تنها «او»ست که نجاتبخش است | مهر
«پرواز اسب سفید» اثر سیدهعذرا موسوی، داستان دختر شانزدهسالهای است به نام «گلبرگ» که پدرش ناخواسته قتلی را مرتکب میشود. اوضاع وخیمتر میشود وقتی که بدانیم مقتول، پدر دوست صمیمی «گلبرگ» و همسایه دیوار به دیوار آنهاست. «سروش» پسر مقتول مزاحمتهای مختلفی ایجاد میکند. مادر که هیچگونه حمایتی از اجتماع و خانواده نمیشود، مجبور است به تنهایی همه مشکلات را حل کند. برای اینکه دخترش در فضای ملتهب خانه نباشد و آسیب کمتری ببیند، او را به خانه مادربزرگ در روستا میفرستد. اتفاقهایی که در روستا رقم میخورد، باعث رشد و بزرگ شدن او میشود تا ما با گلبرگی متفاوت در پایان داستان مواجه شویم.
رمانی واقعگرا با مضمون امید، تلاش، زندگی و ایمان. نویسنده بنا ندارد، مشکلات را تندتند حل کند و نوجوان را با دنیای خیالی و فانتزی مواجه کند. دنیایی که غصهها سریع فراموش میشوند و پایان خوشی برای داستانها نوشته میشود. بلکه با روایت یک ماجرای معمولی، یعنی دعوای دو نفر در یک آپارتمان، داستان خواندنی را خلق میکند. داستانی که به ظاهر پر از غم، مشکل، درد، بحران و گرههای ناگشودنی است، در لایههای زیرین امید و ایمان را به خواننده منتقل میکند. ما با قهرمانی جنگجو مواجه هستیم که قرار است اسب سفید را به پرواز دربیاورد. او در این سفر، منفعل و ناامید نیست بلکه برای زندگی و کسانی که دوستشان دارند، میجنگد و در مقابل همه مشکلات پیروز میشود. «گلبرگ» درفصلهای آخر تصمیم میگیرد برای آدم زنده گریه نکند و قهرمان زندگی خودش باشد. حتی اگر در مقابل مرگ و قانون نتواند کاری از پیش ببرد. به طوری که در فصل دوازده ما هم مثل «گلبرگ» منتظر یک هوای تازه و نجات دهندهای هستیم که یاریمان کند.
سادگی و کوتاهی جملات، نثر روان؛ فصل بندی های دقیق، روایت اول شخص، توصیفات ساده و صمیمی نویسنده، که تازگی و طراوت خاصی دارند، تجربه خوبی برای خواننده نوجوان رقم می زند. خواننده هر چه جلوتر می رود مفاهیمی مثل عشق، دوستی، فداکاری، ایمان، انتظار، را روشن تر درک می کند. خانم موسوی موفق شده سبک زندگی دینی را نه به صورت نمایشی و سطحی، بلکه عمیق و باورپذیر به مخاطب معرفی کند. مثلاً در صفحه ۱۳۸ ترسهای یک نوجوان به تصویر کشیده میشود، آقای معلم برای مقابله با مزاحمتهای سروش راهکار درستی ارائه میدهد ولی گلبرگ از بدتر شدن کار میترسد و کار را پیش نمیبرد. نویسنده با این فصل به ترسها، تردیدها و دنیای مهآلود نوجوان احترام گذاشته است. نزدیکی به دنیای نوجوان و توصیفهای عالی را در مثالهای زیر میتوانید درک کنید.
«نسرین خانم آرام نمی گرفت، نفس کم میآورد. انگار توی قلبم سیخ داغ فرو می کردند.» صفحه ۲۳
«انگار صد تا اسب توی دلم شروع کردند به دویدن. سروش بود که با مشت و لگد به در می کوفت و داد می زد.» صفحه ۱۵۷
«نمی دانستم. واقعاً نمی دانستم، دست کشیدم به بازوهایم. حس می کردم استخوانهایم درد می کنند و قفسه سینهام تیر می کشد. من دیگر گلبرگ دو ماه پیش نبودم و ظرفم داشت بزرگ می شد. شاید استخوانهای آدم وقتی که دارد ظرفش بزرگ می شود، درد می گیرد.»
داستان در شانزده فصل و ۱۸۸ صفحه روایت میشود. نویسنده کاربلد، اجازه نفس کشیدن و کنار گذاشتن کتاب را به خواننده نمیدهد. اتفاقهای نفسگیر و جذابی که نمیتوان هیچ کدام از آنها را پیش بینیشان کرد، خواننده نوجوان را آنقدر مسرور میکند تا کتاب را رها نکند و خوشحال باشد که نویسنده او را جدی و مهم پنداشته و دغدغههای اساسی برایش مطرح کرده است. «گلبرگ» با مشکلاتی مواجه است که حل آنها زمان و انرژی و مهارت زیادی میخواهد. کاری به تنهایی از دستش برنمیآید واو برای حل این مسئله باید از مادر، آقای معلم، عزیز، خانم دکتر کمک بگیرد و باز نتیجه آنی نخواهد شد که «گلبرگ» و خوانندهها آرزو میکنند، چرا که مهم این است که شرکت کننده در این مسابقه، خودش را به خط به پایان برساند. مهم این است که تنهایی نهنگ غمگین را درک کند و بداند که تا «او» نیاید انسانها بیکس و تنها هستند.
