اعترافات یک تریاک خور انگلیسی یا یادداشت‌های زیرزمینی داستایوفسکی... به دلیل ترویج گسترده اعتراف توسط کلیسا به مثابه یکی از پیش‌شرط‌های آمرزش، نوشتار اعترافی نیز در فرهنگ و ادبیات غرب ریشه دوانده... در اتوبیوگرافی، تاثیر روابط اجتماعی و بینافردی بیشتر است... روانکاوی یا هنر بیرون کشیدن داستان اعترافی از درون دیگران... همانقدر که قرار بوده آرامش به همراه بیاورد، کنترل، نظارت و انقیاد را هم تشدید کرده


اقرار و انقیاد | شرق


سنت نوشتار اعترافی، سنتی دیرپا است و هاله متراکمی از رمز و راز و ردی از خون و دلشوره پیرامون خود دارد. یکی از اولین نمونه‌های نوشتار اعترافی در سنت غربی، اعترافات سنت آگوستین است که اوایل قرن پنجم میلادی نوشته شده و ترکیبی است از بخش‌های روایی اول شخص و بخش‌های غیر روایی که حاوی تاملات او در باب مفاهیمی چون زمان، رستگاری، مسیحیت و غیره است. کتاب مهم دیگر در حوزه نوشتار اعترافی، کتاب «اعترافات» ژان ژاک روسو در قرن هجدهم میلادی است. در این کتاب، سبک نوشتار اعترافی تا حد بیشتری به رمان اعترافی نزدیک می‌شود اما هنوز به طور کامل ساختار رمان‌گونه ندارد چرا که اعتقاد به تمایز قاطع میان حقیقت و داستان همچنان پا برجاست. اعترافات روسو مشحون از کلی‌گویی، پراکندگی و درصدد اثبات یک سری پیش‌فرض‌هاست که روسو تمایل دارد درباره طبیعت بشری و رابطه‌اش با جهان و جامعه و... مطرح کند.

اعترافات

کتاب مشهور دیگر بعد از روسو، «خاطرات پس از مرگ» (1850) از شاتو بریان است که ساختار روایی منسجم‌تری دارد اما هنوز هم راه زیادی تا رسیدن به تراز رمان‌های اعترافی تمام‌عیار در پیش است: آثاری نظیر «اعترافات یک تریاک خور انگلیسی» (1821) اثر توماس دو کوئینسی که شاخص‌ترین رمان اعترافی انگلیسی محسوب می‌شود یا «یادداشت‌های زیرزمینی» (1864) اثر داستایوفسکی که سرشار از تک‌گویی‌های تکان‌دهنده است و یا «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» (1880) اثر ماشادو د آسیس که در خلال روایت اعترافی‌اش به آسیب‌شناسی سنخ‌های مختلف آدمیان می‌پردازد.

تا این زمان، شاکله کلی و ساختار رمان‌نویسی اعترافی شکل گرفته اما رویکرد و نگاه آن هنوز به طور کامل مدرن نیست، آن‌گونه که بتواند با حفظ پیچیدگی‌ها و نظرگاه‌های خاص رمان‌نویسی مدرنیستی به کنکاش در جهان درون ذهن و روان شخصیت‌ها بپردازد و در لایه‌های زیرین آن اکتشاف و جست‌وجو کند. نمونه‌های مدرنیستی و درون‌نگرانه‌تر ادبیات اعترافی را در حوزه شعر می‌توان در آثار شاعرانی چون جان بریمن، دابلیو. دی. اسنادگراس، آن سکستون، سیلویا پلات، رابرت لویل و دیگر شاعران آمریکایی و انگلیسی که از دهه 1950 با رویکرد شدت‌بخشیدن به بیانگری عواطف و تجربیات شخصی و نگارش تروماتیک، کارشان را آغاز کردند و در حوزه داستان در آثاری چون «سکه‌سازان»(1925) آندره ژید یا «سقوط»(1956) آلبر کامو مشاهده کرد که در آنها روایت اول شخص اقرارکننده با تکنیک‌های داستان‌نویسی مدرن در هم می‌آمیزند و پنجره تازه‌ای به جهان می‌گشایند. در همه این آثار موضوع قابل توجه این است که اعترافاتی که از زبان شخصیت‌های داستانی بیان می‌شوند نسبت به اعترافات اشخاص حقیقی یا مولفان، به مراتب صریح‌تر، تکان‌دهنده‌تر و پیچیده‌تر هستند.

