من یکی از خواهرزادههای جلال آلاحمدم... نبوغ آلاحمد بیش از آنکه در نوشتن باشد، در زندگی کردن بود... جامعه ما هم فقط پاکنویس او را دیده است؛ درحالی که چرکنویسهای او خیلی هیجانانگیزتر و بحثبرانگیزترند... بهشدت به زنان و مسائل و بغرنجیهای زندگی و محرومیتهایشان توجه دارد... گمان میکنیم، آلاحمد آدمی پا در سنت و ضدتجدد/ضدمدرنیسم بوده است. اما در این داستان جهتگیری نیست... بنیانگذار نقد نوین فارسی... به چشم استبداد نگاه کرد... در آن زمان خود شخص اول مملکت نیز ضدغرب بود
نشست هفتگی شهر کتاب به مناسبت صدسالگی او با عنوان «صد سال با جلال آلاحمد» و با محوریت کتابهای تازه منتشرشده برگزار شد.
به گزارش ایسنا، صد سال از تولد جلال آلاحمد (آذر ۱۳۰۲- شهریور ۱۳۴۸) میگذرد. این متفکر، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم ایرانی در دهه ۱۳۴۰ به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر بسزایی داشت. امسال سه کتاب درباره این شخصیت نوشته شده است؛ محمدحسین دانایی در «راز حج جلال» با تدوین نامهها و خاطرات و دستنوشتههای این متفکر ایرانی در کنار متن و سرگذشت کتاب «خسی در میقات» خواننده را به پس صحنه نگارش این کتاب و چهبسا زوایایی از اندیشگی آلاحمد میبرد. حسین سناپور نیز در کتاب «آلاحمد، مردی میان دو سنگ آسیا» از رهگذر آثار ادبی این نویسنده به او نزدیک میشود. در نهایت امید طبیبزاده در «جلال آلاحمد و معاصرانش» در چهار مقاله این متفکر و نویسنده ایرانی را در بافتار جامعه و رویدادهای زمانه خودش و در ارتباط با همایون صنعتیزاده، نیما یوشیج، ناصر وثوقی و ابراهیم گلستان مینگرد.
از پاکنویس به چرکنویس: پس پرده جلال و آثارش
محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آلاحمد در سخنانی گفت: من یکی از خواهرزادههای جلال آلاحمدم. خودش میگفت من مثل امام حسین هفتادودو اعوانوانصار دارم و اگر قرار باشد روزی علیه یزید قیام کنم، روی اینها حساب میکنم. بعد از فوت اوصیای او، خانم دانشور و برادرش و پرویز داریوش (مترجم معتبر و دوستش)، اداره امور مربوط به آثار او بر عهده من گذاشته شد. وقتی این کتاب را منتشر کردم، چندین سؤال مطرح شد: اول اینکه مگر سفر حج آلاحمد رازی داشته که میخواهی آن را افشا بکنی و اگر داشته چرا تاکنون افشا نشده. سؤال دیگر را از گفتههای مخاطبان احصا کردم و این بود که فقط این کتاب آلاحمد راز دارد یا کتابهایی مثل «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» و «سنگی بر گوری» هم پشت خودشان رازهایی دارند. باید بگویم که حج جلال رازآمیز بود و میتوانم بگویم باقی آثارش هم قدری با حاشیه و هاله همراهاند؛ چراکه نبوغ آلاحمد بیش از آنکه در نوشتن باشد، در زندگی کردن بود.
