در پس‌زمینه داستان، جنگ‌های چچنی اتفاق می‌افتد، چند درگیری ویرانگر که ارتش روسیه پس از شوروی را در برابر چریک‌های چچنی قرار می‌‌دهد... پزشکی‌ست که پدربزرگ و مادربزرگش به‌ اجبار استالین به این منطقه نقل‌مکان کردند... آنها از تو نمی‌پرسند دخترک کجاست، بلایی به سرت می‌آورند که او را برایشان بیاوری، و خودت را می‌بینی که این کار را انجام می‌دهی... انگشت‌ها و بیضه‌های قطع‌شده با ابزار شکنجه، تنها شروع ماجراست... چمدانی که متعلق به حوا است، در خلال داستان به گونه‌ای عجیب در دست شخصیت‌ها جابه‌جا می‌شود


تو را می‌کُشند و اسمش را «صلح» می‌گذارند | سازندگی


آنتونی مارا (1984-واشنگتن) نویسنده معاصر آمریکایی از سال 2013 تا به امروز دو رمان منتشر کرده، که هر دو با موفقیت‌های بسیاری همراه بوده است. آنتونی مارا با اولین رمانش «منظومه‌ای از پدیده‌های حیاتی» [A constellation of vital phenomena] در سال 2013 کارش را شروع کرد؛ رمانی که افتخارات بسیاری برای او به ارمغان آورد: بهترین کتاب سال آمازون، بهترین کتاب سال کرکاس‌ریویو، یکی از ده کتاب برتر و پرفروش واشنگتن‌پست، نیویورک‌تایمز، هفته‌نامه پابلیشر، و نامزدی جوایزی چون کتاب ملی آمریکا، جایزه صلح دیتون، جایزه ایمپک دابلین، و مدال اندور کارنگی.


منظومه‌ای از پدیده‌های حیاتی» [A constellation of vital phenomena] آنتونی مارا

این کتاب به زبان‌های بسیاری ترجمه شد، از جمله فارسی: ترجمه فرزانه قوجلو و محمدرضا جعفری در نشر نو. کتاب دوم مارا «تزار عشق و تکنو» نیز در سال 2016 منتشر شد و به مانند رمان اولش با موفقیت چشمگیری همراه بود. کتاب برنده جایزه فرهنگستان هنر و ادبیات آمریکا شد و به صف پرفروش‌های نیویورک‌تایمز پیوست.

هر دو رمان آنتونی مارا تصویری از دورانِ سیاهِ شوروی و روسیه معاصر می‌دهد؛ روسیه‌ای که امروز با ولادیمیر پوتین، همان تصویرِ سیاهِ استالین را به دنیا نشان می‌دهد؛ تصویری که با حمله نظامی به اوکراین وحشتناک‌تر نیز شده است. تصویرِ روسیه‌ی پوتیتی، تصویری از یک نوع دیکتاتوری است که برای جهانِ امروز، و نظمِ جهانی، خطرناک است و ممکن است جهان را وارد جنگ جهانی دیگری کند که شروعش آسان است و پایانش نه!

«منظومه‌ای از پدیده‌های حیاتی» از همان ابتدا با به‌چالش‌کشیدن پست‌مدرن، زمینه‌ای کاملا متفاوت از این سبک را در جریان داستان به‌کار می‌گیرد که با آن بیگانه می‌نماید. «صبحِ فردای شبی که فِدها خانه حوا را سوزاندند و پدرش را بردند، حوا از خواب شقایق‌های دریایی بیدار شد.» همین آمیختگی ناامیدی با خیالبافی لحن داستان را ایجاد می‌کند.
در پس‌زمینه داستان، جنگ‌های چچنی اتفاق می‌افتد، چند درگیری ویرانگر که ارتش روسیه پس از شوروی را در برابر چریک‌های چچنی قرار می‌‌دهد، چچنی‌هایی که گاهی نیز از سوی جهادی‌های عرب مورد حمایت و نظارت قرار می‌گرفتند. خط زمانی داستان آنتونی مارا سال‌های ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۴ را دربرمی‌گیرد، اما خود داستان عمق بسیار بیشتری دارد. این رمان در کنار باقی موضوعات استفاده و سواستفاده از تاریخ را موشکافی می‌کند، اینکه کارکردهای ذهن تا چه میزان در خدمت میل به بقا قرار می‌گیرد.