البته در ادبیات غرب به دلیل موجه بودن موضوع اعتراف و ترویج گسترده آن توسط کلیسا به مثابه یکی از پیش‌شرط‌های آمرزش، نوشتار اعترافی نیز در فرهنگ و ادبیات به حدی ریشه دوانده و رشد کرده است که در دل آن، سنت ادبی مستحکم و قدرتمندی پدیدار شده است. از سوی دیگر چون ادبیات مدرنیستی تمرکزش به جای جهان‌نگری و کل‌نگری، بیشتر معطوف به درون‌نگری و تامل در نفس است، لذا بیشتر به احوال درونی شخصیت‌ها و به‌خصوص راوی توجه دارد که ماحصل آن، خلق و پیدایش انواع ادبیات اعترافی، اتوبیوگرافیک و حدیث نفس (اعم از شعر و داستان) است. البته گاهی در ادبیات اعترافی هم حقیقت‌نمایی جای حقیقت‌گویی را می‌گیرد و نویسنده به جای بازتاب دادن حقایق، به بازنمایی تصاویر ذهنی خودش و یا ارائه تصویری کژتاب و وارونه از حقیقت می‌پردازد.

پل ریکور معتقد است از آنجا که حقیقت امری زمانمند و وابسته به زمان است، در نتیجه آنچه سوژه اعتراف‌گر در نظر دارد بگوید نیز در سه مرحله زمانی مختلف، متغیر خواهد بود:
مرحله پیش پیکره‌بندی: دوره‌ای که شخص در حال تغییر و تحول و یا درک تغییر است.
مرحله پیکره‌بندی: دوره‌ای که شخص درگیر واکنش نشان‌دادن به رخدادهای تغییر و دگرگونی است.
مرحله بازپیکره‌بندی: دوره‌ای که شخص به جمع‌بندی و ارزیابی زندگی و رویدادهای گذشته می‌پردازد.

چنین سیر تحولی را در اکثر آثار ادبیات اعترافی شاهد هستیم. برای مثال در کتاب «سنگی بر گوری»(1342) جلال آل‌احمد، ماجرا از زمان وقوف و آگاهی راوی نسبت به مسئله ناباروری‌اش آغاز و با ذکر انواع واکنش‌ها و تاملات او در این باره و اقدامات واکنشی ادامه پیدا می‌کند و دست آخر با پذیرش و تسلیم به این تقدیر، راوی به این ارزیابی می‌رسد که همان بهتر که سنگی بر گور پدر خویش نباشد.

اگرچه بسیاری از نظریه‌پردازان و منتقدان، نوشتار اتوبیوگرافیک را زیرمجموعه‌ای از ادبیات اعترافی قلمداد می‌کنند اما بایستی به برخی از تفاوت‌های این دو مقوله اشاره کرد:
در نوشتار اتوبیوگرافیک، نگاه نویسنده بیشتر معطوف به ثبت وقایع و رویدادهای بیرون است و معمولا غلبه اجتماع و سیاست و محیط بیرونی بر احوالات درونی مشاهده می‌شود اما در نوشتار اعترافی نگاه بیشتر به سمت عریان‌کردن روح و روان و درونیات فرد است و ذکر همه جزئیات پنهان و نگارش ریزبینانه کمک می‌کند که به درون شخصیت‌ها رسوخ کنیم، در موقعیتی که گویی زمان و سیر همه وقایع بیرونی متوقف شده است. در اتوبیوگرافی، تاثیر روابط اجتماعی و بینافردی بیشتر است ولی در ادبیات اعترافی رابطه فرد با هستی‌شناسی، مرکز توجه قرار دارد.

