ما هنوز وارد اعماق و ژرفای فهم آدمها نشدهایم... نامههای بین جلال و سیمین، منبع بسیار خوبی برای پژوهش است... بیش از آنکه اعتراف باشد، نوعی سرگیجه و تهوع ناشی از تضادهایی است که جلال با آنها درگیر بود... تنها تعداد بسیار اندکی میتوانستند جلال را درک کنند و همچنان جلال با آن هیبت و هیمنه در نظرشان باقی بماند... استبداد یعنی عقیمکردن. خودکامگی به تعبیر صاف و سادهاش یعنی عقیمکردن بقیه، حالا چه پیکرمندانه نگاه کنیم چه به معنای نمادین سیاسی و ایدئولوژیک
...
تبعات مدرنیسم آمرانه... بافت جنوب شهر و محلات فقیرنشین و حاشیهای را نیز ماهرانه به تصویر میکشد... روستاییان صاحب زمین میشوند اما باور دارد که پشت این بخشش، توطئهای نهفته است... عین یک بادکنک بادت میکنند و میبندند به شاخه اقاقیا که گلهگله تیغ دارد... پسرش در برابر او قد علم میکند و به بندگی فئودالهای نورسیده تن میدهد... به خاطر «بیآبی، قحطی و گرسنگی» روستاها را ترک کرده و در شهر به عملگی مشغول شدهاند
...
سیمین جان، عزیز دلم، دختر سیاهسوخته شیرازی، چه بگویم؟ عمرم! جان من به لب آمد تا کاغذت رسید... سیمین جان، یک خریت کردهام که ناچارم برایت بنویسم... هوای تو را بو کردم و در جستوجوی تو زیر همه درختها را گشتم ... همینطور گریه میکردم و هقهقکنان میرفتم... همین یک دسته کوچک مو کافی است... دانه دانه مرتب کردهام و وسط آن را با یک نوار کوچک چسب روی یکی از عکسهایت چسباندهام و بو میکنم. و راستی چه خوب بوی تو را دارد
...
یك مطلب را گفته بودیم اما به دو زبان... افكار او همگرایی غیرقابل انكاری با ایدئولوژی نازیستها دارد... «نیهیلیسم» از نظر یونگر بخشی از «استثمار معنوی» انسان مدرن است، نوعی «پوچی درونی» و خالی شدن از ارزشهای والا؛ اما برای آلاحمد «نیهیلیسم» ایدئولوژیی ست كه سرمایهداری متاخر را در جای خود تثبیت میكند... آلاحمد در آثارش به هیچ وجه مخالف تكنولوژی و ابزار مدرن نیست... ماشین وسیله است و هدف نیست. هدف، نابودی فقر و رفاه مادی و معنوی را برای همه است
...
و همانجور در احرام. و در همان سرما. و در سنگلاخى دراز كشیدیم. زنها توى كامیون ماندند و مردها بر سینهكش پاى كوه ... مىدانستم كه در چنان شبى باید سپیدهدم را در تأمل دریافت و به تفكر دید و بعد روشن شد. همچنانكه دنیا روشن مىشود. اما درست همچون آن پیرزن كه 40 روز در خانهاش را به انتظار زیارت خضر روفت و روز آخر خضر را نشناخت، در آن دم آخر خستگى و سرما و بىخوابى چنان كلافهام كردهبود كه حتى نمىخواستم برخیزم.
...
این زن این همه در خانهی شما زحمتِ بی اجر میکشد. اجرش را با یک کلامِ شاعرانه بدهید، شما که خوب بلدید... نیما میرود و سه کیلو پیاز میخرد و آنها را برای عالیه خانم میآورد و به او میگوید: بیا عالیه. عالیه خانم می پرسد: این چی هست؟ نیما میگوید: پیازِ سفیدِ مازندرانی، خانمِ آلِ احمد گفته... نیما به موسی صدر حسودیاش شد. موسی صدر خیلی خوش تیپ بود. من در رو باز کردم. گفتم تو حق نداری اینقدر خوشگل باشی! خندید.
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
بیفایده است!/ باد قرنهاست/ در کوچهها/ خیابانها/ میچرخد/ زوزه میکشد/ و رمههای شادی را میدرد./ میچرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشکهایم میشویم/ پاک نمیشود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف میشد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیدههای آن، ورای نظام موسیقایی، لازمههای شعری فاخرند
...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومیرفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبهرو میشد، روی زمین دراز میکشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود میسپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش میدهد... دو خواهر در دل سرزمینهای دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونتهای وحشتناک را تجربه میکنند
...
احمد کسروی بهعنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادیهای مذموم میپنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزشهای والای اخلاقی دفاع میکنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بودهاند
...
داستان در زاگرب آغاز میشود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایهدار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت میکند... دیگر مهمانان سکوت میکنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بیاخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» مینامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید میکند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود
...
معلمی بازنشسته که سالهایسال از مرگ همسرش جانکارلو میگذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی میگذراند... این روزگار خاکستری و ملالآور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته میشود، الماسی که آنسلما آن را در میان زبالهها پیدا میکند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود میگذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطرهاش نه محو میشود، نه با چیزی جایگزین...
...