علی ورامینی | هممیهن
داستانهای پلیسی دورنمات حتی برای آنها که دلبسته این ژانر هم نیستند، جذاب است. شاید بخشی از آن برای عادی بودن قهرمانهای داستانش باشد. دورنمات کارگاههای عجیب و غریب و بازرسهای با قدرت خارقالعاده ندارد. از بازرس «برلاخ» رمان «قاضی و جلادش» تا بازرس این آخرین رمانی که مرگ مهلت نداد تا تمامش کند، با قهرمانهایی طرف هستیم که همگی بیشترین شباهت را با آدمهای عادی دارند.
آخرین رمان پلیسی نویسنده «ملاقات با بانوی سالخورده» با نام «بازنشسته» [Der Pensionierte]، نیمهکاره ماند. اورس ویدمر [urs widmer] این رمان را کامل میکند. به تازگی این داستان به فارسی ترجمه شده است. محمود حسینیزاد این داستان را به فارسی برگردانده است، مثل دیگر رمانهای پلیسی دورنمات. تسلط حسینیزاد به آلمانی و نثر شیوای فارسی او در استقبال فارسیزبانان از رمانهای آلمانیزبان بهخصوص دورنمات بیتاثیر نبوده است. او اینبار کاری سختتر داشته است؛ یک داستان با دو نویسنده. حسینیزاد به خوبی توانسته تفاوت لحن دورنمات و ویدمر را در برگردان این کتاب نمایان کند. باری درباره «بازنشسته» که بهتازگی توسط نشر برج منتشر شده، با این نویسنده و مترجم گپ وگفتی داشتیم که خواندش خالی از لطف نیست.
رمان «بازنشسته» آخرین رمانی است که از «دورنمات» ترجمه کردید، فکر میکنم پنجمین رمان پلیسی اوست. در ابتدا کمی از تمایز فضای داستانی رمانهای پلیسی او با دیگر نویسندههای این ژانر بگویید. من بهخاطر نمیآورم شما جز دورنمات، داستان پلیسی دیگری ترجمه کرده باشید. چه چیزی دورنمات را در مقام داستان پلیسنویس برای شما متمایز میکند؟
تا الان پنج رمان از دورنمات ترجمه کردم و رمان پلیسی دیگری ترجمه نکردهام. آثاری هم بوده که وسوسهام کرده. بیشتر از حوزه اسکاندیناوی؛ اما هیچوقت پیگیر نشدم. اسکاندیناویها، در حوزه ادبیات پلیسی و حتی سینمای پلیسی بسیار قویاند و سریالهای پلیسی خیلی خوب. کشورهای کوچکی مثل فنلاند و نروژ هم که شاید آدم فکرش را نکند، آثار قابلتوجهی دارند. اما مزیت دورنمات به سایرین این است که از قالب رمان پلیسی استفاده میکند تا ادبیات و آن هم ادبیات منحصربهفرد خود را ارائه دهد.
یک جمله معروفی دارد که من در مقدمه کتاب هم آوردم و جاهای دیگر هم گفتم. میگوید؛ ما باید آنقدر ادبیات را سبک کنیم که در ترازوی هیچ منتقدی جا نشود؛ فکر میکنم این جمله را در جریان اختلافاتی که آن زمان با منتقدان ادبی سوئیس داشت، گفته است. ازنظر من دورنمات ادبیاتش را در رمانهای پلیسی هم ادامه میدهد، اما با یک امتیاز دیگر نسبت به سایر کارهایش؛ یعنی زبان خاصی که در این رمانها بهکار میبرد. یعنی زبانی که او در این کتابهای پلیسی به کار میبرد به جز زبان سوءظن، یک زبان موجز با ضربآهنگ بالا و گاهی بینهایت شاعرانه است که در کارهای دیگرش کمتر میبینیم. او در طول زندگی حرفهای خود بینهایت پرکار بوده و مقالهنویس توانایی هم بود.