سنگی بر گوری

در اینجا می‌توان به مقاله معروف پل دومان با عنوان «اتوبیوگرافی به مثابه دفرمه‌کردن» اشاره کرد. به زعم او اتوبیوگرافی یک ژانر نیست بلکه نوعی قرائت و خوانش است. نوعی وضعیت روایی که اساسا در ماهیت خود نوشتار وجود دارد و بر این اساس هر نوشتاری می‌تواند نوعی اتوبیوگرافی هم محسوب شود. در رابطه با نوشتار اتوبیوگرافیک امکان دارد اگر از بیرون به آن نگاه کنیم، به مثابه داستان به نظر بیاید اما اگر از درون به آن بنگریم وجه اتوبیوگرافیکش بیشتر به چشم بیاید. از این رو نوع چشم‌انداز و منظری که به متن نگاه می‌کنیم، می‌تواند تعیین کننده باشد و باعث شود که اتوبیوگرافی را امری درون/ بیرون ادبیات داستانی قلمداد کنیم.

از لحاظ ساختاری، اتوبیوگرافی همزمان در هر دو محور جانشینی و همنیشنی عمل می‌کند: از یک سو جانشین رویدادی واقعی در زندگی می‌شود و مکانیزم استعاره را از خود نشان می‌دهد و به شعر نزدیک می‌شود و از سوی دیگر قصد نقب زدن و پیش رفتن در سلسله ماجراهای زندگی یک شخص را دارد و از این رو ویژگی‌های مجاز مرسل داستانگو را بروز می‌دهد.

متون اتوبیوگرافیک در نگاه اول نوشته‌هایی عام (general) هستند که فاقد هرگونه خاص بودگی(specificity) به نظر می‌رسند چرا که بازگوکننده سرنوشت کلی انسان هستند اما نکته مهم در این رابطه آن است که اتوبیوگرافی عملا با سوژه‌ای سر و کار دارد که هم مدعی اقتدار و مرجعیت بر متن به عنوان نویسنده آن متن است و هم در عین حال خودش در آن متن شخصیت مرکزی محسوب می‌شود. او سوژه‌ای مضاعف است که هم دارد می‌نویسد و هم نوشته می‌شود.
برخی از مفسران و تحلیل‌گران، روانکاوی را هنر بیرون کشیدن داستان اعترافی از درون دیگران و شکل دادن به قصه نهفته در پشت آن می‌دانند. از این جهت پیوند روانکاوی با مقوله اعتراف، به مرور محکم‌تر شده و عمق و غنای بیشتری یافته است.

زیگموند فروید و جوزف براوئر در یکی از کارهای اولیه‌شان، «مطالعاتی درباره هیستری» (1974) برای تمایل دیرپا و قدیمی بشر به اعتراف کردن، توضیحی از منظر پزشکی ارائه نموده و اعلام کردند که این میل، تاثیر درمانی دارد چرا که به فرد امکان می‌دهد نیرویی را که در حال خفه کردن اوست از راه سخن گفتن و برون‌ریز کلامی تخلیه کند.
اما این توضیح، درباره گونه‌های دیگر اعتراف از جمله اعتراف اجباری که در بازجویی‌های پلیس یا محاکم قضایی مطرح می‌شود، ممکن است صدق نکند.

اریک برگرن، در کتاب «روانکاوی اعتراف» (1975) سعی می‌کند این دوگونه اعتراف را با یکدیگر تلفیق کند و مکانیزم و تبعات واحدی برای آنها صورت‌بندی کند. البته تحلیل برگرن تا حدود زیادی تحت تاثیر پدیده اعتراف در آیین مسیحیت است و آن مختصات فراتاریخی که برای پالایش‌گری و شفابخش بودن اعتراف از منظر روان‌درمانی برمی‌شمارد ناشی از برداشتی کاملا مسیحی از مقوله اعتراف از زمان سنت آگوستین تا امروز است. با این حساب کارکرد عمل اعتراف نزد آگوستین و نویسندگان بعدی نظیر روسو و یا حتی اتوبیوگرافی‌نویسان عصر حاضر دارای مشابهت بسیاری است، از جمله اینکه پیتر براون، یکی از مشهورترین زندگینامه‌نویسان آگوستین معتقد است که اعترافات او عملا نوعی اقدام درمانی برای مردی بوده که دچار بحران میانسالی شده بود و از این طریق سعی داشت بر این بحران غلبه کرده و دوباره خودش را پیدا کند. او تمام دلایل و احتمالاتی را که در اثر آن، یک انسان مدرن دست به اعتراف می‌زند، برای آگوستین هم صادق می‌شمارد و برای کنش اعترافی در طول تاریخ، استمرار و پیوستگی قایل است و اعتقاد دارد که می‌توان اعترافات روسو را هم نسخه قرن هجدهمی اعترافات آگوستین دانست.

