تربیت با گامهای طبیعت | الف
اشتباه نکنید! این کتابی از خانواده «روانشناسی بازاری» نیست؛ درباره موفقیت در ۵/۱۳روز، یا چگونه میتوان با آی کیوی ۸۳ انشتین شد؟ یا ... . این کتاب، اتفاقاً درباره این است که چرا باید حریصانه دنبال موفقیت باشیم و این حرص و آز خودمان را به کودکانمان برونفکنی کنیم و از آنها بخواهیم که نیابتاً از طرف ما، آرزوهای برآورده نشده ما را برآورده کنند؟ و به جای این که بگذاریم آنها «کودکی» کنند، وادارشان سازیم که مثل بزرگسالان رفتار کنند و بدین ترتیب، از هول حلیم، خودمان گوشه بایستیم و بچه را بیندازیم در دیگ! این محبت و خدمت به کودکان است یا فربه کردن خودمان، همان خودی که به آن «خود دروغین» میگویند؟
داستان، داستان جامعه آمریکاست. نه! نه! فکر نکنید که این کتاب به درد جامعه ما نمیخورد؛ چون، ما همان طور که از چین، سنجاق قفلی وارد میکنیم، از ایالات متحده هم بعضی معضلات فرهنگی را وارد کرده و میکنیم. در جامعه آمریکا که یک جامعه سرمایهسالار و رقابتی است، فرزندپروری و تربیت هم به یک کالا تبدیل شده است، یک کالای تجاری که باید سودآوری داشته باشد و برای اینکه تولیدکنندگان و فروشندگان آموزش و پرورش بتوانند کالای خودشان را به فروش برسانند، نیاز دارند به اینکه داستانهایی خیلی جذاب و در عین حال، ترساننده درست بکنند و با تبلیغات، پدر و مادرها را متقاعد کنند که مبادا کودکتان از قافله عقب بماند!
کودک شما «میتواند» انشتین دیگری باشد! کودک شما «میتواند» موتزارت دوم باشد! کودک شما «میتواند» یک نابغه شود،... نکند که نشود و بقیه همسالانش بشوند! چگونه میتواند؟ ما کالاهایی تولید میکنیم، اسباببازیهایی، وسایل کمک آموزشیای، تکنولوژیهای پیشرفتهای، کلاسهای بسیار حساب شده و معلمان کارآزمودهای و مهد کودکهای ۲۴ ساعتهای که کودک شما را در بزرگسالی به انشتین ثانی یا موتزارت ثالث تبدیل بکند. مبادا این فرصت را از دست بدهید ....
این گونه میشود که مهد کودکها و پیشدبستانیهای آمریکا پر میشوند از کلاسهای فوق برنامه و تودهای سیلوار از اسباببازیهای فکری (مثلاً فلشکارتهای آموزش الفبا یا اعداد برای کودکان ۳-۲ ساله همراه با بسته صوتی-تصویری!) و به کودکان تحمیل میشود که حتماً با اینها بازی کنند و برای دقیقهها و ثانیههای آنان برنامهریزی میشود که تا دیر نشده به حوزههای مختلف علوم و فنون تجهیز شوند: از کلاسی به کلاس دیگر، از زبانهای خارجی تا موسیقی و باله و از ریاضیات بگیر تا کامپیوتر.
بدین ترتیب، از کودکانمان میخواهیم که با برنامه ما «اوقات فراغتشان» را پر کنند؛ در حالی که اساساً وقتی نمیماند که کودک در آن «فارغ» باشد. اوقات فراغت به معنی وقتی است که در جدول زمانی خالی است و برای آن از پیش برنامهریزی نشده و فرق آن با اوقات معمولی همین است. ما داریم با تصمیم گرفتن به جای کودکانمان، اوقات فراغت را از آنها میگیریم. ما داریم کودکی کودکانمان را از آنها میگیریم.
