شیما کرمی | ایبنا
کتاب «ماکارونی با سس مشاعره» نوشته زهره مسکنی توسط نشر پیدایش منتشر شده است. «ماکارونی با سس مشاعره» رمانی برای نوجوانان و درباره غذا، اضافهوزن و چاقی، شیطنت و بازیگوشی، شعر و کتاب، مشکلات نوجوانان و صدالبته دوستیهای خالص و عمیق و مراقبتهای همدلانه است. این رمان داستان سه دوست را روایت میکند که هرکدام ویژگی و شخصیت خاص خودش را دارد؛ یکی کمی تپل است و همیشه میخواهد لاغر شود. دومی از دیوار راست بالا میرود و همیشه روی اعصاب است و سومی هم که انگار مامان دوتای دیگر است و مدام میگوید باید این کار را بکنیم و آن کار را نه! تا اینکه یک روز سر و کله نفر چهارمی پیدا میشود که بعدها میفهمند با سه تای دیگر متفاوت است... با مسکنی درباره نگارش این کتاب و مسئله نابینایان صحبت کردهایم که در ادامه این مطلب را میخوانید:
ایده نوشتن کتاب «ماکارونی با سس مشاعره» چگونه به ذهنتان رسید؟ آیا داستان بر اساس واقعیت است؟
اگر چه این رمان ویژه گروه سنی نوجوان نوشته شده است؛ اما مشکلی که اساس آن را تشکیل میدهد، در زندگی ماشینی امروز، گریبانگیر خیلی از افراد در سنین مختلف شده است. ما خیلیها را میبینیم که درگیر مشکل اضافه وزن یا همان چاقی خود یا فرزندانشان هستند. اضافه وزن ناشی از سبک زندگی نادرست، مصرف غذای زیاد و تحرک ناکافی بسیار شایع است. این موضوع باعث بروز بیماریهای جسمی متعدد و به موازات آن بههمریختگی روحی افراد میشود؛ چون کاهش وزن، کار سختی است. ما وقتی میخواهیم شروع به نوشتن کتابی برای نوجوانان کنیم به مسائل روز آنها دقت میکنیم تا داستان توجهشان را جلب کند و به قولی جذاب باشد. این بود که تصمیم گرفتم این رمان را بر پایه ذهنیات خودم، نمونههایی از این دست که همه ما حتما در اطرافمان میبینیم یا تجربه مشکلاتی از این دست را داشتهایم، بنویسم.
چرا اسم کتاب را «ماکارونی با سس مشاعره» انتخاب کردید؟
انتخاب اسم این کتاب خیلی برایم سخت بود. به دنبال عنوانی بودم که هم برای نوجوانان جذابیت داشته باشد و هم با محتوای کتاب جفتوجور باشد. ماکارونی غذایی است که بین اغلب بچهها محبوبیت دارد؛ اگر چه شعر و شاعری ممکن است مورد علاقه خیلیها نباشد. من سعی کردم علاقه مخاطب را با نیازش به کتاب و کتابخوانی، ادبیات و شعر، فضای مجازی، رقابتها و هیجانات ویژه این مقطع سنی ترکیب کنم. این بود که به «ماکارونی با سس مشاعره» رسیدم.
چه ضرورتی احساس کردید که به موضوع نابینایان پرداختید؟
ببینید برای کاهش وزن یا هر هدفی که افراد در زندگی دارند، نیاز به اراده و خواست قلبی وجود دارد. شما تا نخواهید نمیتوانید به هدف برسید. باید از عمق وجود به آنچه میخواهید باور داشته باشید و درکش کنید تا راحتتر بر موانع و محدودیتها غلبه کنید. این یعنی بصیرت: یعنی دانایی و آگاهی و هوشیاری باطنی. من از همین کلمه بصیرت به شخصیت نابینای داستانم رسیدم؛ چرا که بصیرت در ذات انسان نهفته است، حتی اگر چشمانش بصیر و بینا نباشد.
استقبال مخاطبان از بیان کردن این موضوع چطور بود و چه واکنشهایی به شما نشان دادند؟
میگویند کتاب را بنویس و رهایش کن تا مسیر خودش را برود. ما قبل از انتشار کتاب، متن را به چند نفری میدهیم تا بخوانند و نظر بدهند. این افراد هم صاحبنظر در کار داستاننویسی هستند و هم مخاطب عادی. مخاطبان عادی کتابم را هم از نوجوانان انتخاب کردم و هم از میان بزرگسالان. خوشبختانه همه متأثر از اتفاق نیمههای داستان بوده و به آن تأملی که مد نظرم بود رسیده بودند. بازخورد کتاب هم در فضای مجازی و هم در گروههای کتابخوانی نوجوانان دیده شده و خدا را شکر انعکاس امیدوارکنندهای داشته است. من فکر میکنم این رمان در سنگلاخ وضعیت نشر و کتاب دارد مسیر خودش را به آهستگی و پیوستگی طی میکند.