فکر میکنم زبانی که دورنمات در رمانهای پلیسیاش دارد، حتی در نمایشنامههایش هم ندارد. جذابیت بعدی بهنظرم پرداختن دورنمات به سوئیس است که برای ما بهعنوان یکخارجی همیشه یک کشور ایدهآل است ولی میبینیم که دورنمات این پردهها را کنار میزند. او روابط تاریک در قوهقضائیه، پارلمان، کلیسا، طبقه مرفه و بانکهای سوئیس را بر ملا میکند. زبان دورنمات در رمانهای پلیسی، شعاری نیست. دقت کنیم با آن پرکاری و پرنویسی دورنمات، رمانهای پلیسیاش به جز «عدالت»، حجم اندکی دارند؛ این یعنی میخواهد موجز و سریع حرفهایش را بیان کند. موضوعهای رمانها همه وهمه کاملا بهروز است. موضوعهایی سیاسی و اجتماعی که خیلی تند و تیز بیان میکند. از این تکنیک او هم که نویسنده -یعنی خودش را- وارد داستان میکند، خیلی خوشم میآید.
برویم سراغ آخرین اثر او که بهتازگی توسط شما به فارسی برگردانده شد. دورنمات در آخرین رمان خود انگار میخواهد بازرس برلاخ معروف آثارش را گامی دگر به جلو ببرد و علاوه بر تفسیرهای متفاوت بازرس نسبت به عدالت، جرم و قانون اینبار خودش هم رسما قانون شکن و دزد میشود. البته که این کار را دقیقا بعد از روز بازنشستگیاش شروع میکند، روزی که دیگر رسما پلیس نیست و رسما دزد میشود.
درست میگویید. رمانی که دورنمات شاید به همین دلیل نتوانست تمامش کند. نتوانست یا نمیخواست؛ نمیدانم. دورنمات بازرس برلاخ را رها نمیکند یا میشود گفت، برلاخ دورنمات را رها نمیکند. با وجود آنکه برلاخ در آن دو رمان اول «قاضی و جلادش» و «سوءظن» نقش دارد و در سه رمان «قول»، «عدالت» و «بازنشسته» دیگر نقشی ندارد اما بازرس «عدالت» همان برلاخ است، فقط جوانتر و سرحالتر با یک اسم دیگر. در همین «بازنشسته» که بازرس دیگر خود برلاخ است؛ از نظر سن و سال، شکمبارگی، تنهایی، طرز صحبت، گزندگی، سکوت و بیاعتنایی به آدمها. بازرسی که انگار وقتی با تو حرف میزند، نگاهت نمیکند.
میتوان گفت در «بازنشسته»، برلاخ کاملا پرورده و بازنشسته شده است. به نظرم دورنمات در اینجا واقعا به سیم آخر میزند؛ یعنی اگر پلهپله کتابهای او را جلو بیاییم، در همان کتاب اول «قاضی و جلادش» بازرس به اجرای عدالت شک دارد. در «سوءظن» هم خودش در پی آن میرود که آن قاتل نازی را دستگیر کند. در «قول» هم به همین صورت. در «قول» دیگر خبری از آن نیش و کنایهها به قوه قضائیه یا پارلمانی غیره نیست. در «قول» ما با خطای انسانی روبهرو هستیم. اما باز بازرس خودش در پی ماجراست. در «عدالت» دورنمات بیپرواتر میشود. میخواهد حمله شدید بکند به دادگستری و قوه قضاء. یک نفر کسی را در روز روشن میکشد، در برابر چشمان چندین نفر، اما نمیتوانند ثابت کنند که او کشته است. درواقع پیچوخمهای دستگاه عدالت.
