شر وجود ندارد | آرمان ملی


رمان «سنگ اقبال» نوشته مجید قیصری (زاده ۱۳۴۵) نویسنده معاصر ایرانی است. این اثر ادبی در زمستان ۱۴۰۲ توسط نشر چشمه به مخاطب فارسی زبان ارائه شد. داستان حول معلمی جوان در روستایی به نام چهاردیوار می‌گذرد. معلم دل شکسته برای کنار آمدن با غم خود حاضر به قبول ماموریت پنج ساله در این آبادی دور افتاده می‌شود. نزاع و گره داستانی از همان صفحه‌های ابتدایی رمان مطرح می‌شود؛ از فصل اول رمان مشخص می‌شود که روستای خیالی چهاردیوار درگیر مشکلات محیط زیستی است: «غبار، غبار، غبار. چهاردیوار یعنی گرد و خاک، یعنی غبار. یعنی مهشن. تمام. آب که نداشت در آن حد داشت که می‌شود گفت نداشت.»(ص9).

خلاصه رمان سنگ اقبال» نوشته مجید قیصری

قیصری جهانی تاریک و غبارآلود خلق می‌کند. او با بهره گیری از داستانهای عامه پسند و اساطیر توازن بین انسانها و طبیعت را برقرار می‌کند.
معلم که تا انتهای داستان نام او مشخص نمی‌شود همانند منجی است که از جهانی دیگر - در این داستان از شهر - آمده است؛ او متفاوت از مردم روستاست، با نامی انسانی و واقعی نامیده نمی‌شود و باید نقش سیاووش را برای این جامعه ایفا کند. جوانی پاک و بی نقص که باید قربانی شود تا جماعتی از بی آبی نجات یابند.

هویت او، لباسها و جهان بینی متفاوت او از همان نخست به خواننده این نوید را می‌دهد که او تغییری ایجاد خواهد کرد؛ این رمان به زیبایی رابطه‌ای که همه انسان‌ها با آب و هوا و محیط زیست خود دارند را نشان می‌دهد. رمان سنگ اقبال نشان می‌دهد که تغییرات محیط زیستی زندگی روزمره انسانها را تغییر می‌دهد. دامادی از میانه مراسم عروسی خود فرار می‌کند تا در قرعه کشی سنگ بهره شرکت نکند. مردها به دلیلهای مختلفی خود را دچار نقص عضو می‌کنند تا در مراسم سنگ بهره شرکت نکنند. دختری خودکشی می‌کند پسری نوجوان می‌خواهد تا از روستا فرار کند و به نزد پدرش در شهر برود تا مجبور به شرکت در این مراسم نباشد.

خواننده در طول داستان متوجه می‌شود که شخصیت اصلی و شخصیتهای دیگر هر روز خود را در آب و هوایی بد می‌گذرانند؛ غبار و شن بخشی جدایی ناپذیر از زندگی آنها را تشکیل می‌دهد: «گرد و غبار و شن مثل هوا همه جا بود و زیر زبان و لای موها و زیر بغل‌های‌شان همیشه می‌خارید. زندگی در چهاردیوار زندگی در غبار بود...»(ص9) این گرد و غبار ممکن است خواننده ایرانی را به یاد گرد و غبارهای خوزستان بیندازد که باعث تعطیلی اداره‌ها و مدرسه‌ها می‌شود، اما گرد و غبار این روستا تبدیل به امری عادی برای ساکنان آن شده است. درست است که این مسئله محیط زیستی باعث توقف زندگی در چهاردیوار نمی‌شود اما به نحوی روحیه ساکنان روستا را غمگین و ناامید کرده است.

