروژه هارت و نگری با جامعه و مخاطب ایرانی بدانم؛ آیا اصولا چنین نسبتی وجود دارد؟
پروژه و آثار هارت و نگری نه فقط برای ما، بلکه برای همه کسانی که در عصر امپراتوری زندگی میکنند موضوعیت دارد و امپراتوری یعنی همین جهانی که ما در آن زندگی میکنیم. چه بسا ما به شکل پازل این قطعات را میبینیم، نیرویی که نهادهای فراملی بازی میکنند در سطح جهانی، از قبیل صندوق بینالمللی پول، قدرتهای بزرگ، قدرتهای منطقهای و جنبشهای اجتماعی، انبوه خلقهایی که در نقاطی از تاریخ به میدان سیاسی پا میگذارند و سعی میکنند پیوستار سلطه را بر هم بزنند و چیز دیگری پدید بیاورند. این صفحه از مفاهیم و نظریات بیتردید یکی از ابزارهای مفهومیای است که همه ما انسانهای این عصر نیازمند آن هستیم. فردریک جیمسون معتقد بود که در عصر ما و بعد از پایان عصر ایدئولوژیها بیش از هر چیز نیاز داریم به قسمی نقشه شناختی، زیرا خیلی از نقشههای شناختی پیشین دیگر بلاموضوع شدهاند. ما با یک صفحه اجتماعی جدید مواجهیم که مختصات آن و چهبسا حتی خود صفحه دچار دگرگونی اساسی شده است.
این کتاب بخشی از پروژهای است که تلاش میکند نقشهای پویا و تاحدی جامع از صفحه مزبور به ما بدهد. صدالبته خاصبودگیها، انحناها و پیچخوردگیهایی در جاهای مختلف این صفحه به واسطه نیروهای اجتماعی یا تاریخ یا سنتها و خیلی چیزهای دیگر وجود دارد. اما تصور میکنم انگشت گذاشتن روی ثروت مشترک، روی این مفهوم و لزوم محور قرار دادن ثروت مشترک، فراسوی تقابلهای امر خصوصی و امر عمومی یا بحث سر لیبرالیسم یا سوسیالیسم، زاویه دید کاملا متفاوتی است که خیلی از فهمهای قالبی رایج را به چالش بکشد. اندیشیدن به مفاهیمی مثل فقر، مثل عشق، مثل تکینگی، مثل انبوه خلق یا هویت از این منظر بدیع، همه اینها به یک معنا سلاحهای نظری و جعبه ابزار مفهومیای است که در آثار هارت و نگری وجود دارد که بسته به توان و امکان ما در به کار بردن آنها میتواند در موقعیتهای مختلف نتایج بسیار مثبتی و سازندهای را ایجاد کند. چنانکه اسپینوزا گفت، شما هرگز از پیش نمیدانید که بدن چه امکانی دارد و قادر به چه چیزی است. متون درخشان بسیاری در این سالها ترجمه شدهاند و چهبسا واجد مفاهیم و امکانهایی نیرومندتر از «ثروت مشترک» بودهاند، اما هیچگاه به نیرویی تبدیل نشدند، چون در فضای بیرون متن هیچ ارتباطی برقرار نگردید و هیچ ماشین نظری-عملی از آنها ساخته نشد. پس، درنهایت، نتیجه واگذار میشود به کسانی که کتابها و متون را میخوانند و این فراخوانی است که هر متنی با خود به همراه دارد؛ فراخوانی به مخاطب آینده برای برقراری نسبتی بیرونی با متن. هر کتابی، هر متنی، توانشی است، قطعاتی است، امکانی است منتظر مخاطب آینده.