دختری را به زندان مردان «لاکان» می‌اندازند که دویست‌وپنجاه زندانی را در بیست‌وپنج سلول گرد هم آورده؛ برای یک‌شب که انگار هزارویک‌شب است... زاپاتا لباس شهرزاد بر تن کرده‌ است تا پانزده داستان را از پانزده زندانی روایت کند... عشق «سیاسیاسیا» آن پرستار کردی بود که در بیمارستانِ طرفِ قراردادِ زندان کار می‌کرد... اما «حاج‌خانم» یعنی مادر «آخان» عشقِ اول او بود که اگر ملاقات‌ممنوع می‌شد بند را می‌کرد صحرای محشر


ترجمه شهربانو صائبی | اعتماد


بدیعه زیدان نویسنده و روزنامه‌نگار فلسطینی است که از او کتاب «بازیگر روایت» در سال 2020 منتشر شد. همچنین وی هماهنگ‌کننده همایش رمان عربی فلسطین است که مقالات و پژوهش‌های زیادی در زمینه هنر و ادبیات در فصلنامه‌ها و روزنامه‌های عربی و بین‌المللی به چاپ رسانده است. آنچه می‌خوانید ترجمه یادداشتی از او بر رمان «بند محکومین» کیهان خانجانی است که دسامبر 2020 در روزنامه الایام کویت منتشر شد.

بند محكومین كیهان خانجانی

رمان‌های ایرانی بسیاری به شیوه‌های مختلف در طول دهه‌ها، به موضوع زندان پرداخته‌اند. با این‌همه روایتی که کیهان خانجانی رمان‌نویس، در رمان خود با عنوان «بند محکومین» به آن می‌پردازد و به تازگی مشترکا از دو انتشارات «تکوین» و «دارالرافدین» به چاپ رسیده، بدون تردید روایتی متفاوت است.

«دختری را به زندان مردان «لاکان» می‌اندازند که دویست‌وپنجاه زندانی را در بیست‌وپنج سلول گرد هم آورده؛ برای یک‌شب که انگار هزارویک‌شب است و از آن الهام می‌گیرد. این دختر با وجود آنکه شهرزاد این داستان نبوده اما انگیزه‌ای است برای 15 محکوم گرفتار مخدر، تفریحی یا قاچاقچی. عاملی است برای احضار زنان در گذشته زندگی‌شان و دزدانه نگاه کردن‌شان میان واقعیت، تخیل و سایه‌روشنی از این دو، تا مونثِ حاضر.» در این داستان، «زاپاتا» لباس شهرزاد بر تن کرده‌ است تا پانزده داستان را از پانزده زندانی روایت کند. به عنوان یکی از مقیمان سلول‌های مختلف زندان لاکان، سخن را از خودش آغاز می‌کند، یا به مفهوم دقیق‌تر، از زنی که در او می‌زید؛ گویا چراغ جادویی را لمس می‌کند تا از درون آن زنانی را که در این شخصیت‌ها سکنی دارند بیرون آورد؛ معشوق باشد یا همسر، خواهر باشد یا دختر یا دختر همسایه، زنان آغازکننده تمام داستان‌های این رمان هستند؛ گویا شهرزادانی هستند که زاپاتا برای روایت داستان‌هایش به آنان متوسل شده است؛ ازجمله داستان «بدلج» که جنس لطیف زن را دوست ندارد. نویسنده یا «زاپاتا» در اینجا بر دختر حاضرِ غایب اتکا کرده است؛ مانند کریدوری به درونیات محکومان رفته و به ارایه شخصیت‌ها و داستان‌های‌شان پرداخته، در فاصله دو زمان، نخستین زمان درگیر و‌دار شوک حضور غیرمنتظره دختر و زمان دوم، نگاهی گذرا به سرگذشت شخصیت پیش از حبس در لاکان: «یک‌‌‌‌شب درِ بند محکومینِ مرد باز شد، یک دختر را انداختند درونش.» تا خواننده را به حالت انتظار ببرد [...]