طبیعت، به اراده پروردگار و طی قرنها تکامل، کودکی را به دو چیز گره زده است: یکی دلبستگی به والدین و تنفس در «فضای ارتباطی با آنها» و دیگری عمل بر محیط که خودش را به صورت «بازی» نشان میدهد. بازی یک فرایند از پیش برنامهریزی نشده، خودانگیخته و خلاقانه است و تنها کاری که مربیان باید بکنند، تأمین تنوع قابل قبولی از محرکهاست تا کودک با پاسخ به آنها، کم کم نقشهای از جهان طبیعی و اجتماعی را «کشف» کند و این نقشه را برای برطرف کردن نیازهای خود و سازگار شدن با محیط «به کار گیرد». بازی کردن یک فرایند طبیعی است و کودکان آن را خیلی خوب بلدند و از امکانات بیشماری که در اطراف خود میبینند، اگر آزادشان گذاریم، به خوبی استفاده میکنند. کار مربی صرفا تسهیل این فرایند طبیعی و بازی کردن «با» کودک است و نه «به جای» کودک. بنابراین، کلمه «آموزشی» در ترکیب «بازی آموزشی» نه تنها حشو بلکه یک وصف گمراهکننده است.
این گونه است که هر دو ستون کودکی، در امواج خروشان «مُد روز تعلیم و تربیت» غرق میشوند: دیگر فرصتی برای ارتباط والدین با کودک باقی نمیماند، چه، نه تنها کودک در خانه نیست که پدر و مادر هم برای تأمین مخارج گزاف تحصیل کودکشان باید بیشتر و بیشتر کار کنند. دیگر وقتی برای بازی هم نمیماند، چون مطالب آموختنی باید با بیل درون مغز اطفال ریخته شوند و اگر جایی هم نبود، دو سه بار با پشت بیل بر کپه مطالب کوفته میشود تا جا باز کند! کودک، بدین ترتیب، از ارتباط طبیعی با همسالان خود نیز محروم میشود.
در واقع، «از یافتههای پژوهشهایی که بر تواناییها و مهارتهای کودکان دلالت دارد، تفاسیر نادرستی به عمل آمده و عملاً از این تحقیقات سوء استفاده شده است. از تحقیقاتی که برای شناخت قابلیتهای مغز انسان انجام میگیرد، در راستای منافع خطوط تولید استفاده میشود. این خطوط تولید، وعده تبدیل نوزاد به اَبَرنوزاد را میدهند.» نتیجه التزام به «آیین پیشرفت» و سبقت گرفتن از طبیعت در آموزش و پرورش، این است که در دهههای اخیر، سطوح اضطراب و افسردگی، ترس از مدرسه و بیماریهای روانتنی در میان کودکان امریکایی به نحو نگرانکنندهای رو به افزایش بوده است و تحقیقات متعددی این آسیبها را به انتظارات آموزشی زیاد از حد، ارتباط اندک با والدین، اضطراب والدین (مبادا وقت و پولی که صرف بچهام کردهام، برنگردد)، تمرکز بر «نتایج» به جای تجارب و نیازهای کودک، و سخت جلوه دادن یادگیری برای کودک مرتبط ساختهاند، در حالی که یادگیری در حالت طبیعی خود، نتیجه کنجکاوی و وارسیهای مکرر از خلال بازی کردن و یک تکلیف رشدی لذتبخش است.
شواهد پژوهشی درباره یادگیری در اوایل کودکی روشن کردهاند که کودکانی که پیش از موعد، به آموزشهای علمی خشک واداشته میشوند، خلاقیت و شور و شوق کمتری برای یادگیری در مقایسه با همسالان خود نشان میدهند و در آینده نیز از حافظه قویتری برخوردار نیستند، در حالی که کودکانی که از طریق بازی کردن یاد گرفتهاند، علاوه بر رشد شناختی، در مهارتهای اجتماعی و هیجانی نیز رشد میکنند (هوش هیجانی) که برای موفقیت درازمدت در مراحل بعدی کاملاً حیاتی است.