وقتی سنگ بهره معلم را انتخاب می‌کند؛ همه‌ی روستایی‌ها امیدی دوباره می‌گیرند. آقا بزرگ، کد خدا و نوذر، در قسمتهای مختلف داستان به معلم می‌گویند که مهم این نیست که او می‌تواند باعث بارش بشود یا نه؛ نکته در امید داشتن است. اهالی باید فکر کنند شما تو فکر نازل کردن بارونید... (ص 193)

نویسنده با مهارتی زیرکانه به مفهومهای دوگانه نیز اشاره می‌کند. داستان بیشتر از زاویه دید معلم روایت می‌شود و خواننده بیشتر به ذهن و فکرهایی که از سرش می‌گذرند دسترسی دارد؛ مثلا اسرافیل و عزراییل، خشکسالی و باران؛ کوه و دریا؛ سنت و مدرنیته؛ بهره و سقوط؛ پیر و جوان؛ قربانی و شکرانه و غیره. او، تمایز بین این تضادها را از بین می‌برد و آنها را دو روی یک سکه نشان می‌دهد. از ابتدای داستان معلم و سایرین به مفهوم‌های دوگانه اشاره می‌کنند این موضوع فقط در واژه‌ها دیده نمی‌شود. حتی در معماری ساختمانهای چهاردیوار نیز این پدیده نمود پیدا کرده است.

رمان سنگ اقبال تا رسیدن به نقطه اوج داستان به خواننده می‌گوید که اقبال / شانس معلم در برنده شدن سنگ بهره، قربانی شدن را به همراه دارد. او برای نجات خود و بقیه اهالی باید فدیه را پرداخت کند که آن نیز مساوی با جان او است. شخصیت اصلی از ابتدا نمی‌خواهد عنوان قهرمان را برای خود انتخاب کند. او خود را بابت خودکشی دوست دوران کودکی اش، نرگس سرزنش می‌کند؛ وقتی آقا بزرگ به او می‌گوید که سنگ بهره کسی را همانند خودش پاک انتخاب می‌کند، معلم به گناه هایش فکر می‌کند او با خودش فکر می‌کند که «مگر می‌شود آدمی پیدا شود که گناه نکرده باشد» (ص ۹۳). او نه میخواهد نقش قهرمان را بازی کند و نه باران نازل کند؛ اما همه رویدادهای داستان دست به دست یکدیگر می‌دهند تا او را به نقطه اوج داستان در بالای روشن بین هدایت کنند.

مردم روستا خواسته‌های متفاوتی از معلم دارند. زنی می‌خواهد تا او با دختر مرده اش صحبت کند. مردی می‌گوید تا او از برادر مرده اش درخواست کند تا به خواب پسرش برود. آقا بزرگ می‌خواهد سنت و امید را در میان مردم زنده نگه دارد. نقطه مشترک همه این افراد بهبود وضعیت زندگی و یافتن خوشبختی و آرامش است... در کنار همه موارد گفته شده قیصری در رمان سنگ اقبال، هیچ ضد قهرمانی خلق نمیکند تا خواننده او را عامل اتفاق‌های بد بداند و از او متنفر بشود. قیصری در اثر خود این پیام را می‌دهد که شر وجود ندارد و ما همگی در به وجود آمدن فاجعه‌های زیست محیطی مقصر هستیم به علاوه، داستان با پیامی اخلاقی نیز تمام نمی‌شود و در پایان نیز مخاطب متوجه نمی‌شود که سرنوشت معلم حقیقتا چه شد و آیا در آن زمان بارانی نازل شد یا نه.

رفتن قهرمان به روشن بین داستان را مبهم و خواب گونه می‌کند که نشان از استفاده نویسنده از مفهومهای دوگانه است. معلم پس از بیدار شدن در کوه هیچ چیز به خاطر ندارد. او تقریبا حافظه خود را از دست داده است. در روستا برف می‌بارد و تغییر زیادی کرده است. او با قربانی کردن هویت و زمان و مکان آشنایش، سهم خود را به سنگ بهره پرداخت میکند.

قیصری در رمان سنگ اقبال درباره فاجعه‌های محیط زیستی صحبت می‌کند که زندگی روزمره فرد و هویت او را نابود می‌کنند. او درباره سوختن جنگلها سیل یا بارانهای اسیدی صحبت نمی‌کند؛ او از مشکلهایی صحبت می‌کند که آرام آرام تبدیل به امری عادی در زندگی روزمره شده اند و مردم توجهی به آنها ندارند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...