شهرزادها آغازگر تمام داستان‌های این رمان بوده‌اند؛ عشق «زاپاتا» دختر فامیل است؛ در حالی‌که دخترِ همسایه «آزمان» همانی است که قلب او را تصاحب کرده است؛ بین «بدلج» و زنان فاصله بسیاری بود؛ قطب‌نمای قلب «عمووزیر» همیشه به دو دخترش اشاره داشت و تکرار می‌کرد: «هیچ عشقی مثل عشق پدردختری نشود.»
آن دو دختر بودند که تمام این سال‌ها جور ملاقات و بازاری و موادش را می‌کشیدند؛ عشق «سیاسیاسیا» آن پرستار کردی بود که در بیمارستانِ طرفِ قراردادِ زندان کار می‌کرد؛ در حالی‌که عشق ناکام «یک‌نفس» دخترِ رجُل‌ترین و منصب‌دارترین خانواده محل بود؛ «گُلخمار» دختری با شخصیتی مبهم که چونان اسبی دل افغان را زیر پا گذاشته بود، همان دختری که در ایرانی یا افغان یا تاجیک ‌بودنش اختلاف داشتند اما «حاج‌خانم» یعنی مادر «آخان» عشقِ اول او بود که اگر ملاقات‌ممنوع می‌شد بند را می‌کرد صحرای محشر؛ در حالی‌که عشق «روباه» زن غربی‌اش بود، با اینکه زبان همدیگر را نمی‌دانستند؛ همچنین است حال «لیلاج» که شیفته زنِ اصلی جنوبی‌اش بود؛ قلب «شاه‌دماغ» به بیوه‌ای اهل کویر وسط کشور تمایل داشت که به شاه‌دماغ اصرار می‌کرد عمل زیبایی بینی انجام دهد اما «پهلوان» عشقش به افسانه‌ها شبیه‌تر است؛ دلتنگی نسبت به مادری که هرگز او را ندیده است. در قالب این دلتنگی، «رفیق‌مهندس» را می‌بینیم که در پسِ خاطراتش و خواهری که دیگر نبود، حیران مانده و می‌گفتند سرِ کشته شدن خواهرش افتاده زندان؛ در حالی که «گاز» عاشق دختر خوش‌قیافه و ارث و میراث‌دار ارباب بود.

کاملا واضح است که نویسنده در بند محکومین، با سخن‌گفتن از جنس مونث لطافت درونی‌شان یا سخن‌گفتن از واکنش‌های بیرونی و درونی آنها در برابر ورود ناگهانی و خلافِ معمولِ دختر جوان، فقط برای یک‌شب، سعی در انسانی‌کردن زندانیان دارد. طبق گفته «احمد حیدری» مترجم این رمان، خانجانی سکوتی را شکست که بسیاری از آن هراس داشتند و این سکوت مرتبط با شرم نوشتن در مورد بزهکارانی در بند است که پس از آنکه جامعه آنها ‌را رها کرد، به سرنوشت خود واگذارده شدند.

رمان با ذهنی بارور برای آثار زیان‌بار مصرف و یاوه‌گویی‌های مصرف‌کنندگان مواد مخدر توجیهی یافته است. این رمان زندانیان رشت را محکوم نمی‌کند و برای دفاع از آنها هم نیست؛ بلکه به وسع خودش، پرتوی بر در حاشیه‌ماندن و طرد بی‌رحمانه آنها از انسانیت‌شان می‌افکند؛ در زندانی که دوربین‌های نصب‌شده در کریدور نظارت می‌کنند تا زاپاتا ما را به سلول شش‌تخته شماره 3 ببرد، جایی‌که «آزمان» به‌همراه شاعرش «درویش»، «شاه‌دماغ»، انبارش- ‌یعنی مخفیگاهی که زندانیان موادشان را در آن پنهان می‌کنند- و نوچه‌اش «بدلج»، شرخر و مسوول خرید او و گاز و یک‌نفس، ناظران ردوبدل شدن اخبار که همیشه و همه‌جا حضور دارند. درحالی‌که «آخان» در سلول نُه تخته شماره 7 حضور داشت که با راوی (زاپاتا) وارد آن سلول هم شدیم؛ عمووزیر، سیاسیاسیا، افغانی، پهلوان، رفیق‌مهندس و لیلاج که همیشه در کف کریدور می‌خوابید. زاپاتا و ما، داستان‌های‌شان را ورق می‌زنیم و برای هریک از شخصیت‌ها در ذهن‌مان تصویری با جزییات رسم می‌کنیم که خانجانی در رسم آن با کلمات مهارت دارد؛ در جست‌وجوی حقیقت دختری که داستانش سفید ماند.
 

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...
هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...
دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی‌ست در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان قرار دارد ...
خودارتباطی جمعی در ایران در حال شکل‌گیری ست و این از دید حاکمیت خطر محسوب می‌شود... تلگراف، نهضت تنباکو را سرعت نداد، اساسا امکان‌پذیرش کرد... رضاشاه نه ایل و تباری داشت، نه فره ایزدی لذا به نخبگان فرهنگی سیاسی پناه برد؛ رادیو ذیل این پروژه راه افتاد... اولین کارکرد همه رسانه‌های جدید برای پادشاه آن بود که خودش را مهم جلوه دهد... شما حاضرید خطراتی را بپذیرید و مبالغی را پرداخت کنید ولی به اخباری دسترسی داشته باشید که مثلا در 20:30 پخش نمی‌شود ...
از طریق زیبایی چهره‌ی او، با گناه آشنا می‌شود: گناهی که با زیبایی ظاهر عجین است... در معبد شاهد صحنه‌های عجیب نفسانی است و گاهی نیز در آن شرکت می‌جوید؛ بازدیدکنندگان در آنجا مخفی می‌شوند و به نگاه او واقف‌اند... درباره‌ی لزوم ریاکاربودن و زندگی را بازی ساده‌ی بی‌رحمانه‌ای شمردن سخنرانی‌های بی‌شرمانه‌ای ایراد می‌کند... ادعا کرد که این عمل جنایتکارانه را به سبب «تنفر از زیبایی» انجام داده است... ...