مجموعه‌ی اضداد | کافه داستان

وجود و ذات آدمی مجموعه‌ای از اضداد است. رفتارها و کنش‌هایی که در رویارویی افراد با هم ظاهر شده و منشأ‌ اصلی خود را نشان می‌دهند. گاه رفتارهایی غیرانسانی که از سوی آدم‌های قدرتمند بر افرادِضعیف‌تر اِعمال می‌شود شخص را با چالش‌هایی مواجه می‌کنند که فرد ناگزیر می‌شود در مسیر صعب و‌ دشواری قدم ‌گذارد. رمان «پیرزن جوانی که خواهر من بود» نوشته صمد طاهری است که در آن نویسنده شخصیت‌ اصلی خود را با به تصویر کشیدن ابعاد مختلف درون انسان خلق کرده‌است.

نقد پیرزن جوانی که خواهر من بود صمد طاهری

پرویز، راوی داستان و شخصیت اصلی پسربچه‌ای است که وقت و بی‌وقت به ‌علت ضعف، عدم قدرت و توانایی مورد آزار فیزیکی (تنبیه توسط معلم) سرزنش و تحقیر و استهزاء (توسط همکلاسی‌ها و خانواده‌اش) قرار گرفته و با لقب «پرویزآویزون» نامیده می‌شود. «آقای رحمانی می‌گوید هر کاری روش دارد اگر روش را یاد بگیرید، کارتان را به بهترین نحو انجام می‌دهید.» (صفحه‌ی ۹ و ۱۰) جملات رحمانی از یک ‌سو ترس از آدم‌های قوی‌تر و از سوی دیگر میل به قدرتمندبودن را در پرویز برمی‌انگیزد. در چنین موقعیتی، شخصیت اصلی در چالش با ذات و سرشت خود قرار می‌گیرد. تمهیدی که نویسنده برای نشان‌دادن موقعیت پرویز نشان داده خلق شخصیت‌هایی است که می‌توان آنها را وجوهی از ابعاد درونی شخصیت راوی دانست.

یکی از مهمترین شخصیت‌های کتاب «صدیقه» است. صدیقه خواهر پرویز است، ولی یک دختر معمولی و زیبا نیست. «صدیقه پیرزنِ جوانی بود و خواهر من بود. او وِروِه‌ی جادو و زشت‌ترین دختر دنیا بود.» (صفحه‌ی ۷) صدیقه دختری است با ظاهر و سیمایی پیر که هیچ‌کس جز پدرش او را دوست ندارد و چندان مورد توجه مادر و خواهر و برادر خود، منیژه و آرش، نیست و بیشتر کنار برادر کوچکترش، پرویز است. زشتی صورت صدیقه معنای متفاوتی را در این شخصیت ایجاد می‌کند. او آزادانه در کنار پسرها حضور دارد و می‌تواند کارهای برادر خود را زیر نظر بگیرد و پرویز را از انجام دادن رفتارهایی که به نظرش غلط می‌آیند، منع‌ کند. صدیقه مانند فرشته‌ای نگهبان مراقب پرویز و درصدد حفظ جهان معصومانه و کودکانه‌ی راوی است.

در برابر شخصیت صدیقه، صدیقه‌ی دیگری نیز وجود دارد که شب‌ها به خواب راوی می‌آید، با این تفاوت که نه زشت است و نه خواهر پرویز. «وروره‌ی جادویی که شب‌ها توی خوابم می‌آمد، خیلی خوشگل بود اسمش هم صدیقه بود،‌ اما خواهر من نبود.» (صفحه‌ی۷) اما نویسنده چه کارکردی از وجود شخصیت صدیقه‌ی خیالی گرفته است؟ در واقع وجود این دختر بهانه‌ای است تا شخصیت اصلی درباره‌ی اعمالی که در جهان ‌واقعی قادر به انجام‌شان نیست در دنیای خیال با وروره صحبت کند. وروره ترس پرویز را از بین می‌برد و‌ جسارت را بر وجود او حاکم می‌کند تا در نهایت راوی بتواند کارهایی را انجام دهد که صدیقه او را از انجام آنها در دنیای واقعی باز می‌دارد. برخلاف صدیقه‌ی واقعی، صدیقه‌ی خیالی پرویز را از جهان پاک و کودکانه‌اش دور و او را وارد دنیایی می‌کند که میل پرویز هم به همان سمت‌و‌سو است.