او در ادامه گفت: آلاحمد زندگی خودش را مینوشت و ایدههای کتابها و مقالاتش را از کف جامعه جمع میکرد و شخصیتهای مورد نظرش را میپروراند و در قالب قصه یا گزارش یا مقاله ارائه میکرد. بزرگ علوی در سال ۱۳۵۸ در مصاحبه با هفتهنامه پویا درباره نویسندگان معاصر میگوید، من معتقدم در ایران دو نویسنده شاهکار خودشان را که زندگیشان بوده ننوشتهاند: یکی صادق هدایت و دیگری جلال آلاحمد. به تعبیر علوی نیز شاهکار این دو نویسنده زندگیشان بوده و نوشتههایشان فقط بازتابی از واقعیت آن زندگیهاست. بنابراین، میتوانم بهصراحت بگویم آنچه از آلاحمد منتشر شده، فقط قسمتی از آلاحمد واقعی است. بنا به دلایلی بخش عمده افکار و اندیشهها و حقایق مربوط به جلال در اختیار عموم قرار نگرفته بوده است. چنانکه دانشور تعریف میکند، دانشجویی برای کارهای رسالهاش به خانه آنها آمده بوده و برای خودش اظهار تأسف میکرده و میگفته چه زن و شوهر خوبی هستید، در عوض من با شوهرم مشکلاتی دارم. خانم دانشور هم به او میگوید: دخترم تو فقط پاکنویس جلال را دیدهای. به نظر من جامعه ما هم فقط پاکنویس او را دیده است؛ درحالی که چرکنویسهای او خیلی هیجانانگیزتر و بحثبرانگیزترند. یکی از مهمترین چرکنویسهای آلاحمد یادداشتهای روزانه اوست که سالهاست شبانهروز فکر و ذکرم این بوده که با اینها چه باید کرد و خوشبختانه فرصتهایی پیش آمد که بهتدریج بر موانع و مشکلات غلبه کنیم و گوشههای پرده را کنار بزنیم.
دانایی سپس ماجرای سفر حج جلال آلآحمد را اینگونه تعریف کرد: وقتی خبردار شدیم آقاجلال میخواهد به مکه برود، همه متعجب شدیم، نه فقط خانواده، رفقا، روزنامهنگاران، سیاسیون و شخصیتهای سیاسی مثل خلیلی ملکی نیز هیچکدام باور نمیکردند. علت هم روشن بود. او از جوانی با ترجمه «عزاداریهای نامشروع» و کتاب کفرآمیز «محمد و آخرالزمان» از محققی فرانسوی در مسیری وارد شده بود که به ترکستان هم نمیرسید، چه برسد به مکه. هرکسی گمانی میبرد و در نهایت این رازی باقی ماند. حتی بعدها وقتی دستنوشتههای او را میخواندم، متوجه شدم این مساله برای خودش هم رازی بوده است. در چندینجا از نسخه دستنوشته این سفرنامه اقرار میکند که خودش هم نمیداند چرا به این سفر رفته است و چه انگیزه و کششی موجب آن شده است. او در جایی مینویسد، برادر بزرگتر (ناصرخسرو قبادیانی) یکبار به اینجا آمد و معلوم بود. پیامی سیاسی در کارش بود و مأموریتی ایدئولوژیک را تعقیب میکرد. آمده بود تا تخم نهضت یا جریان فکری فاطمیه را در این نواحی بکارد.
همینطور به برادر خودش اشاره میکند که برای سرپرستی امور شیعیان عربستان به آنجا رفته بوده است و مینویسد که منی که نه ناصرخسرو قبادیانی هستم نه مأموری از قم، برای چه آمدهام. به جز این، وقتی آلاحمد این کتاب را برای چاپ آماده میکرد، وزارت فرهنگ و شهربانی کل کشور و ساواک در مکاتبات بین خودشان این را کتاب ضاله تشخیص میدهند و بر این باورند که خلاف شریعت جعفری و آیین تشیع است، درحالی که اسم آن را «خسی در میقات» گذاشته بود. اما اسم واقعی کتاب «گذاری به بدویت» یا «بدویت موتوریزه» است.
او ادامه داد: چه شد که آن عنوان تلخ گزنده پرنیش سبک او به آن عنوان تغییر کرد و کتاب ضاله تشخیصدادهشده، بعد از انقلاب به کتابی بسیار نفیس و موقر تبدیل شد؟ مجموعه اینها حاکی از راز و رموزی بود که کشف آنها را وظیفه خودم دانستم. بنابراین، خود کتاب را هسته اصلی در نظر گرفتم و دستنوشته را با آن مقایسه کردم. آنچه در متن کتاب حذف شده بود، نامهها و خاطرات روزانه مربوط به آن دوره یا موضوع را در پاورقیها آوردم تا خواننده بتواند اصل و نوشتار نهایی ادبی و منقح و منزه را در کنار هم ببیند.
