نشست نقد و بررسی کتاب «پرواز اسب سفید» به قلم سیده عذرا موسوی با حضور محمدقائم خانی، دبیر نشست، مریم مطهریراد، منتقد ادبی و نویسنده اثر یکشنبه 15 آبانماه در کتابفروشی بهنشر برگزار شد.
به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، سیده عذرا موسوی درباره چگونگی شکلگیری ایده و نوشتن این اثر گفت: انتشارات بهنشر قصد داشت مجموعهای ۱۴ جلدی برای نوجوانان نگارش شود که در هر داستان یکی از معصومین علیهالسلام نقشی داشته باشند. من نیز به این پروژه دعوت شدم و قبل آن برای این داستان، طراحیای از سمت من انجام نشده بود. مدتی طول کشید تا طرح نوشته شود و در آن مدت، آقای خرامان دبیر مجموعه با من همفکری کردند. درنهایت قصه را نوشتم و بعد انتشارش هم به انحای مختلف بازخوردهایی را از سمت نوجوانان و مخاطبان بزرگسال گرفتم.
وی درباره پیرنگ داستان افزود: بعد نوشتن داستان و قبل تحویل دادن به ناشر، از نظرات شش، هفت نوجوان دختر و پسر استفاده کردم. ضمن اینکه در این مسیر، از نظرات سه نویسنده کودک و نوجوان، یک معلم، روانشناس، وکیل و افسر نیروی انتظامی هم بهره بردم. تلاش کردم فقط در دنیای خودم داستان را ننویسم؛ چون من همه تجربهها را ندارم. چنته پری از جهت نظرات و تجربههای دیگران داشتم؛ چه کسانی که مربی و والد بودند و چه نوجوانان. بنابراین بازتاب کتاب قبل انتشار، برای من روشنگر راهم بود. بهطور کل بازخوردها مثبت بود؛ اما نکاتی هم داشتند، مثلا میگفتند با شخصیت آقامعلم کم ارتباط گرفتهاند و جاهایی زیادهروی شده است؛ ولی من باید به محدودیتها توجه میکردم. وقتی موضوع امام زمان به من سپرده شد به این توجه کردم که چه گزارههایی ممکن است در زندگی و شخصیت این امام بزرگوار دستمایه داستانی شود. اولین نکته برای من انتظار بود، بعد ظهور موعود و جهان پس از موعود. اینها به من کمک کردند که داستانپردازی کنم.
این نویسنده ماجرا داشتن یک داستان را نکته قابل اهمیت در نگارش آن دانست و گفت: این مهم است که مخاطب با داستان ارتباط برقرار کند و قصه بدون ماجرا نباشد. اینها باعث شد که من بخواهم ظرفیتهای خاصی را ایجاد کنم و براساس آنها داستان را بنویسم. بعد از نگارش اثر هم، من دوباره این بازخورد را دریافت کردم که کلیت کار به ذائقه مخاطب خوش آمده است؛ هرچند نکاتی را نیز در انتقاد از اثر مطرح کردند. امیدوارم در آینده داستان پختهتری بنویسم.
موسوی سختخوان بودن داستانش را رد و اظهار کرد: من برای نوجوان جایگاه ویژهای قائلم. بعضی از نوجوانان ما در سطحی هستند که از نظر آگاهی بزرگسالان را به چالش میکشند و از آن طرف هم، کتابخوانان خیلی خوبی هستند. بنابراین طرح بعضی از موضوعات با نوجوانان برای من ترسی نداشت و میتوانستم همراهیشان را داشته باشم. سختترین کار این است که یک نویسنده بتواند اعتماد مخاطب را جلب کند و وقتی مخاطب فهمید که من یک حرف طنز، سرگرمی یا جدیای با او دارم، حتما مینشیند و مخاطبم میشود. من از این بازخوردها دریافت نکردم که کتاب سختخوان بوده است.
