«قهقهه» سومین رمان سمیه مکّیان از سوی نشر لوح فکر منتشر شد.

قهقهه سمیه مکیان

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایلنا، سمیه مکّیان پیش از «قهقهه»، رمان‌های «غروبدار» و «پنج شب» را از سوی نشر چشمه و لوح فکر منتشر کرده بود. «غروبدار» علاوه بر نامزدی جایزه هفت‌اقلیم، مهرگان ادب و احمد محمود، توانست در جایزه ادبی بوشهر، عنوان کتاب دوم سال را به خود اختصاص بدهد.

مکیان در «قهقهه» به مانند دو رمان قبلی‌اش، به سراغ سوژه‌ای نو و بکر رفته است: او در «غروبدار» داستان زندگی غلامرضا ساعتچی را که به سندرم غروب دچار است روایت می‌کند، در «پنج شب» داستان داریوش کلباسی را در آسایشگاه بیماران روانی، و در «قهقهه» داستان شاه اسماعیل دوم صفوی در قلعه قهقهه را بازخوانی می‌کند.

تاریخ قلعه قهقهه به زمان پیش از اسلام برمی‌گردد، اما در زمان صفویه است که به‌عنوان زندان از آن استفاده می‌شود و مکانی می‌شود برای زندانی‌شدن افراد سیاسی مهم به‌ویژه شاهزادگان صفوی، که مهم‌ترین و مشهورترین‌شان اسماعیل دوم، سومین پادشاه سلسله صفوی است. مکیان در «قههقه» روایتی دست اول از زندگی اسماعیل‌میرزا (شاه اسماعیل دوم) در زندان قلعه قهقهه ارائه می‌دهد که بی‌شباهت به روزگار امروز ما نیست.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

و اسماعیل‌میرزا بر حصار زردارِ بامِ قهقهه، عرق از سروصورت روان، بر مشتاقانش که در پای قلعه ایستاده‌اند برای دیدار و گفت‌وگو با شاهزاده محصور؛ بر سر قلندران و قزلباشان و صوفیان. از آنبالا، از آنفاصله فرتوت، اسماعیل آن‌ها را شبیه به دل و جگر درهم‌لولیده گوسفند می‌بیند. گویی چند گوسفند را سربریده باشند و اجزایشان را درهم‌گوریده. اسماعیل تنها صدای ضجه باد را می‌شنود و جگرهای گوسفندانپای قلعهرا می‌بیند که زخمشان به‌سان دهان، باز و بسته می‌شود. همین دهان که باز می‌شود و صداها که گم‌وگور در باد، لحظاتی اسماعیل را دلخوش می‌کند. قطرات عرقش می‌چکد برنمد سفید قلندر در پایین قلعه. اشک است یا عرق؟ و قلندر فریاد برمی‌آورد که: «درویشان دست برندراند و چوبردارند، بر جای دیگر نهند.» و دو انگشتِ نرِ خویش از آن فاصله که به اندازه قامت قلعه است بر جای خالیِ دو دندانِ پیشِ اسماعیل‌میرزا می‌گذارد. و اسماعیل بر حصار زردار قلعه، دهانش را چو مشتش جمع می‌کند در خویش.

................ هر روز با کتاب ...............

او «آدم‌های کوچک کوچه»ــ عروسک‌ها، سیاه‌ها، تیپ‌های عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیت‌هایی تراژیک نشاند. همان‌گونه که جلال آل‌احمد اشاره کرد، این عروسک‌ها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بی‌جایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیه‌نشینی فرهنگی را می‌سازد: جایی که سنت‌های مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا می‌شوند ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...