در «بازنشسته» دیگر به سیم آخر میزند، دمخور و همکار گانگسترها میشود تا خطاهایی را که بهصورت قانونی و با عدالت انجام داده است را جبران کند. آلمانیها یک مثل دارند که وقتی میخواهند بگویند طرف هیچ سرش نمیشود، میگویند هیچ چیزی برایش مقدس نیست؛ در اینجا این مثل حاکم است. درواقع در این رمان برلاخ تکامل مییابد. بعد زنی وارد میشود که ما این را در رمانهای دیگر نداریم. یعنی حضور زن در ارتباط با بازرس. در عدالت داریم اما نه از نوع احساسی. بر تنهایي بازرس که در صحنه بینظیر آخر «قاضی و جلادش» داریم، در «بازنشسته» با ورود و مرگ کلر تاکید شده؛ به نظر من خلق یک تصویر کامل و بینقص است. بازرس دورنمات شباهتی به بازرسهای دیگر ندارد.کاراکتری است که خودش در ۷۰ یا ۸۰ سال پیش خلق کرده، شاید پلیسینویسها دیگر از او الهام گرفته باشند، اما هنوز یگانه است.
چرا «بازنشسته» را «دورنمات» نیمهکاره رها میکند، چه میشود که «اورس ویدمر» برای نوشتن ادامه رمان انتخاب میشود و بهنظر شما ویدمر بهترین گزینه برای ادامه کار ناتمام دورنمات بود؟
نیمهکاره گذاشتن کتاب برای دورنمات عادی بود.یعنی فکر میکنم برای خیلی نویسندهها عادی است. رمان «عدالت» هم همینطور بود. «عدالت» را دو یا سهبار آنقدر معطل میکند که خودش میگوید، دیگر یادم رفته بود که قرار بود چطور رمان را به آخر برسانم. بعد شروع میکند به دوبارهنویسی. این هم همینطور است؛ از سال 68 تا حدود سال 70 میلادی شروع میکند و بعد آن را کنار میگذارد، بعد هم که خب مرگ سراغش میآید.
قطعا خیلی کارهای نیمهکاره داشته. پرکار بود. قابلباور نیست. ما تنها نویسندگیاش را میدانیم. نقاشی هم برایش خیلی مهم بود. اگر اشتباه نکنم، حدود 1800 کار از او وجود دارد. من همین چندوقت پیش با مدیر مرکز فریدریش دورنمات در نوشاتل سوئیس صحبت میکردم. گفت؛ حدود 1200 تا از این آثار را تا حالا توانستهاند در آن موزهای که در مرکز نوفل لوشاتو قرار دارد، جمعآوری کنند. به هرحال پرکار بود و برای همین کارهای نیمهتمام زیادی دارد. این رمان را هم مثل رمان «عدالت» حتما گذاشته بود بعدتر تمام بکند که خب دیگر عمرش کفاف نداد.
اینکه چرا ویدمر انتخاب میشود را نمیدانم. در مقدمه ترجمه هم نوشتم، روزی که رفتم به دیدار اورس ویدمر، چند ماهی قبل از مرگش بود. عمرش کفاف نداد به ایران بیاید. یک دوست مشترک داشتیم که مترجم خیلی معروف انگلیسی و دوست صمیمی ویدمر بود و کارهای ویدمر را ترجمه میکرد. توانسته بود ویدمر را که سفر برایش آسان نبود، یک بار ببرد هند؛ چون ترجمههایش به انگلیسی از آثار ویدمر توسط نشر سیگال در هند منتشر میشد. به من گفته بود اگر بشود یکبار هم بعد از چاپ ترجمه کتاب ویدمر در ایران، به ایران ببریمش، که خب ویدمر از دنیا رفت. در دیدار با ویدمر درباره رمان «بازنشسته» پرسیدم، گفت درواقع یک نوع شوخی بود. یکی از نشریات سوئیسی از ویدمرخواسته بود «بازنشسته» را تمام کند. «بازنشسته» در ابتدا به دو شکل منتشر شده؛ با اضافه ویدمر و بدون اضافه ویدمر.