نمیتوان داستانهای کوتاه جلال را نخواند
حسین سناپور، داستاننویس نیز در این با بیان اینکه مایل است بیشتر آلاحمد را داستاننویس بداند و در تکنگاریها یا سفرنامهها نیز او را بیشتر داستاننویس میبیند گفت: آلاحمد در «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» حرف و نظری دارد و تندوتیز و محکم حرف میزند اما در داستانها و سفرنامهها و تکنگاریها مدام نگاه میکند و میبیند. بنابراین، عمده شخصیت و کار او را در این کتابها میتوان دید و بررسی کرد. در این کتاب تمرکز من عمدتاً بر نقد برگزیده داستان کوتاههای آلاحمد است. ولی مروری کلی نیز بر رمانهای او کردهام و در مقدمه کتاب درباره خودش و سخنان پیرامونش نوشتهام. شاید بخش زیادی از سخنان امروزم از همان مقدمه باشد.
نگاه بهشدت دقیق و توصیف بسیار خوب محیط اطراف و اجازه مشاهده دادن به مخاطب را سناپور از ویژگیهای چشمگیر داستانهای اولیه آلاحمد خواند و اظهار کرد: بهجز قدرتهای شخصی نویسندگی او، در دهههای ۲۰ و ۳۰ سینما و تلویزیون به آن معنا نبود و بهشدت به دیدن احتیاج داشتیم. بنابراین، بار حرفهای آلاحمد هم بیشتر روی دیدن افتاده است. او از اولین داستانهایش قدرت بسیار بالایی در توصیف دارد که در آثار بعدی پختهتر و موجزتر میشود و در نثر آلاحمد خودش را نشان میدهد. در اغلب داستانهای نخستین او قضاوتی نیست. در سفر به گوشهکنار ایران آدم یا مکان خاصی پیدا و توصیف میکند. درحالی که تصویر ما از او آدمی تندوتیز است که در مورد چیزهای مهم قضاوت میکند و نظر میدهد. در آن داستانها اینطور نیست، کما اینکه در سفرنامهها و در تکنگاریها نیز.
او افزود: مشاهدات آلاحمد به تناسب شخصیتش بیشتر اجتماعی است. این ویژگی هم در آثار او ادامه پیدا میکند. فقط در کتاب «از رنجی که میبریم» بیشتر موضوعات سیاسی مطرح است که آنهم گویا به سفارش حزب توده نوشته شده. با اینهمه حتی در این کتاب نیز وجه اجتماعی و توجه به آدمهای زخمخورده پررنگ است. جلال آلاحمد از کسانی است که بهشدت به زنان و مسائل و بغرنجیهای زندگی و محرومیتهایشان توجه دارد. تا جایی که موضوع اصلی تعدادی از داستانهای «زن زیادی» زناناند. تا اینجا با داستاننویسی متوسط سروکار داریم که بعضی از داستانهایش خوب است، اما در آخرین مجموعه او داستان کوتاهنویس درخشانی رویاروی ماست.
سناپور با اشاره به اینکه داستانهای «جشن فرخنده»، «خواهرم و عنکبوت» «گلدستهها و فلک» آل احمد را نقد کرده، یادآور شد: امروز میتوان کتابی مثل «غربزدگی» را نخواند، اما نمیتوان داستانخوان بود و از داستان کوتاههای او بیخبر ماند. او این کتابها را تا ۴۴-۴۵ سالگی خودش نوشت، اما هنوز هم تازهاند. از دلایل تازگی این داستانها این است که از دید کودک حرف میزند. بنابراین، نمیتواند قضاوت کند و نظر بدهد یا خیلی از چیزهای پشت اتفاقات را توضیح بدهد و اینها را بر عهده خواننده گذاشته است. در نتیجه، دخالت خواننده را در این داستانها بسیار زیاد کرده و با دقت و ایجاز کامل چندین اتفاق را در هر داستان کنار هم گذاشته و داستانی درخشان درآورده است. دیگر اینکه، در اینجا دیگر رابطه تمثیلی یکبهیک در میان نیست، بلکه نوعی چندمعنایی ایجاد شده است.