او ردپای عمل اعتراف را تا زمان آدم و حوا دنبال می‌کند و می‌گوید که اساسا هر نویسنده و فیلسوفی در اعماق قلبش تمایل دارد که خویشتن راستین خود را عریان و برملا سازد.
از سوی دیگر بارها اشاره شده است که در قرون وسطی و ابتدای رنسانس، کارکرد اعتراف پاسخ‌گویی به نیازهایی روانی توبه‌گران و روشی برای تسلا بخشیدن به ایشان، پاک شدن از گناه و کاهش اضطراب بوده است و این کارکرد در دوران معاصر به فرم‌های سکولار شده و جدید اعتراف به ارث رسیده است. اشکالی نظیر اتوبیوگرافی، روان‌پزشکی و هنردرمانی که می‌توان آنها را صورت‌های سکولاریزه شده همان مقوله اعتراف دانست.

در همین راستا توماس تنتلر در کتاب «گناه و اعتراف در آستانه عصر اصلاحات» (1977) کشیشان قرون وسطایی را در مقام اقرار نیوشان آن دوران، در حکم پیش‌نمونه‌های روانکاوان امروزی و اقرارگران و توبه‌کنندگان را در حکم پیش‌نمونه‌های بیماران روانی در عصر حاضر می‌داند.
اما تنتلر برخلاف براون و برگرن، دریافت که تاریخ اعتراف بسیار متکثر و پراکنده و پیچیده است و نمی‌توان آن را به تاریخچه‌ای پیوسته و خطی فروکاست و نهادینه کردن اعتراف در پاسخ به یک میل، وسواس، اضطرار یا نیاز درونی به اعتراف کردن اتفاق نیفتاده است بلکه از اساس ابتکاری جدید و پیچیده با ساز وکاری ابداعی بوده است. تاریخچه اعتراف نشان می‌دهد که این رژیم انضباطی همانقدر که به کار درمان آمده، در کار القاء اضطراب هم بوده و همانقدر که قرار بوده آرامش به همراه بیاورد، کنترل، نظارت و انقیاد را هم تشدید کرده است. از این نظر آراء تنتلر به میشل فوکو نزدیک است که وجه تشابه و ارتباط اعتراف مسیحی و اقدامات روان‌پزشکی را در این می‌داند که هر دو در خدمت فرایند مراقبت و تنبیه، نظارت اجتماعی و اعمال انضباطی سخت بر روان و بدن انسان بوده‌اند.

میشل فوکو نیز به مانند تنتلر، به جای بیرون کشیدن طرح‌واره‌ای معنادار و پیوسته از دل تاریخ اعتراف، بر غیرخطی بودن، پراکندگی (به جای پیوستگی) و حادث بودن (به جای فرا تاریخی بودن) آن تاکید دارد.
البته توجه به تفاوت میان اعتراف در مسیحیت و اشکال ابتدایی‌تر اعتراف در دوران باستان نیز حائز اهمیت است خصوصا از بابت مقاومت‌هایی که در برابر آنها صورت گرفت و خشونتی که با آن، اعتراف همچون ابزاری تحکم‌آمیز بر بدن‌های توبه‌گران و اقرارکنندگان اعمال می‌شد. اعتراف در چنین مراسمی بیشتر برای تولید یا کشف گناه طراحی شده بود تا درمان و رفع گناه و تحلیل هر یک از این جنبه‌ها بدون توجه به جنبه دیگر مثمر ثمر به نظر نمی‌رسد.