داستان به ناپدیدشدنِ پدر حوا تقریبا در اواخر این دوره ده‌ساله در کنار حوادث مشابهی که منجر به ویرانی روستای کوچک الدار می‌شود، می‌پردازد. اما در زمان حال داستان، حوای هشت‌ساله را همسایه‌ای به نام احمد نجات می‌دهد، کسی که او را با اکراه، پیاده نزد یگانه پزشک پس از انفجار بمب در بیمارستان و مخروبه‌شدن آن در نزدیکی شهر ولچانسک می‌برد.
سونیا پزشکی روس‌تبار است که پدربزرگ و مادربزرگش به‌عنوان بخشی از استعمار استالین اجبارا به این منطقه نقل‌مکان کردند. سونیا پزشکی بسیار متبحر و کاردان است؛ طوری‌که با مهارت قفسه سینه زخمی را تنها با نخ دندان بخیه می‌زند. احمد چچنی‌تبار است و پزشکی به شدت فاقد صلاحیت که استعدادش بیشتر در زمینه نقاشی است و بیشتر زندگی‌اش را در انزوای کامل به‌سر برده، طوری‌که رونالد مک‌دونالد را از رونالد ریگان تشخیص نمی‌دهد. بااین‌حال هر دو در زندگی‌شان رنج و عذاب از دست‌دادن را تحمل کرده‌اند.

همسر احمد از زمان اولین حمله ارتش روسیه در زندگی نباتی به سر می‌برد و پدر حوا صمیمی‌ترین دوست احمد بوده‌ است. احمد که اساسا تحت‌تاثیر پیامدهای جنگ و حمله به روستا در انجام امور پزشکی ناتوان شده، به کشیدن پرتره مردگان، افراد مفقودشده و کسانی که همان نزدیکی حلق‌آویز شده‌اند، روی آورده است. این قسمتی از صحنه‌های نیمه‌سوررئالی است که رمان در خود دارد.
سونیا نیز همچنان ناامیدانه در پی یافتن خواهرش است که سال گذشته برای بار دوم از ولچانسک ناپدید شده است.
درک حلقه‌های ظریف میان شخصیت‌های داستان، مطالعه همه کتاب را می‌طلبد تا جزییات مهم بر خواننده معلوم شود.

در دوران کودکی‌شان از بین دو‌ خواهر، سونیا باهوش بود و‌ آن دیگری ناتاشا نقش خواهر خوشگل را داشت. سونیا در لندن پزشکی می‌خواند و والدینشان هر دو مرده‌اند. ناتاشا درمی‌یابد که در ولچانسک در گیرودار نخستین جنگ چچن و فروپاشی شهرش تنها مانده، پس نخستین‌بار به میل خودش ناپدید می‌شود و در نقش همراه فردی روس درمی‌آید، هرچند می‌دانست راهی که در آن قدم گذاشته نهایتا به تن‌فروشی ختم می‌شود، امیدوارانه به روزی فکر می‌کرد که به خواهرش در لندن بپیوندد.
اما در دوران جنگ شانس پیداشدن دوباره بسیار اندک است. هنگامی که احمد با سونیا بر سر پناه‌دادن به حوا به توافق می‌رسد، او نیز داوطلب می‌شود که در مداوای مجروحان بیمارستان درهم‌شکسته مشارکت کند، بیمارستانی که حالا تنها کارکنانش سونیا و یک پرستار است. هنگام جست‌وجوی جیب شلوار افراد فوت‌شده کاغذی پیدا می‌شود که به ماجراها و اکتشافات زیادی منجر می‌گردد.

روایت داستان با راه‌های انحرافی کوتاه به گذشته یا آینده‌های شخصیت‌های داستان، پل می‌زند که در یک لحظه‌ با مسیر اصلی داستان تلاقی می‌کند. این یکی از ترفندهای آنتونی مارا نویسنده داستان است که حفظ ارزش خواسته‌ها و آرزوهای بشر را در مقابل بیهوده‌بودنشان قرار می‌دهد.
برای بازیابی و تایید گذشته، انگیزه دایمی وجود دارد، هرچند کارکرد ذهن به شکلی است که مرور زمان باعث محو و کمرنگ‌شدن تدریجی آن می‌شود.

احمد در زن مدهوشش تعمق می‌کند: «همان‌گونه که تار عنکبوت چیزی بیش از حفره‌های درهم‌تنیده‌شده نیست، آنها با هر آنچه دیگر آنجا نبود پیوند خورده‌اند.» پرتره‌های او از گم‌شده‌‌ها به سرعت در حال محدودشدن به «تنها دو چشم، یک بینی و دهانی که میان درختان محو می‌شود» است. ناتاشا در فاصله کوتاهی میان دو جنگ با خواهرش در ولچانسک دیدار می‌کند، با مرارت در جایی که روزی پنجره قرار داشت نقاشی می‌کشد، رو به منظره‌ای که حالا تبدیل به ویرانه شده است. چمدانی که متعلق به حوا است، در خلال داستان به گونه‌ای عجیب در دست شخصیت‌ها جابه‌جا می‌شود.