نویسنده کتاب «پرواز اسب سفید»، درباره تنوع آثار خود که هم بزرگسال است و هم نوجوان و اینکه نوشتن در دو فضای مختلف را چهطور پیش میبرد اینطور توضیح داد: فکر میکنم نویسندهای که هم برای بزرگسال مینویسد و هم نوجوان یکجورهایی زیرکی به خرج داده است؛ یعنی نرفته برای کودک بنویسد، بلکه برای نوجوان نوشته است. بعضی از سوژهها مناسب پرداختن برای بزرگسالان نیستند؛ اما برای نوجوان مناسب و جالباند. نوجوان در مرز جوانی است و گاهی وقتها تمایلی برای اثبات خود و استقلالش دارد و این باعث میشود که دست نویسنده باز شود؛ هر چند که از آن طرف هم محدودیتهایی ایجاد میشود. دوره نوجوانی فضای ملتهبی است و تمام کسانی که با آن ارتباط دارند باید دست به عصا و با احتیاط عمل کنند. به طور کلی، تجربه نوشتن همزمان دو اثر برای دو گروه سنی مختلف را دارم؛ در یک دورهای هم رمان «شاخدماغیها» را مینوشتم و هم «فصل توتهای سفید» را. کار نشد ندارد ولی سخت است.
وی افزود: مثلا یک زمانی داشتم داستان کوتاهی مینوشتم و احساس میکردم که میتواند برای نوجوانان مناسب باشد؛ ولی وقتی داستان پیش رفت دیدم حرفها دارد خیلی از دایره دلمشغولیها، نیازها و فکرهای نوجوان دور میشود و تصمیم گرفتم داستانش را برای بزرگسالان بنویسم.
سیده عذرا موسوی به ایده سفر گلبرگ، شخصیت دختر داستان از شهر به روستا به عنوان یکی از ایدههای اصلی و اثرگذار کتاب اشاره و بیان کرد: عنصر سفر از همان ابتدا در طراحی داستان حضور داشت و پررنگ هم بود. شاید دلیلش این بود که مادر گلبرگ در عین اینکه احترام ویژهای برای دخترش قائل است و نادیدهاش نمیگیرد؛ ولی او را در مقامی نمیبیند که بخواهد با آن چالشها مواجه شود. به نحوی میخواهد از گلبرگ محافظت کند؛ ولی همهچیز در اختیار مادر نیست و زندگی مسیر دیگری را طی میکند.
این نویسنده، موضوع نشان دادن موقعیتهای بحرانی پدرها در داستانهایش نیز ناخودآگاهانه دانست و گفت: شاید به ناخودآگاه من برمیگردد که نقش پدران در داستانهایم کمرنگ است. به اقتضای شرایط خانوادگیام، خیلیوقتها پدرم در خانه حضور نداشتند. ولی برای خودم اینطور نبود که پدر گلبرگ در داستان کمرنگ است؛ احساس میکنم که پدر در تمام لحظات گلبرگ وجود دارد. اینکه هر عاملی که باعث حرکت گلبرگ میشود درباره لیلا، احمد، مش اسد و ... به مساله پدرش مرتبط است. اینکه آن چالش و اتفاقی که برای پدرش رخ میدهد، باعث انرژی و نیروی جدیدی در او میشود که کارهای متفاوتی انجام دهد.
موسوی در پایان صحبتهای خود به اهمیت نوشتن داستان نوجوان ایرانی پرداخت و بیان کرد: در نوشتن داستان نوجوان برای نوجوان ایرانی شاید توجه به این نکته ضروری باشد که نویسندگان، نوجوانانِ این داستانها را در موقعیتهایی ببرند که لازم است حرکت کنند و تصمیم بگیرند. ما باید این فرصت و شرایط را برای نوجوانان فراهم کنیم که بزرگ شوند. موقعیتهای شغلی و درسی بزرگی پیش رویشان است. وقتی اثر نوجوان خارجی و ایرانی را مقایسه میکنم به نظر میآید نوجوانان داستانهای خارجی از جهت فکری و اجتماعی به بلوغ بیشتری رسیدهاند یا زودتر رسیدهاند. به نظرم لازم است به نوجوانان چهره واقعی و ظرفیتهای واقعیشان را نشان دهیم. اینکه شما میتوانید از پس مشکلات بربیایید و وارد آرامش و سکون شوید. یکی از دلایل اینکه نوجوانان اقبال بیشتری به آثار خارجی دارند این است که با یک قهرمان روبهرو میشوند؛ با کسی که دارد عمل میکند و با شرایط میجنگد و هیجانی را که لازم دارد دریافت میکند. ضمن اینکه ناشران وظیفه واقعی خود را انجام نمیدهند و راحتترین راه یعنی ترجمه را انتخاب میکنند؛ چون این کار رقابت بین نویسندگان ایرانی با آثار ترجمه را پایین میآورد؛ تیراژ هزار نسخهای ایرانی در مقابل چاپ پنجاهم یک داستان خارجی بیانگر این مساله است.