آیا با این کتاب به آن هدفی که در ذهنتان برای بیان کردن موضوع افراد نابینا داشتید، رسیدید؟
دو نفر نوجوان که یکی نابیناست و دیگری چاق در این کتاب مطرح میشوند. من میخواستم مخاطبان را به سمتوسوی سلامت جسمی و روحیِ توأم بکشانم. این است که علاوه بر موضوع چاقی به افراد کمتوان جسمی یا نابینا هم پرداختم تا بگویم معلولیت ناتوانی نیست؛ بلکه یک فرد نابینا هم میتواند قابلیت این را داشته باشد که الگوی سایر افرادی که به نظر، نقص جسمی یا ذهنی ندارند، بویژه همسالان خود باشد.
چرا برای مطرحکردن موضوع نابینابودن سهراب، از ایده غافلگیری استفاده کردید؟
اولا با وجود وضعیت نهچندان نامناسب کتابخوانی در جامعه ما بویژه گروه سنی نوجوان که اغلب غرق در فضاهای مجازی هستند، باید راهی برای جذب و البته نگهداشتن خواننده کمحوصلهای که در دنیای سرعت زندگی میکند، یافت. خوشبختانه در داستاننویسی چیزی به اسم تعلیق یا به تعبیر شما غافلگیری برای حل این موضوع وجود دارد. ایجاد یک حس و کشش که برای مخاطب نوجوان آمیخته به هیجانِ برآمده از موقعیتی پیشبینیناپذیر یا مرموز باشد، در ادبیات داستانی و نمایشی خیلی کاربرد دارد. با توجه به آنچه بین نوجوانان این رمان رخ میدهد، بر انگیختن حس نبود اطمینان از پایان وقایع داستان و جذابیت ماجرا لازم بود.
هدفم از ایجاد آن ضربه در آن نقطه از داستان که تقریبا دو سوم داستان را پشت سر گذاشتهایم، همان واداشتن خواننده به تأمل بیشتر دربارۀ گذشته دو شخصیت اصلی داستان (منیژه و سهراب) بود. خواننده دارد در خردهداستانهای روزمره شخصیتها و گفتوگوهای فضای مجازی و کشوقوسهای دختر چاق قصه برای کاهش وزن سیر میکند که یکدفعه میبیند انگار موضوع داستان چیز دیگری هم است. هدفم از این تعلیق، تفکر درباره چیزهایی غیر از اضافه وزن هم بود که در پاسخ پرسشهای قبلی به آن اشاره کردم.
چرا سه دختر (منیژه، ستاره و مریم) برای بیان داستان انتخاب کردید؟
این انتخاب شاید ناشی از تجارب زیسته خودم باشد که این شخصیتها دختر هستند. میخواستم به ضرورت توجه و بهبود وضعیت جسمی نوجوانان بپردازم. آنچه از طرح داستان در ذهن داشتم، همین بود و شاید علت انتخاب شخصیت دخترها این باشد که به نظر میرسد درصد بیشتری از دخترخانمها به ظاهر خودشان اهمیت میدهند. یکی از مهمترین پیشنیازهای زیبایی ظاهری در خانمها هم سلامتی جسمانی است. آنها در سن نوجوانی به طور غریزی میخواهند کانون توجه باشند و از طرفی به این دلیل که در جامعه امروز، تناسب اندام منجر به افزایش اعتمادبهنفس و مقبولیت فرد میشود، آنهایی که دچار این معضلات هستند، از هر راهی برای سریعتر رسیدن به هدف استفاده میکنند. شاید اگر برعکس این ماجرا بود که مثلا این دخترها پسر بودند و طرف دیگر آن قضیه مشاعره دختر بود، داستان اینگونه که الان است، پیش نمیرفت.
علت اینکه در این رمان به مسئله کتاب و کتابخوانی و ادبیات زیاد پرداختهاید، چیست؟
بله، من به عمد در خلال این رمان، کتابخانه مدرسه را به عنوان پاتوقی برای دورهمیهای نوجوانان فضاسازی کردم؛ چیزی که شاید متأسفانه در وضعیت امروز آموزش و پرورش چندان که باید برقرار نیست. در خلال این دورهمیهای خانه و مدرسه سعی کردم به چند کتاب و فیلم و نویسنده و شاعر و فیلمساز و بازیگر و ... اشاره کنم. این اتفاق که زندگی روزمره نوجوانان با گونههای مختلف ادبیات و هنر در هم آمیخته شود، به زور و اجبار و یکشبه امکانپذیر نیست. ما باید مدام به طور غیرمستقیم این گونهها را برای نوجوانان معرفی و مرور کنیم. نوجوان کنجکاو است و میرود خودش بررسی میکند تا ببیند این فیلم یا کتاب یا بازیگر و خواننده که از آن اسم برده شده چه و که هستند. وظیفه ما ایجاد تلنگر و هدایت به مسیر است؛ نه اینکه این موضوع با یک رمان انجام بشود: خیر! ما باید در فیلمها، کلیپها، رمانها و نمایشها و بویژه همین فضای مجازی آنقدر کتاب به دست شخصیتها بدهیم و از کتاب بگوییم تا برسیم به آن چیزی که مثلا کتاب در دست مسافران توی مترو یا اتوبوس رایج و معمول شود.