او ادامه داد: آلاحمد غیر اینکه درباره خود و خانوادهاش مینویسد، درگیری اصلیاش همانچیزی است که عنوان کتاب را بر اساس آن «مردی میان دو سنگ آسیا» انتخاب کردهام: برخورد سنت و تجدد. این امر در داستان «جشن فرخنده» چشمگیرتر است. با توجه به حرفها گمان میکنیم، آلاحمد آدمی پا در سنت و ضدتجدد/ضدمدرنیسم بوده است. اما در این داستان جهتگیری نیست یا قابلردیابی نیست. این دو جبهه را با شدتی بسیار زیاد روبهروی هم گذاشته و خوب و بد هر کدام را نشان داده و قصهای درخشان خلق کرده است. این امر در داستانهای دیگر او نیز دیده میشود. به نظرم در این داستانها بهخوبی میتوان دید که گرچه آلاحمد در دورههایی به اینسو و آنسو رفته است، احتمالاً میخواسته تکلیف خودش را بداند. در رمان «سنگی بر گوری» (در «آغازکنندگان رمان ایران» نوشتهام چرا این خودزندگینامه رمان است) میتوان دید که او چطور در موضوع بچهدارنشدن بین پزشکی جدید و توصیههای خالهخانباجیها گیر کرده و همه کار میکند و در نهایت میگوید، ببینید نتیجه همه این کارها هیچ است.
مدیون آلاحمدیم
امید طبیبزاده، پژوهشگر و زبانشناس نیز با اشاره به اینکه در دور جدیدی از شناخت آلاحمد هستیم، گفت: برای آنکه با آلاحمد آشنا شویم، باید به گذشته خودمان برگردیم و مردی را از نو بشناسیم که در دهه ۴۰ مرکز ثقل جامعه ما بوده است تا بفهمیم که مردم آن جامعه و آن نسل نیز آنقدرها برخطا نرفتهاند؛ در دورهای که کمکم حکومت میخواهد بساط بگیروببند راه بیندازد و حزب توده نیز در پی مسائل پیشآمده تعدادی از طرفداران خودش، از جمله افراد شاخصی مثل صادق هدایت را از دست داده و نیازمند تشجیع و امیددادن به طرفداران کنونی خودش است، نیما یوشیج شعر بلندی به نام «پادشاه فتح» (۱۳۲۶) میگوید که چندماه بعد در یکی از نشریات حزب توده منتشر میشود و اساساً درباره استبداد است. در آن زمان آلاحمد میگوید، در شرایط استبداد شاعری که میخواهد شعر سیاسی بگوید، باید رودررو به چشم استبداد نگاه بکند و این استبداد قطعاً تأثیر خودش را بر شعر میگذارد، چنانکه در «پادشاه فتح» اتفاق افتاده است. اولین نقد را بر این شعر آلاحمد جوان مینویسد، با درکی بسیار عمیق از صور خیال جدید و وزن جدیدی که نیما به شعر فارسی معرفی کرده است. حتی بعدها در نقد «بوف کور» صادق هدایت نیز با فراست تمام میگوید اگر در پی ردپای سمبولیسم هستید، دنبال نیما نگردید و به هدایت بنگرید. به همین سبب هم دکتر حمید دباشی در کتاب «آخرین روشنفکر مسلمان» بهدرستی از آلاحمد بهعنوان بنیانگذار نقد نوین فارسی یاد میکند.
او در ادامه با اشاره به اینکه آلاحمد شعر «پادشاه فتح» نیما را شعری رمانتیک و انقلابی میدانسته درباره این شعر گفت: نیما برای مخفیکردن منظورش بهشکل جدیدی عمل میکند و از پیچش نحوی استفاده میکند و حتی نشانههای زیباییشناختی شعر را مخفی میکند. بندهای فرعی «پادشاه فتح» به ۳۰ یا ۴۰ میرسد و این قرائت آن را مانند اجرای موسیقی و دشوار میکند. در مقابل جایی که شرایط اجتماعی اجازه میدهد راحت سخن بگوید، شعرش تبدیل به شعار میشود. این گرفتاری دیگر اثر ادبی در زمانه استبداد است که ردپای آن بر عمل روشنفکران آن زمانه نیز هست.
