در دلِ فاجعه! | الف


گایتو گازدانف [Gaito Gazdanov] نویسنده‌ی قرن بیستم روسیه، مسیری پر پیچ و خم در حرفه‌اش پیمود و ناملایمات بسیاری را پشت سر گذاشت. در سنین نوجوانی در جنگ حضور پیدا کرد و در سال‌های پُر تب و تاب مناقشات کریمه توانست گام‌های اولیه را در تکامل ادبی‌اش بردارد. او مدام از شهری به شهر دیگر می‌رفت و شغل عوض می‌کرد. فقر و بی‌خانمانی تجارب زیستی عمیقی به او بخشیدند. در پاریس بود که توانست شب‌ها به کار و روزها به تحصیل بپردازد و اولین داستان‌های منسجم خود را در نیمه‌ی دهه‌ی سوم زندگی‌اش بنویسد.

«شبح آلکساندر ولف»[The specter of Alexander Wolf یا Prizrak Aleksandra Volʹfa] نوشته گایتو گازدانف [Gaito Gazdanov]

گازدانف از همان آغاز، تحسین منتقدان را برانگیخت و از جمله نویسندگان حامی او می‌توان به ماکسیم گورکی اشاره نمود که به‌ویژه پس از انتشار کتاب «شبی با کلر» از او به عنوان استعدادی درخشان یاد کرد. او به همان نسبت که زندگی پرماجرایی را می‌گذراند، آثار متنوعی هم می‌نوشت و کتاب «شبح آلکساندر ولف» [The specter of Alexander Wolf یا Prizrak Aleksandra Volʹfa] یکی از شاخص‌ترین آثار اوست که نوآوری‌های فرمی او را به وضوح نشان می‌دهد. رمانی که در سنین تثبیت گازدانف به عنوان نویسنده منتشر شد.

رمان «شبح آلکساندر وُلف» از همان آغاز خواننده را در دامن فاجعه می‌اندازد و از قتلی می‌گوید که زندگی قهرمان داستان را زیر و رو کرده است. راوی مانند خودِ گازدانف در سنین نوجوانی رهسپار جنگ شده است. جنگی که انگار مهم نیست چه اسمی دارد و کجا رخ داده است، چون ماهیت جنگ در هرحال آشوب و ویران‌گری است. راوی به زمان و مکان جنگ نیز اشاره می‌کند؛ جایی در جنوب روسیه و در خلال جنگ داخلی در اوایل قرن بیستم. اما توصیف کلی از جنگ به گونه‌ای است که گویی در هر جای دیگر دنیا و هر زمان دیگری به همین شکل رخ می‌دهد؛ شهرها ویران و آدم‌ها کشته می‌شوند.

نویسنده ماجرای یک قتل را بن‌مایه‌ی داستان خود قرار داده، اما در گام‌های بعدی داستان، در این مسأله تشکیک می‌کند که آیا اصولاً قتلی اتفاق افتاده یا ترس‌های راوی است که به حادثه‌ای چنان پر و بال داده که جنایت به نظر برسد. گرچه راوی از همان ابتدا می‌کوشد مقتضیات جنگ و حفظ جان خود را توجیهی برای کشتن حریف مقابلش بداند، سایه‌ی سنگین کشتن یک انسان برای سال‌ها روی سرش باقی می‌ماند و ذهن او را به اشکال مختلف درگیر خود می‌سازد.

راوی واقعه را مدام مرور می‌کند و با دور کند و تند و از ابعاد گوناگون به آن می‌پردازد. گرما، خستگی، اغتشاش افکار، ترس و احساس ناامنی در ساعاتی که او مردی جوان را هدف گلوله‌اش قرار داده بر او چیره شده است. او بر بی‌منطقی موقعیت تأکید دارد و معتقد است در هیچ شرایط دیگری امکان نداشته آدم‌ها این طور به جان هم بیفتند و جز به کشتن یکدیگر رضایت ندهند. مرد جوانی که با گلوله‌ی راوی به خاک می‌افتد تصویری اساطیری برای او دارد و به بسیاری از قهرمانان جنگ‌های باستانی شبیه است. او جوانی خوش قد و قامت و زیباست که لحظاتی پیش از جان سپردن، نگاه خیره‌ی کوتاهی به اطرافش می‌اندازد. نگاهی که در ذهن راوی ماندگار می‌شود و در هر بار یادآوری جانی دوباره می‌گیرد.

گازدانف از همان اوایل کار مخاطب را درگیر بازی‌های فرمی داستانی خود می‌کند. راوی پس از روایتی چندصفحه‌ای از آن‌چه در صحنه‌ی جنگ گذشته، از کتابی می‌گوید که عیناً همین حادثه‌ی رویارویی دو سرباز و کشته شدن یکی از آن‌ها را در خود جای داده است. نویسنده‌ی کتاب آلکساندر وُلف نام دارد و آن را به زبان انگلیسی نوشته است. اما اصل داستان به همان جنگ کریمه در روسیه اختصاص دارد و قهرمانان داستان همان‌هایی هستند که راوی در آغاز به آن‌ها اشاره کرده بود.

شبح آلکساندر وُلف»  نوشته: گایتو گازدانف  ترجمه: نسترن زندی  ناشر: فرهنگ نشر نو

گویی راوی از داستان خود پا را بیرون می‌گذارد و آن را از منظری دیگر و در چارچوبی تازه روایت می‌کند. از این‌جا به بعد خودِ وجود آلکساندر وُلف است که تبدیل به معمای اصلی رمان می‌شود و تمام هم و غم شخصیت‌ها را معطوف به حل خود می‌کند. مسأله این‌جاست که آلکساندر وُلف که نویسنده‌ی کتاب است می‌تواند همان جوانی باشد که راوی گمان کرده بود کشته شده است. فرضیه‌های مختلفی درباره‌ی او مطرح می‌شود و راوی می‌کوشد به پاسخی روشن درباره‌ی این مرد برسد، گرچه راهی پرپیچ و خم در این‌باره در پیش دارد.

گازدانف در سبک روایت بسیار شبیه ادگار آلن پو عمل می‌کند و قصه‌های معمایی تو در تویی می‌سازد که ورود به هر بخش از آن‌ها مهارت‌های حل مسأله را در مخاطب به چالش می‌کشد. در بخش‌هایی از داستان نیز اشاراتی به آثار آلن پو می‌شود و به نظر می‌رسد گازدانف بسیار تحت تأثیر این نویسنده بوده و کوشیده رویکردهای تحلیلی او را برای حل مسائل داستانش به کار بگیرد. به همین‌خاطر مخاطب با رمانی معمایی همراه می‌شود که در آن نگاه روانکاوانه به روابط انسانی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. این موضوع به همراه بازی‌های تکنیکی‌ای که نویسنده در بخش‌های مختلف داستان به کار می‌برد از مهم‌ترین ویژگی‌های داستان‌نویسی منحصربه‌فرد گازدانف است. نویسنده‌ای که در نوع خود می‌تواند ادگار آلن پوی روسی لقب بگیرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...