من نمیدانم حالا یکی دیگر اگر بود، میتوانست بهتر بنویسد یا نه ولی این چیزی که در حال حاضر هست بهنظر من کاملا به داستان مینشیند. شاید آن ایجاز دورنمات را نداشته باشد. دقت کنید بخشهای رمان «بازنشسته» خیلی کوتاه است. ویدمر میآید و یک فصل بلند مینویسد. من در ترجمه سعی کردم تفاوت ایندو را برسانم ولی از نظر شخصیتپردازی و فضاسازی خود دورنمات است!
به نظر شما بازنشسته یک سلفپرتره از خود دورنمات نیست؟ گویی میخواهد بگوید، چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو... لااقل در پایانی که ویدمر در نظر میگیرد، چنین است. 10سال زندگی آرام و معمولی، بعد هم پایانی بدون چالش در مهمانیای که به میزبانی آقای نویسنده برگزار شده است.
فکر کنم اورس ویدمر هم با همین فکر (که میداند بازرس خط و خطوط خود دورنمات را دارد) یک قدم بلندتر برداشته. محیطی که در نوشته خودش برای پایان رمان توصیف میکند، محیط ویلای دورنمات است. ویلایی که دورنمات در نوشاتل داشت دقیقا با توصیفی که ویدمر میکند، جور است. ویلایی متعلق به نویسندهای، در دامنه تپهای وسط جنگل که چشمانداز دارد به نوشاتل و دریاچه و با انبار شراب؛ ویلای خود دورنمات. ازطرفدیگر ویلای ویدمر بیشباهت هم نیست به ویلایی که دورنمات در «قاضی و جلادش» آورده؛ ویلای گاستمان. در جواب این سوال میشود گفت، درواقع بازرسها در رمانها شبیه خود دورنمات هستند و در «بازنشسته»، بیشتر از همه.
شما خیلی هم اهل سینما هستید.اول بفرمایید تاثیر دورنمات را در سینمای پلیسی چطور میبینید و سر آخر هم بهترین اقتباسهایی که از دورنمات دیدید، معرفی کنید خیلی خوب میشود.
فیلمهای متعددی از آثارش ساختند، میشود گفت خیلی زیاد. از آمریکا تا اروپا ترکیه، ایران، هند و خیلی جاها. فکر کنم هالیوودیها چهار فیلم از روی کارهای دورنمات ساختهاند که میشود حدس زد پربینندهترین فیلمهای ساختهشده از آثار دورنمات باشند. «ملاقات بانوی سالخورده» که کارگردانش برنهارد و یک آلمانی بود و اینگرید برگمن و آنتونی کوئین بازیگرهایش. بعد هم فیلمی که شان پن با اقتباس از «قول» ساخت با جک نیکلسون، فیلمهای خوبیاند. فیلمی که جرج شفر از روی «پنچری» ساخته را ندیدم. فیلمی هم که ماکسیمیلیان شل از روی «قاضی و جلادش» ساخت و ما هم با مرحوم زاون قوکاسیان در اصفهان نشان دادیم، برخلاف انتظار و با وجود بازیگرهای معروف و همکاری خود دورنمات که در فیلم نفش نویسنده را هم بازی میکند، فیلم خوبی نیست و اصلا به آن شاهکار ادبی ادای دین نشده است.
به هر حال فیلمهای زیادی از کارهای دورنمات ساخته شده. در ایران هم از روی سه کارش فیلم ساختهاند. فیلمی که خودم خیلی دوست دارم، فیلم «کفتارها» است از سنگال از سال 1992. کارگردانش هم کارگردان معروف سنگالی، جبریل دیوپ مامبیتی است. من کاملا اتفاقی این فیلم را چند سال پیش در یک فستیوال دیدم. اقتباسی از «ملاقات بانوی سالخورده» است، در حال و هوای سنگال و آفریقا. فیلم عجیب و زیبایی است که در فستیوال کن هم اکران شد. بهنظرم این یکی از بهترین اقتباسهاست.