فرقه‌ای سرّی در مسیحیت است که قصد دارد ایتالیا را از سیطره‌ی کلیسای کاتولیک بیرون آورد... هرازگاهی این‌جا و آن‌جا دست به جنایت می‌زند و سرنخ چندانی هم از خود باقی نمی‌گذارد... دستگاهی که به دانشمند و مخترع ایرانی، الجزری، منسوب شده و به نوعی از اندازه‌گیری سرعت نور و بعضی مقیاس‌های وابسته به آن مرتبط است... هرگونه تردید در اموری که کلیسا دیکته می‌کند، با خشونت‌بارترین رویکرد ممکن پاسخ داده می‌شود

نجات از سیطره‌ی کلیسای کاتولیک | الف


جولیو لئونی [Giulio Leoni] متولد 1951 در رم، به سبب تبحرش در تاریخ و درآمیختن آن با ادبیات، جایگاه ویژه‌ای در میان نویسندگان حال حاضر ایتالیا دارد. او که با شعر به عرصه‌ی ادبیات پا گذاشته، به‌تدریج پیشینه‌ی مطالعاتی خود در رشته‌ی تاریخ را با ایده‌های داستان‌نویسی‌اش همراه کرده و کشف معما در دل وقایع تاریخی را شیوه‌ی نوشتنِ خود کرده است. تاریخ پتانسیل بسیار بالایی برای کشف رمز در خود نهفته دارد و شاید این رسالت نویسنده باشد که از چنین امکانی در کنار برانگیختن کنجکاوری مخاطب عام، برای ارتقای سطح آگاهی آنان بهره بگیرد. از این‌رو لئونی دست به نوشتنِ سلسله رمان‌هایی برده است که وقایع تاریخیِ پیش از رنسانس در آن نقش محوری بازی می‌کنند. مجموعه‌ی «کاوشگری‌های دانته آلیگری» یکی از شاخص‌ترین این آثار است. او اولین کتاب از این دوره را در سال 2000 نوشت. رمانی با عنوان «دانته آلیگری و جنایات مدوسا» که به سبب حضور شخصیت تاریخی بارزی همچون دانته و کهن‌الگویِ مدوسا مورد توجه مخاطبان جدی ادبیات قرار گرفت. «جنایات موزاییک» دومین کتاب از این مجموعه بود. زمانی که نوبت به رمان سوم با عنوان «قلمرو روشنایی» [I delitti della luce یا The Kingdom of Light] رسید، جایگاه جولیو لئونی به عنوان یکه‌تاز عرصه‌ی رمان تاریخی-جنایی تثبیت شده بود. این اثر در مقایسه با رمان‌هایی همچون «نام گل سرخ» اومبرتو اکو که از رازهای پنهان در دل قرون وسطی می‌گفتند، پاسخ‌گوی طیف گسترده‌تری از خوانندگان بود.

قلمرو روشنایی» [I delitti della luce یا The Kingdom of Light]  جولیو لئونی [Giulio Leoni]

در تابستان سال 1240 میلادی و در فلورانس، دانته در سیر و گشتی کنار رودخانه‌ی آرنو به اجسادی برمی‌خورد که سرنخی جز یک دستگاه عجیب مکانیکی که به نظر می‌رسد منشأیی عربی داشته باشد، در کنارشان نیست. او در جست‌وجوهای خود به کاغذی برمی‌خورد که روی آن نوشته شده: «کلید گنج امپراتور فردریک پیدا خواهد شد و درهای قلمرو روشنایی به روی ما گشوده می‌شود.» قلمرو روشنایی نام فرقه‌ای سرّی در مسیحیت است که قصد دارد ایتالیا را از سیطره‌ی کلیسای کاتولیک بیرون آورد. گروهی التقاطی که چنان قدرتی پیدا کرده که هرازگاهی این‌جا و آن‌جا دست به جنایت می‌زند و سرنخ چندانی هم از خود باقی نمی‌گذارد. دانته مأمور می‌شود از راز دستگاه عجیبی پرده بردارد که وحشت بسیاری در حکمرانان برانگیخته است. دستگاهی که به دانشمند و مخترع ایرانی، الجزری، منسوب شده و به نوعی از اندازه‌گیری سرعت نور و بعضی مقیاس‌های وابسته به آن مرتبط است. همین‌جاست که دعوای میان علم الحادی و کلیسایی بالا می‌گیرد. دانشمندان وابسته به کلیسا نمی‌توانند به‌هیچ‌وجه چنین نوآوری‌هایی را بپذیرند و معتقدند که این‌گونه اختراعات علمی از اساس باطل‌اند و مبنایی در واقعیت ندارند. نور به آن شکلی که محاسبات کفرآمیز برخی دانشمندان شرقی بیان می‌کند قابل اندازه‌گیری نیست و تمام آن‌چه به عنوان علم فیزیک از زبان چنین شیادانی بیان می‌شود، تنها ابزاری برای فریب مردم و دورکردن آن‌ها از امور الهی است؛ ادعاهایی از سوی حاکمیت کلیسا که به دیگران مجالی جز تأیید و تسلیم در برابر آن نمی‌دهد. دانته اما به عنوان شهروند ارشد فلورانس باید با دیدی مستقل این مسأله را واکاود؛ اگرچه کلیسا کوچک‌ترین رواداری‌ها را در برابر فرقه‌های التقاطی برنمی‌تابد.