میشل فوکو البته در این میان، امکان بروز مقاومت از سوی اعتراف‌کنندگان را هم به اندازه اجبار به تمکین و فرمانبرداری از سوی اعتراف گیرندگان محتمل می‌داند. یک مثال دراماتیک از این دوگانه مقاومت/ انقیاد، پدیده تسخیر و جن‌گیری است. جایی که بدن زنان مسیحی به آوردگاه و میدان نبرد شیاطین و سوژه اقرارگر بدل می‌شود.

اعتراف

البته برخلاف مورد خاص جادوگران (که نسخه جسمانی تسخیر بدن زنان توسط شیاطین است)، در تسخیر به معنای عام آن، قربانیان نه از قشر زنان پابرهنه و حاشیه‌ای اجتماع، بلکه از زنانی هستند که در دل مناسبات حاکم و به‌ویژه خود کلیسا و صومعه‌ها قرار دارند، مثلا راهبه‌هایی که به تسخیر اجنه و شیاطین در آمده‌اند. به مانند ماجراهایی که در فیلم‌هایی چون شیاطین لودون ساخته کن روسل یا مادر جوان فرشتگان ساخته یرژی کاوالرویچ مشاهده می‌کنیم.

فوکو در کتاب «دانش/قدرت: منتخب گفتگوها و دیگر نوشته‌ها» می‌گوید که این دسته از زنان تسخیر شده برخلاف زن جادوگر که به اعتراف واداشته می‌شود، خودشان به صورت خودانگیخته شروع به اقرار می‌کنند. در پدیده تسخیر، بدن قربانی داوطلبانه اما در اثر تلقین‌ها و بازی‌های روانی مکرر، به یک سلسله برنامه‌ها و آیین‌های روزانه و مجموعه‌ای از محدودیت‌های ثابت و دائمی گردن می‌نهد. در بدن فرد تسخیر شده، تصویر کاملی از انقیاد و تسلیم و فرمانبرداری مشاهده می‌کنیم: آنان در حالت تشنج، از درد به خود می‌پیچند، لعن و نفرین می‌کنند، التماس می‌کنند که شیاطین از بدنشان خارج شوند و می‌کوشند با تف کردن و استفراغ چنان انگل ناخوانده‌ای را از بدن خود بیرون برانند و گاه حتی مبادرت به خودکشی می‌کنند و در تمام این احوال دائما اعتراف می‌کنند که گناهکارند و این شیطان است که آنها را به چنین اعمالی واداشته است و در عین حال که تسلیم و اطاعت خود را نسبت به اقرار نیوش (کشیش یا جن‌گیر) نشان می‌دهند، گاه آنها را هم به خطر می‌اندازند و در مجموع مابین دو نیروی متخاصم (جن و جن گیر) در نوسان هستند. از نظر فوکو همه این‌ها نشان می‌دهد که پدیده تسخیر، نمایشگر مقاومتی غیرارادی در برابر تن دادن به اعتراف است که تبدیل به نیرویی مادی شده و با خشونت تمام بر بدن فرد اعمال می‌شود.

میشل فوکو با ارائه چنین شرح و تفسیرهایی از تسخیر و جن‌زدگی و به کمک بحث‌های دیگرش در مورد کنش‌های اعترافی در کتاب مشهورش «مقدمه‌ای بر تاریخ جنسیت» و سایر نوشته‌های کوتاه‌ترش در اواخر عمر، چهارچوبی فراهم کرد برای آنچه می‌توان تبارشناسی اعتراف (به جای تاریخ‌نگاری اعتراف) نام نهاد که می‌تواند به هدفی کلی‌تر یعنی تبارشناسی انسان به مثابه حیوانی اقرارگر بینجامد.