در جای دیگر داستان یکی دیگر از همسایه‌ها سرانجام تصمیم می‌گیرد کتاب شش جلدی 3302 صفحه‌ای تاریخی‌اش درمورد سرزمین چچن را بسوزاند. او به احمد می‌گوید: «تاریخ خودش را می‌نویسد، به کمک من نیاز ندارد.» تاریخ به زعم او، آوردن استخوان‌های پدر و مادرش به خانه، در جریان بازگرداندن چچنی‌های تبعیدی از قزاقستان در ۱۹۶۵، در یک چمدان است. پسرش نیز درنهایت کسی است که از مفقودشدن پدر حوا و خیلی‌های دیگر به آنها خبر می‌دهد. این پسر (که آنتونی مارا برایش دلسوزی زیادی در خواننده ایجاد می‌کند) در جایی به احمد می‌گوید: «آنها از تو نمی‌پرسند دخترک کجاست، بلایی به سرت می‌آورند که او را برایشان بیاوری، و خودت را می‌بینی که این کار را انجام می‌دهی... روزی من هم مثل تو بودم، و تو هم به زودی مثل من خواهی شد. این، وحشتناک‌ترین شکل محوشدن است؛ نابودی و فروپاشی خود زیر شکنجه.»

منظومه‌ای از پدیده‌های حیاتی» [A constellation of vital phenomena]

این رمان شرارت‌ها و بدترین‌هایی را که انسان قادر به انجام آن است، به شکل‌های مختلف به نمایش می‌گذارد. در سیاه‌چال‌های بازجویی محلی بین ولچانسک و الدار، انگشت‌ها و بیضه‌های قطع‌شده با ابزار شکنجه، تنها شروع ماجراست.

بعد از دانستن چیزهایی چنین شنیع، چطور می‌توان به بخشش حتی فکر کرد؟ زیرِ رگبارِ به‌تصویرکشیدن چنین بی‌رحمی‌هایی، لحنِ عموما خوش‌بینانه رمان گاهی عجیب‌وغریب به نظر می‌رسد. برخی دیگر از نویسندگان نیز اخیرا چنین تسلیم محضی را در روایت‌های خود آورده‌اند، مانندِ رمان «دنیای آشنا» شاهکار ادوارد پی. جونز (ترجمه فارسی: شیرین معتمدی) و داستان «نیمه یک خورشید طلایی» شاهکار چیماماندا گُزی آدیچی (ترجمه فارسی: ناهید تبریزی). اما ظاهرا آنتونی مارا در نوشتن رمان خود منبع آرامش در برابر فاجعه را مستقیما از لئو تالستوی برگرفته، همچنان که در مکان وقوع داستان، چچن، چندبار به رمان «حاجی مرادِ» تالستوی اشاره می‌کند. و پیشانی کتاب نیز با جمله‌ای از حاجی مراد می‌درخشد: «به واسطه همین مرگ بود که بوته خارِ لگد‌گوب‌شده در کشتزارِ شخم‌خورده مرا به یاد آورد.»

اندیشه اصلی داستان شاید یک «جنگ و صلحِ» قرن بیست‌ویکمی باشد، به‌جز آنکه درحقیقت صلح به معنای واقعی‌اش در آن وجود ندارد. «آنها حوا را می‌کُشند و آن را صلح می‌نامند.»
آنتونی مارا در همان حال که بدترین دنیای جنگ‌زده‌ای را که در آن زندگی می‌کنیم یادمان می‌آورد، برای افراد کمی که از این میدان نجات می‌یابند، امیدی پایدار قائل است. او امکان احیای زندگی در شکل اصلی‌اش را در متن کتابی پزشکی تعریف می‌کند که سونیا و ناتاشا در زمان‌های متفاوت آن را می‌خوانند. سونیا در تاریک‌ترین لحظات زندگی‌اش را به شکل مداری نامتوازن حولِ ستاره‌ای بی‌نور می‌بیند یا به صورت پروانه‌ای که دور چراغی خاموش می‌چرخد. اما تعریف کتاب درسی خلاف این تصور است: «منظومه‌ای از پدیده‌های حیاتی؛ سازماندهی، تحریک‌پذیری، حرکت، رشد، تولید مثل و اختیار.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...