داستان «قلمرو روشنایی» در دوره‌ای پیشارنسانسی اتفاق می‌افتد و التهابات جامعه‌ای را نمایان می‌کند که در عین تسلط بی‌چون‌وچرای کلیسا، محل تاخت‌وتاز فرقه‌های مختلف است. گروه‌های اصلاح‌طلبی که سر برآورده‌اند تا علیه این استبداد بشورند و آن را به حاشیه برانند. اما هرگونه تردید در اموری که کلیسا دیکته می‌کند، با خشونت‌بارترین رویکرد ممکن پاسخ داده می‌شود. روشنگری‌ها سرکوب می‌شوند و دانشمندان و متفکران روزبه‌روز بیش‌تر تحت فشار قرار می‌گیرند و به انزوا کشانده می‌شوند. روشنفکران از عقاید خرافی که هر روز شکل و شیوع تازه‌ای پیدا می‌کند، خسته شده‌اند و همین شرایط است که به فعالیت‌های مرموز و خشن در گروه‌های مخالف کلیسا دامن می‌زند و آمار جنایات را بالا می‌برد.

«فردریک» در این رمان نماد روشنفکرانی است که طالب آزادی علم از قیدوبند حاکمیت هستند. براساس شواهدی که به دست آمده، او دانشمندانی برجسته را گرد هم ‌آورده تا تمامی نوآوری علمی خود را به کار گیرند و بشریت را از تاریکی خرافات و جعلیات بیرون بیاورند و به سمت رستگاری حقیقی و آگاهی ناب رهنمون شوند. حاکمیت اما تلاش می‌کند با سفسطه‌های علمی دانشمندان جاعل‌اش، آن‌ها را از چشم مردمی که درباره‌ی پاپ‌ها به تردید افتاده‌اند، بیاندازند. دانته در این میان می‌کوشد پرده از واقعیت ناب بردارد. او از سوگیری‌ها و اعمال خشونت‌بار هر دو طرف متخاصم به ورطه‌‌ی ترس و گیجی می‌افتد. در میانه‌ی راه این پرسش مطرح می‌شود که آیا او می‌تواند همچنان که در سرودن کمدی الهی دستی توانا دارد، در کشف معمای قلمرو روشنایی توفیق یابد؟ آیا قلمرو روشنایی حقیقتاً راه رستگاری را به مردم نشان می‌دهد یا درصدد یافتن روشی تازه برای استثمار آن‌هاست؟ چرا آن‌ها در این وسعت دست به مبارزه و کشتار در فلورانس زده‌اند؟ این‌ها پرسش‌هایی است که در راهی پرپیچ‌وخم و پر از ماجراهای غیرمنتظره پیش روی دانته و مخاطبان همراهش قرار می‌گیرد.

رمان «قلمرو روشنایی» نه‌تنها از رازی مخوف در مقطع تاریخی حساسی پرده برمی‌دارد، بلکه همچون تریلری روانشناسانه به واکاوی روابط انسانی در بستری دراماتیک می‌پردازد: «همان‌وقت صدایی از جانب صومعه به گوشش رسید. سقف سوزان برج که دیگر تحمل وزن مصالحش را نداشت، جا خالی کرد و روی خودش آوار شد. دانته بی‌اختیار چشم گرداند و انبوهی از چوب‌های شعله‌ور را دید که سقوط می‌کردند و شعله‌های کورکننده‌شان در فواصل منظم از مزغل‌های تعبیه‌شده در دیوار برج به چشم می‌خورد، گویی لشکری، با مشعل‌های عظیم در دست، به تاخت از پله‌ها سرازیر می‌شدند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...