رمان «مسکو ۲۰۴۲» [Moscow 2042] نوشته ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ [Vladimir Voinovich] با ترجمه زینب یونسی توسط نشر برج منتشر و راهی بازار نشر شد.

مسکو ۲۰۴۲» [Moscow 2042] نوشته ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ [Vladimir Voinovich

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ نویسنده این‌کتاب، داستان‌نویس و طنزپرداز روس متولد ۱۹۳۲ و درگذشته به سال ۲۰۱۸ است. او از اعضای اتحادیه نویسندگان شوروی بود که به‌خاطر مواضع انتقادی‌اش ابتدا از اتحادیه و سپس از کشورش اخراج شد. او سال ۱۹۸۰ از شوروی خارج و ساکن واینوویچ آلمان شد. سال ۱۹۹۰ میخاییل گورباچف از او رفع اتهام کرد و توانست به کشور خود بازگردد. نیکالایویچ واینوویچ تا پایان عمر از منتقدان حکومت شوروی و حاکمیت ولادیمیر پوتین بود.

از این‌نویسنده چندکتاب در ایران چاپ شده و رمان‌هایش در خارج از مرزهای کشورش، خوانندگان زیادی دارد. او در رمان «مسکو ۲۰۴۲»‌ در واقع نقیضه‌ای شاد بر رمان «۱۹۸۴» جورج اورول نوشته است.

داستان این‌کتاب در سال ۱۹۸۲ جریان دارد و شخصیت اصلی‌اش ویتالی کارتسف یک‌نویسنده تبعیدی شوروی است. ویتالی خبردار می‌شود یک‌آژانس مسافری در مونیخ، تور مسافرتی وسوسه‌انگیزی برگزار می‌کند؛ سفر به مسکوی سال ۲۰۲۴. او هم نمی‌تواند دست رد به سینه آینده کشورش بزند. به این‌ترتیب نویسنده تبعیدی به وسط قرن بیست‌ویکم و زمانی که مارکسیسم و مرام ارتدوکس با هم مخلوط شده‌اند، پرتاب می‌شود. او با رفتن به آن‌زمان، تبدیل به یک‌چهره ادبی مهم در انقلاب جدید می‌شود.

زمانی که شخصیت اصلی داستان «مسکو ۲۰۴۲» به آینده رفته، شخصیت‌های مختلفی را پیش روی او می‌آورند؛ شیخ‌های عرب، تروریست‌ها، جاسوس‌های کا گ ب، رهبران کرملین، روزنامه‌نگارهای آمریکایی و نویسنده‌ای که می‌خواهد ناجی مسکو باشد. ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ با نوشتن این‌رمان مرام کمونیستی شوروی را به سخره گرفته است.

این‌کتاب ۷ فصل و یک «پسین‌گفتار» دارد.

در قسمتی از رمان «مسکو ۲۰۴۲» می‌خوانیم:

وارد بزرگراه مارکس شدیم که می‌رسید به خیابانِ «جملات قصار ژناسیموس» و از جلوی کتابخانه لنین (که هنوز نام قبلی را داشت!) پیچیدیم به بزرگراه «جلد چهارم» که قبلا کالینیسکی بود. در طول راه، اسمرچف توضیح داد که طبق دستور صریح ژناسیموس و با حکم کمیته مرکزی کا.پ.گ.ب، تحت عنوان «بازسازی نهادهای فرهنگی‌هنری و تقویت انضباط شغلی»، فعالیت شورای کمونیستی نویسندگان از اساس بازتعریف شده است.

قبلا نویسنده‌ها در خانه کار می‌کردند _ وضعیتی که هم با اصول کمونیستی در تضاد بود و هم باعث تحقیر خودشان می‌شد، چون از آن‌ها چهره‌هایی خانه‌نشین و غیرمردمی می‌ساخت. تازه، اعتراض توده‌های کارگر را نیز برمی‌انگیخت که مجبور به کار در کالخوزها، کارخانه‌ها، کارگاه‌ها و اداره‌ها بودند. نویسنده‌ها با استفاده از این موقعیت ویژه، گویی تافته جدابافته بودند و هروقت عشقشان می‌کشید، کار می‌کردند. البته بودند نویسندگان متعهدی که تمام‌وقت و طبق ساعات کار می‌نوشتند، ولی اغلب ساعت‌آزاد و به‌اصطلاح آتش‌به‌اختیار بودند. با بررسی فعالیت‌های اتحادیه نویسندگان، کمیسیون انتشار موارد سوءاستفاده شرم‌آوری کشف کرد. برخی نویسنده‌ها سال‌ها بود چیزی ننوشته بودند. شعار قهرمانانه این بیکاره‌ها جمله‌ای بود از یکی از نویسندگان پایه: دست کم روزی یک‌خط!

این‌کتاب با ۴۲۰ صفحه، شمارگان هزار و ۵۰۰ نسخه و قیمت ۱۲۰ هزار تومان منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...