بنا به نظر میشل فوکو اعتراف مفهومی است که به جای تاریخ‌نگاری باید آن را تبارشناسی کرد. تبارشناسی از نظر او در مقابل تاریخ‌نگاری قرار می‌گیرد چرا که در تاریخ‌نگاری فرض می‌شود که واژگان و اصطلاحات، معانی ثابت و لایتغیری دارند، جهت‌گیری میل بشری تعیین‌شده و مشخص است، تمام ایده‌ها واجد منطقی واحد هستند و در یک کلام تاریخ‌نگار می‌خواهد زمان حال را در زمان گذشته به نحوی محاط کند که بتواند توجیهی برای همه آنچه در گذشته روی داده پیدا کند. هدف تاریخ‌نگاری این است که ضرورت همه آنچه را که در حوزه‌های اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و... در گذشته رخ داده اثبات و توجیه کند. تاریخ‌نگاری تلاش می‌کند وضع جاری امور را وضعیتی طبیعی، بدیهی و قابل قبول نشان دهد و بگوید اوضاع در دیگر زمان‌ها و دیگر مکان‌ها نیز به همین منوال بوده و این‌ها امور ذاتی تاریخ به شمار می‌روند. تاریخ‌نگاری می‌کوشد گذشته را برای کشف زمان حال و شکل دهی به آن به‌کار بگیرد. با این اوصاف، تاریخ‌نگاری و تبارشناسی هر کدام در مورد اعتراف چه می‌گویند؟

تاریخ‌نگاری که همواره تمرکزش بر کلیت‌سازی است می‌گوید که اساسا نیازی روانی، ذاتی و فراتاریخی در همه ابنای بشر هست که از دیرباز او را وا می‌دارد که مبادرت به اعتراف کند. چنین برداشتی طی سال‌ها و قرن‌های متمادی طیف گسترده‌ای از کاسبان اعتراف‌گیری را از روان‌شناسی و روان‌پزشکی گرفته تا مشاوره‌های تلویزیونی و تاک‌شو‌ها تغذیه کرده است. آنها می‌گویند که نیاز به تخلیه روانی خویشتن با کمک اعتراف از همان قرون وسطی و دوره آگوستین قدیس تا امروز وجود داشته و قابل ردیابی است و فقط مختص زمانه حاضر نیست.

در مقابل، تبارشناسی به سراغ نقاط مبهم و ناشناخته‌ها و قرائت غیریت‌ها در متون اعترافی می‌رود و برای مثال مستندات کمتر دیده شده در اعترافات راهبه‌های قرن هفدهم و جنبه‌های تاریک و مغفول مانده در روایت‌های مسلط را وا می‌کاود. از این رو تاریخچه‌ای که تبارشناسی ارائه می‌کند بر خلاف روایت تاریخ‌نگارانه، مقطع و اپیزودیک و گسسته و پر از انفصال است و از منطق واحدی تبعیت نمی‌کند و اصلا هم سعی در تشابه‌سازی میان گذشته و حال ندارد تا بخواهد حال را در آینه گذشته و استمرار آن ببیند و توجیه کند. چرا که معتقد است اصلا گذشته‌ای متعین و صاف و صیقلی وجود ندارد.

فوکو تقابلی میان اعتراف و خودارزیابی فردی قائل می‌شود. بر این اساس، اعتراف سخنی است که با صدای بلند و خطاب به دیگری گفته می‌شود، مانند سخنان سرنوس، دوست هم عصر سنکا، که کارهای روزمره‌اش را با صدای بلند و واضح برای دیگری نقل می‌کند. اما سخنانی که خطاب به خویشتن گفته می‌شود و یا با صدای بلند و رسا گفته نمی‌شود، در زمره اعتراف نیستند، مثل صحبت‌های پیش از خواب سنکا با خودش که صرفا جنبه حساب کشیدن از خود و خودارزیابی از افعال روزانه دارد.

شاید همانطور که نیچه زمانی گفته بود: «ردپای تبارشناسی انسان، به انسان نمی‌رسد بلکه میمون را نشان خواهد داد.» تبارشناسی اعتراف هم نشان خواهد داد که اساسا اعتراف به عنوان نیازی درونی و ذاتی وجود نداشته و برساخته شرایط، نیروهای اجتماعی-سیاسی و قراردادهای بشری است و به نیازی بنیادی بازنمی‌گردد. اعتراف ناشی از نیازی بیولوژیک در وجود انسان نیست بلکه ناشی از سیستم مسلط ارزش‌ها و اخلاقیات مسلط بر جامعه است و نه امری ذاتی، بلکه حادث به شمار می‌رود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...