گلبرگ میتوانست روند داستان را تغییر دهد
مریم مطهریراد، منتقد ادبی در این نشست درباره اینکه با چه طور داستانی مواجه هستیم گفت: مسیری که برای نوجوانان ایجاد میشود، مسیر سرمایهگذاری است و کار مشکل؛ ولی هر چهقدر سرمایهگذاری شود کم است. این کتاب قبل اینکه به یک امام معصوم بپردازد، یک کتاب مادرانه است؛ مادری مهربان، شفیق و مراقب. او دائم مواظب بچهاش است. امید میدهد. در پس امیدش میگوید این زندگی میتواند آسیبرسان باشد؛ ولی تو میتوانی مقاوم باشی. کتاب با یک اتفاق وحشتناک شروع میشود و این احتمال دور نیست که یک نوجوان در زندگی امروز خودش با یک قتل مواجه شود. داستان با حادثه طوفانی شروع میشود؛ طوریکه ضربان قلب خواننده بالا میرود و میخواهد بداند چه اتفاقی میافتد. ورود به داستان جذاب است و فکر میکنم اگر نوجوان آن را بخواند در یک یا دو نشست تمامش میکند.
مطهریراد نظرش را درباره طراحی جلد و تصویرگری کتاب اینطور بیان کرد: یکسری کتاب نوجوان در چندسال اخیر میبینیم مثل کتابهای چندجلدی که تصویرگریهای مفیدی درون صفحات کتاب دارند. درون داستان این کتاب هم تصاویری وجود دارد؛ اما به نظرم میتوانست بر اساس صحنههای داستان باشد. میشد برای هر سفیدخوانی میانی تصاویر شخصیتها را اضافه کرد. چهقدر حیف که از ظرفیت داستان برای طراحی استفاده نشده است. نوجوان هم در ذهن خودش تصویر میسازد و هم تصویرگریها کمکش میکنند. وقتی عکس روی جلد را میبینی میگویی در کتاب با این شخصیتها مواجه میشوم؛ ولی مخاطب با آنها مواجه نمیشود. اینها چیزهایی است که نوجوانان به آن دقت میکنند و چون باهوشاند ممکن است اثر را پس بزنند.
این نویسنده و منتقد ادبی درباره شخصیتپردازی کتاب نیز گفت: به نظرم لیلا خیلی واقعیتر از گلبرگ نمود پیدا کرده است؛ اما درباره گلبرگ باید گفت که با توجه به اتفاق بدی که در زندگیاش رخ داده و نوسان روحی و عصبیای که دارد میبینیم که مراقبت مادرانه نویسنده کاملا پشتش است و گلبرگ دستورات و پندها را میگیرد و هیچ خطایی نمیکند. در حالی که خیلی زمینه خطا وجود دارد و اگر اشتباهی میکرد واقعیتر به نظر میرسید. گلبرگ به عنوان یک نوجوان خیلی بعید است که دست به کاری نزند و یاغی نباشد و حداقل در خیالش شورش نکند؛ ولی او در خیالش هم آرام است و صراط مستقیم را جلو میرود. اینها مقداری باورپذیر نبود؛ اما در کل بچههایی هم هستند که عاقلاند.
مطهریراد در پایان صحبت خود گفت: نکته مهمی میخواهم بگویم؛ اینکه داستان پندآموز است و بر حمایت و نصیحت جلو میرود بدون اینکه در ذوق مخاطب بزند؛ اما در شخصیت گلبرگ میبینیم که راحت به آقای معلم اعتماد میکند؛ ولی بهنظرم بزنگاهی بود که بهتر بود به بحث اعتماد در دنیای نوجوانی پرداخته میشد. فکر میکنم استرس یا موقعیتی که خطرآفرین باشد ضروری بود در داستان باشد تا نوجوان به راحتی به بقیه اعتماد نکند. و اینکه به نظرم سفر گلبرگ به روستا قبل از هر چیز به نویسنده کمک کرده است؛ اینکه بتواند موقعیت ایجاد کند. نویسنده در فضای روستا هر چهقدر میخواست میتوانست فضا را گسترش دهد و حادثه بیافریند. تصور کنید تمام اتفاقات در شهر بود؛ اینطور تشویش داستان بالا میبود؛ ولی این سفر آرامشی به خواننده میدهد و فرصتی ایجاد میکند که گلبرگ با مادربزرگش تعامل کند. نویسنده خیلی آرام قصه را روایت میکند و اوج و فرودها را با تکنیک سفر انجام میدهد. در کل امتیاز خوبی به این کتاب میدهم.