برای نوجوانی شاید این سؤال پیش بیاید که یک فرد نابینا چگونه با تکنولوژی ارتباط برقرار میکند و در کتاب هم توضیحی درباره این موضوع ندادهاید/ درباره این موضوع توضیح بدهید.
این پرسش خیلی خوبی است و هنگام نوشتن رمان در ذهن خودم هم جاری بود. این بود که شروع به تحقیق و بررسی و گفتوگو کردم با افرادی از گروه روشندلان یا کسانی که با این افراد در ارتباط مستمر هستند. اینگونه بود که به خیلی از مسائلی که خودم هم تا آن زمان نمیدانستم رسیدم و آنها را درباره نابینایان توی داستان آوردم. مثلا اینکه نابینایان هم از برنامهها یا همان اپلیکیشنهای مختلف معمول استفاده میکنند، در گروههای مجازی بین افراد بینا حضور دارند، هستند و هم میتوانند پیام صوتی بفرستند و هم نوشتاری؛ اما محدودیتهایی هم برایشان وجود دارد. مثلا آن زمان متوجه شدم که آنها نمیتوانند در بعضی برنامهها مثل تلگرام استیکر بفرستند؛ اما میتوانند از ایموجی یا همان شکلکها استفاده کنند. درواقع تکنولوژی این امکان را در اختیار افراد روشندل قرار داده تا بتوانند با استفاده از نرمافزارهای مخصوص به خود، مثل بقیه افراد زندگی کنند.
بابت همین پرسش شماست که تصمیم گرفتم بیشتر در قصه به این موضوع بپردازم تا آنچه خودم تا آن زمان نمیدانستم، برای دیگران هم تبیین شود. اینکه شخصیت نابینای رمان، دیگران را تمرین مشاعره و به تعبیری تمرین زندگی میدهد و چت میکند و صداپیشگی میکند و سینما میرود و به اندازه تمام آدمهای بینای جامعه و حتی بیشتر از خیلیها مشغول یک زندگی مفید و ارزنده است. البته که در روزگار ما دستیابی به پاسخ خیلی از این ابهامات و پرسشها از طریق جستوجو در اینترنت آسان است. من برای خودم یک قانون دارم که تا اکنون در نوشتههایم به آن پایبند بودهام. نباید همهچیز را راحت برای مخاطب شکافت و مخصوصا برای گروه سنی نوجوان میتوان موضوع را مطرح کرد؛ باید کُد را داد و او را به تأمل و تحقیق واداشت. یک جایی توی فصول آخر این کدها را گذاشتهام که منیژه میرود و خودش تحقیق میکند و میرسد به سوینا که همان سینمای ویژه نابینایان است و نمونههای دیگری از این قبیل که اگر جایی مسئلهای مطرح شده، حتما در فصل دیگری کلیدش را هم به خواننده ارائه دادهام.
برای روز عصای سفید صحبتی برای گفتن دارید؟
چون در روزهای مصادف با «روز جهانی عصای سفید» هستیم میخواهم بگویم زندگی برای افرادی که از هر جهت تفاوتی با بیشتر مردم دارند، با مشکلاتی همراه است؛ اما در یک جهان ایدهآل، باید تمامی آدمهای دنیا به صورت برابر در نظر گرفته شوند. ما شاید از خودمان بپرسیم مگر یک فرد نابینا، پیام کوتاه دریافت میکند؟ خرید آنلاین انجام میدهد یا میتواند تاکسی اینترنتی بگیرد؟ میتواند وبلاگ بنویسد یا به صورت آنلاین، خبر بخواند؟ جواب این است که بله. فرد نابینا همه این کارها را انجام میدهد و فقط نیاز دارد که ما بپذیریم او هم یکی مثل ماست و انسان عجیب و غریبی نیست؛ یک انسان معمولی است که نابیناییاش فقط یک ویژگی در کنار سایر ویژگیهای اوست و من در رمان «ماکارونی با سس مشاعره» تلاش کردم تا این زندگی معمول را نشان بدهم.