طبیبزاده در توضیح اینکه چرا این نسل و آلاحمد باید مرکز ثقل باشد، گفت: این نسل از روشنفکران ایرانی نسلی منحصربهفردند و ویژگی عمده مشترک آنها این است که در دورهای به سن عقل رسیدند که در ایران تشکیل احزاب، نوشتن کتاب، نوشتن روزنامه و شعر آزاد میشود؛ از ۱۳۲۰ مقارن با سقوط رضاشاه تا کودتای ۱۳۳۲. حال آنکه ادبیات و شعر ما هیچوقت چنین دوره آزادیای به خود ندیده است و اتفاقاً در این دوره است که ادبیات مدرن ما شکل میگیرد. مدرنیسم امکان ندارد در پستو شکل بگیرد. در این دوره است که «بوف کور» صادق هدایت سرانجام در روزنامه ایران منتشر و خوانده میشود و به تجدید چاپ میرسد؛ بسیاری از سرودههای نیما مثل «امید پلید» در زمان رضاشاه منتشر میشود؛ محمدعلی جمالزاده بعد از ۲۰ سال یکباره چندین کتاب منتشر میکند. بنابراین دوره خاصی است و این افراد که در این دوره به سن عقل رسیده و وارد فعالیت اجتماعی میشوند، میتوانند بسیار تأثیرگذار باشند.
او ویژگی مشترک دیگر این نسل را توجه به حزب توده و بعد ناامید شدن از آن و رها کردن توده را از دیگر ویژگیهای این نسل خواند و آغاز جداییشان را کودتا خواند که شکاف بزرگی میان آنها ایجاد میشود.
طبیبزاده در ادامه به سرنوشت برخی از افراد شاخص این نسل چون ابراهیم گلستان، همایون صنعتیزاده، نیما و ناصر وثوقی پرداخت و گفت: در بین اینها همایون صنعتیزاده چهره موفقی بود، هرچند آلاحمد به او میگوید چاه و بقیه را چاله میخواند، همین چاه برای ما منافع و ثروت بسیاری به ارمغان آورد. اما من آلاحمد را نقطه ثقل اثرم انتخاب کردم. اگر آنها به فعالیتهای خودشان ادامه دادند، آلاحمد هم ادامه داد. اگر آنها بر سر میثاقهای خودشان ماندند آلاحمد هم ماند. اما آلاحمد راهی را ادامه داد که هیچکدام آنها نخواستند یا نتوانستند. و آن اینکه به چشم استبداد نگاه کرد؛ نمیتوان انتظار داشت که از این امر تأثیری نگیرد. او نیز تأثیر گرفت و وقتی درآمد، به کار معلمی خودش پرداخت. درحالی که میتوانست با ابراهیم گلستان یا همایون صنعتیزاده کار بکند، نخواست. حتی گاهی پولی به او میدادند رشوه تلقی میکرد و وجدانش ناراحت میشد. نمیگویم این شیوه برخورد خوب است، ولی شیوه برخورد انقلابیون ما در نسل خاصی بوده که باید درکش کنیم، نه اینکه بهعنوان دیوانگی بنگریم. این در آن زمان ارزشی محسوب میشد و ایبسا ارزش بود. بههرحال این شیوهای بود که ادامه داد.
آلاحمد در سال ۱۳۳۳ «اورازان» و در ادامه «بازگشت از شوروی» و «مائدههای زمینی» را منتشر کرد که کتابهای ضدشوروی بودند. او اولین جوان ایرانی بود که فهمید توده حزبی نیست که واقعاً برای زحمتکشان کاری بکند یا شوروی پایگاهی برای خلق زحمتکش نیست. برای همین کتابهای آندره ژید را ترجمه کرد و به مرکز ثقل روشنفکری ایران تبدیل شد. از اینرو، میتوانیم رابطه آلاحمد را با خلیل ملکی و بسیاری از روشنفکران و افراد مهم آن دوره بسنجیم و این فقط درباره آلاحمد ممکن است.