این گونه میشود که بنیاد ملی علوم آمریکا (NIS) و بنیاد ملی سلامت کودکان و تحول انسان (NICHD) به سه تن از روانشناسان تربیتی طراز اول امریکا بورس تحقیقاتی میدهد تا در برابر این جریان به راه افتاده، تحقیقات خود و دیگر متخصصان حوزه رشد کودک را در قالب کتابی گردآوری کنند که در عین استحکام علمی، برای عموم مردم قابل فهم باشد و این شهامت را در آنها به وجود بیاورد که خلاف جریان آب شنا کنند. دو تن از مؤلفان، كتى هيرش پاسک و روبرتا ميکنايک [Kathy Hirsh-Pasek, and Roberta Michnick Golinkoff] حداقل سه دهه با یکدیگر همکاری علمی تنگاتنگ داشتهاند و در سطح بین المللی استادانی شناخته شدهاند و نفر سوم، دیان ایر [Diane E. Eyer]، استاد روانشناسی دانشگاه تمپل و نویسندهای چیرهدست است که درباره مادری چند کتاب نوشته که در سطح ملی تحسین شدهاند.
«انشتین از فلشکارت استفاده نمیکرد: چگونه کودکانمان واقعاً یاد میگیرند و چرا باید بیشتر بازی کنند و کمتر از بر کنند» [Einstein Never Used Flash Cards: How Our Children Really Learn--and Why They Need to Play More and Memorize Less] حاصل پژوهشهای محققان برجسته است که از آزمایشگاه مستقیماً به دست مردم رسیده و از تحریفات بازارگرمکن تبلیغات رسانهای مصون مانده است و به مردم این توانایی را میدهد که این گونه تبلیغات را با نگاهی انتقادی بررسی کنند. تمام حوزههای اصلی رشد و تحول کودک (زبان، خواندن، درک ریاضی، مهارتهای اجتماعی، خودآگاهی و هوش) در فصول کتاب پوشش داده شدهاند و علاوه بر آن در سرتاسر کتاب، تمرینهای عملی برای والدین و مربیان (در مجموع، ۴۰ تمرین) تحت عنوان «فرصتهای آموزشی» ارائه شده تا بتوانند، جریان یادگیری طبیعی کودکان را در هر سنِّ خاص، در بازی-هایشان کشف، تقویت و تسهیل کنند:
«بهترین راه یادگیری چهار عمل اصلی، بازی با اشیاء است. اضافه کردن چند قطعه به نوک یک ستون و برآورد زمان فرو ریختن آن، همان ریاضیات است. اگر علایق ریاضی کودکان خود را دنبال کنید (که بسیار قابل توجه است) در جریان بازی، کنجکاوی و یادگیری ریاضی آنان را تقویت خواهید کرد. ما در صورتی میتوانیم به رشد یادگیری کودکان خود کمک کنیم که جهان را میوهای رسیده و سرشار از فرصتهای یادگیری در نظر بگیریم. اگر از این حد فراتر رویم، مثل این است که به جای نمایش نوار ویدئویی آن را به جلو ببریم. روی دور تند گذاشتن کودکان مخاطرهآمیز است و شاید گرایش طبیعی آنها را به یادگیری از بین ببرد.»
و در پایان کتاب، مؤلفان بر اساس گنجینه اطلاعات علمی و کاربردی متقنی که در فصول پیشین درباره رشد کودک با زبانی بسیار ساده دادهاند، چهار پیشنهاد کلیدی را مطرح میسازند که میتواند به مثابه شالوده فرزندپروری در اوایل کودکی (سنین پیشدبستانی) تلقی شود: ۱. بهترین یادگیری، یادگیری متناسب با فهم و توانایی است، ۲. فرایندگرایی و نه نتیجهگرایی سبب علاقه به یادگیری میشود، ۳. هوش هیجانی هم مهم است، و ۴. یادگیری واقعی، یادگیری در متن است و بازی بهترین آموزگار است. و باز باید این چهار اصل را با تعادل به کار گرفت، به این معنی که قطعاً همه وسایل بازی زائد و مضر نیستند و قطعاً همه کلاسها هم وقت تلف کردن نیستند.
این اثر، به گواهی برخی از استادان فن، یکی از بهترین منابع موجود درباره فرزندپروری و رشد کودک است و باید به ناشر و مترجم محترم [شاپور پشابادی] بابت انتشار این اثر گرانسنگ دست مریزاد گفت.
و نکته آخر اینکه، انشتین حتی در بزرگسالی هم از فلش کارت استفاده نمیکرد و چه خوب است که ما هم مثل این مرد بزرگ، همیشه کودک بمانیم. شاید دنیا جای بهتری برای زندگی شود!