خط دوم داستانی کتاب، زندگی لیلا دوست صمیمی «گلبرگ» است. لیلا به دنبال یک عشق نوجوانی وارد زندگی زناشویی میشود، خانواده طردش میکنند و حالا بعد از یک شکست عاطفی، بیماری پوستی که ظاهرش را آشفته کرده و یک بارداری ناخواسته به روستا برگشته است. هیچ کس او را نمیپذیرد. «گلبرگ» برای حل مشکل لیلا وارد مسیر جدیدی میشود و تجربههای نابی کسب میکند تا با کمک آنها زندگی خودش را نیز سروسامان دهد.
رمان داستانهای تو در تو با ساختار موزائیکی دارد. خواننده با داستانهای مختلف که هم سو با طرح اصلی کار هستند، مواجه میشوید. مثل داستانهای هزار و یک شب که قرار است هر شب، یک داستانی روایت شود تا درسی نو گرفته شود و شهزاد قصهگو فرصت یک روز زندگی بیشتر را داشته باشد.
کتاب پیرنگ منسجمی دارد و قرار نیست هیچ اتفاقی خارج از ریلگذاری دقیق نویسنده رخ بدهد. گرهگشاییها به کندی رخ میدهد و این لازمه طرح و موضوعی است که نویسنده انتخاب کرده و در پایان داستان ما با یک پایان خوش و نتیجهگیری دم دستی مواجه نخواهیم بود. علیرغم همه مسیرهای سختی که «گلبرگ» طی کرده و روزهای پر اضطرابی که پشت سر گذاشته است در فصل پایان به این نتیجه میرسد که هر کاری تاوان خودش را دارد و در مجرای خودش باید انجام گیرد و نباید انتظار یک معجزه را داشت.
آموختن درسهای مختلف زندگی، رسیدن به ناامیدی مطلق و دیدن کورسوهای امید، پذیرفتن مسئولیت کار، کمک به دوستان و بزرگ کردن ظرف زندگی از جمله درسهایی است که خواننده کتاب، همراه «گلبرگ» یک به یک میآموزد و پشت سر میگذارد. نویسنده تمام تلاشش را کرده که پیامها گل درشت نشوند و با ظرافت تمام بیان شوند. گرچه کلیشه معلم و مستقیم گوییهای او گاهی به کار ضربه زده است.
مخاطب انتظار دارد همه خرده پیرنگهای داستان، مثل قصه گلبرگ جاندار و عمیق باشند اما در داستان «مش اسد» و چشم انتظاری او برای پسرش «احمد» این اتفاق رخ نمیدهد. پیرنگ داستان با راهکاری که «گلبرگ» ارائه میدهد، حرکت میکند. یعنی استفاده از ظرفیتهای فضای مجازی. برای خواننده مشخص نیست چرا هیچ کس از این پتانسیل تا به حال استفاده نکرده؟ چرا احمد خودش را ملزم میداند که به «گلبرگ» پاسخ دهد؟ آن هم پاسخهایی کامل، که «گلبرگ» با خواندن آنها کل زندگی احمد را متوجه میشود. در واقع بهانه روایت این بخش از داستان، باورپذیر نیست.
رمان نوجوان نگاه به آینده دارد و مثل داستان کودک در لحظه تصویر نمیشود. بنابراین نوجوان باید با بعضی از مسائل دست و پنجه نرم کند. اما اندازه و حجم این مسائل در زمان نوجوان مهم است. در این رمان، دنیا با همهی مصائبش پیش روی «گلبرگ» ایستاده است. گاهی حس می کنیم شخصیت داستان زیر بار این همه مشکلات ممکن است خرد شود و دوام نیاورد! گر چه در زندگی حقیقی، از تلخی ها و برخی مسائل راه گریزی نیست؛ اما حجم زیاد مشکلات و پیامهایی که قرار است نوجوان درک کند، گاهی بیش از حد انتظار زیاد و سنگین است.. بعضی از پیامها، برای جوینده دقیقی که دوست دارد کیفیت زندگیاش را ارتقا دهد، آن هم در دهه سوم یا چهارم زندگی، قابل کشف و درک است. و از این منظر برای خواننده نوجوان سنگین و غیر قابل درک به نظر میرسد.
صفحهآرایی کتاب بسیار عالی و متناسب نوجوان بود. یکی از نکتههای قابل تأمل کتاب، تصویر جلد کتاب است. تصویری که میشد، خیلی خلاقانهتر و جذابتر طراحی کرد. تصویر مرکزی کار، یعنی تصویر دختری که پشت صندلی ایستاده و پیرمردی که روی صندلی نشسته است و دست بر عصا دارد، خواننده را پس میزند به نظر میرسد طرح پشت کتاب، فارغ از تیرگی رنگ کار، زیباتر و پرمحتواتر است.
به هرحال باید به انتشارات به نشر بابت چاپ این کتاب تبریک گفت و از نویسنده توانای این اثر تشکر کرد. چرا که این داستان کمک میکند که خواننده حرفهای نوجوان یک قدم به جلو بیاید و انتظار بیشتری از کارهای وطنی داشته باشد و طعم خوش آن را تا مدتها حس کند.