او با بیان اینکه انتقادات به آلاحمد یا انتقادات بیاساسی است و یا انتقاداتی به غربزدگی، گفت: گلستان در «نوشتن با دوربین» و چندین مصاحبه دیگر درباره آلاحمد سخنانی میگوید که صحت ندارند. مصاحبهگر هم این موارد را تصحیح نمیکند و این آغازی میشود برای داوری اشتباه آلاحمد. گلستان میگوید آلاحمد در انشعاب کارهای نبود و اصلاً آدمی نبود که بخواهد انشعاب بکند. درحالی که بیش از هزار مقاله درباره انشعاب نوشته شده و اسم آلاحمد در همه آنها بارها برده شده است. بهجز این اسم آلاحمد در بیانیههای انشعاب هم هست. در جای دیگری گلستان میگوید، آلاحمد با ساواک کار میکرد و اصلاً اپوزیسیون نبود. اگر اینچنین بود، پس این آدمی که در ۴۶ سالگی ظاهر پیرمردی بیمار و مفلوک را داشت تحت فشار چه چیزی به این روز درآمده بود؟ اگر ساواک به او کاری نداشت، چرا باید به اسالم برود؟ چرا شعاعیان باید پیش او برود؟ نوشتههای جلال و سیمین و سخنان ثابتی گفتههای گلستان را تأیید نمیکند. حتی گلستان میگوید قرار بود آلاحمد سردبیر فرانکلین شود. درحالی که نه در مصاحبههای همایون صنعتیزاده با سیروس علینژاد، نه خاطرات صنعتیزاده درباره فرانکلین و نه یادداشتهای آلاحمد اثری از چنین چیزی نیست. جلال آلاحمد و همایون صنعتیزاده همه در زمان حیات هم نوشتهاند، اما گلستان تمام این افاضات را وقتی میکند که همه مردند و کسی نیست که بخواهد این حرفها را ثابت یا ابطال بکند. تکرار این حرفها در کتابهای مختلف خطرناک است و این نگرانی را ایجاد میکند که چنین مصاحبههایی چطور میخواهد بهعنوان اسناد تاریخ شفاهی استفاده شود. هرچند پژوهشگران میتوانند این قضایا را دنبال کنند و به حقیقت برسند.
او افزود: انتقاد دسته دوم به «غربزدگی» است. اگر کسی مثل داریوش آشوری، کاتوزیان و فریدون آدمیت این کتاب را نقد میکند، بجاست و جای تأمل دارد. اما وقتی جوانی سطری و پارگرافی از این کتاب را میخواند و ایراد میگیرد، باید این را هم در نظر داشته باشیم که نباید یک نویسنده را فقط به یک اثرش تقلیل داد. همینطور نباید گمان کنیم که اگر این کتاب و آلاحمدی در میان نبود، ماجراهای متعاقب آنهم نبود. چراکه این سادهاندیشی است. در آن زمانه ضدغرب بودن باور عمومی بود، نه فقط چیزی در میان روشنفکران و مردم، بلکه خود شخص اول مملکت نیز ضدغرب بود. ما مدیون آلاحمدیم. گزارش او در «غربزدگی» شرح احوال و افکار یک نسل است. اگر نبود آن اتفاقات میافتاد و ما آن گزارش را هم نداشتیم. چنانکه داریوش آشوری میگوید: «غربزدگی با همه ضعفهای تحلیلی و سنتی علمیاش طرحکننده مفهومی شد که از نظر تاریخ گفتمانهای روشنفکرانه در دیار ما و در زبان فارسی بسیار اساسی است و از راهنشانهای ذهنیت یک دوران و فضای روشنفکری جهان سومی ماست.» اگر ما از این جهانسومیبودنمان بیزاریم، از خودمان بیزاریم؛ اگر نمیخواهیم جهان سومی باشیم، باید آن را بشناسیم و فکر میکنم آثاری که در این سال درآمده برای همین باشد.