راوی داستان روشی در برابر رحمانی و دار و دسته‌اش برمی‌گزیند که نه مقابله و شورش و نه عصیان است. شاید پرویز این توان و‌ نیرو را در خود نمی‌بیند که در برابر آنها قد علم کند. پرویز با خیانت به دوستان خود، آنه را قربانی اهداف خود می‌کند و با نیت قربانی‌کنندگان همراه می‌شود؛ غافل از اینکه در چشم زورگوها، او خود همواره قربانی و وسیله‌ای برای برآورده ‌کردن خواسته‌های آنهاست.

نکته‌ی قابل تأمل توجه در شخصیت پرویز ظلم به ضعیف‌ترها و قربانی کردن آنهاست. کندن چنگال‌های خرچنگ،‌ کشتن‌ غاز و بی‌تفاوتی نسبت به وضعیت ادی، سگ خانواده‌ی آلبرت، نمونه‌هایی از این دست‌اند. آلبرت گفت: «یه چیزی تو ذاتت هست که نمی‌ذاره آدم بشی» (صفحه‌ی ۳۸)

پرویز تصمیم گرفته به هر نحو شده خود را به قربانی‌کنندگان نزدیک کند؛ حتی زمانی که فاضل، همکلاسی‌اش، می‌خواهد به او نشان دهد که می‌تواند دربرابر متجاوز قدعلم کند، پرویز به فاضل نارو می‌زند و‌ حاضر است دوستش را به رحمانی بفروشد. این‌گونه، مخاطب می‌تواند فاضل را هم وجهی از شخصیت راوی بداند زیرا فاضل شخصیتی خودساخته، توانا، حامی، ناجی و خواهان زندگی بهتر اما نه به هر قیمتی است. فاضل زیر بار زور نمی‌رود و به خانواده و دوستانش پای‌بند است. پرویز در میان چالش‌های خود دنبال موفقیت مالی و دیده‌شدن، به هر بهایی، است و فکر می‌کند با نزدیک شدن به رحمانی و دار و دسته‌اش می‌تواند آنها را هم دور بزند. این خواسته در پرویز تا حدی رشد کرده که عشق و مهری که از سوی مادلن و خانواده‌اش به او می‌شود را نیز بی‌اهمیت تلقی کرده و آن را نادیده می‌گیرد.

عدم تعهد و‌ وفاداری پرویز به صدیقه و دوستانش، فاضل، آلبرت و مادلن، در برهه‌های مختلف تکرار می‌شود. راوی هر جمله و‌ حرفی که از دهان دوستانش، حتی به شوخی، درباره‌ی اعمال و رفتارش ابراز شود را مانند تیری بر قلب خود می‌پندارد و در صدد انتقام گرفتن برمی‌آید. «نخند من اگه کسی زخم بهم بزنه زخمیش می‌کنم، هر کی باشه.» (صفحه‌ی ۱۱۸) او حتی زمانی‌ که دوستانش می‌‌خواهند به او‌ درباره‌ی وضعیتی که در آن گرفتار شده اخطار دهند، نیز در پی تلافی بی‌رحمانه است. «آلبرت، آلبرتی که می‌گفت زندگیم بوی گند می‌دهد.» (صفحه‌ی ۱۱۷)

نویسنده در اثر خود، دنیای هولناک و دلهره‌آوری را خلق می‌کند که حاصل حذف عشق، صمیمیت و وفاداری به جهان و انسان‌هاست و نتیجه اینکه، این‌گونه تنهایی کشنده‌ای برای بشر امروزی رقم زده می‌شود. پرویز در روشی که برگزیده از یک شخصیت قربانی تغییر کرده و در این راه از قربانی کردن دیگران هیچ ابایی ندارد؛ اما بیش از هرشخص دیگری خود را قربانی می‌کند. در چنین موقعیتی پرویز از تخریب و خودویرانگری‌ای که با دستان خود برسرش آوار گشته‌ غافل است. او در مسیری پا نهاده که جز سرگشتگی، حسرت و افسوس حاصلی نداشته‌ و آنچه به دست آورده دنیایی تهی و تاریک است.

نکته‌ی دیگری که توجه خواننده را به خود جلب می‌کند، بهره‌ی نویسنده از زبان است که با لحنی طنز تلخی سرنوشت پرویز را روایت می‌کند. شخصیتی که بنا بر شرایط و جغرافیای زندگی و جبری که از سوی اجتماع به او تحمیل شده از دنیای معصومانه‌ی خود جدا و وارد جهانی می‌شود که برایش غریب و اندوه‌بار است. صمدطاهری این‌گونه خواننده‌ی خود را به کندوکاو در کنش‌ها و رفتارهای شخصیت ‌اصلی وا می‌دارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...