اهل بصره و بصر | شهرآرا


در نام، شباهت به حافظ می‌برَد، با همان وزن و نزدیک به همان حروف. جایگاهش در میان گویشوَران عربی نیز چیزی در همان ردیفِ حافظ نزد ما فارسی زبانان است؛ جاحظ را می‌گویم، ابوعثمان عَمرو بن بحر که برخلافِ حافظ هیچ گاه شعری نسروده، اما همان رندی و زیرکی و نکته سنجی را در پهنه نثر چنان درپیش گرفته که «پادشاه نثر عربی»‌اش خوانده اند.

خلاصه رمان دیده ور (الحدقی) احمد فال‌‌ ولد الدین

تفاوت دیگرش با حافظِ ما در این است که اگر ما از چهره شاعرِ شیرازی خود چیزی نمی‌دانیم و آن را تنها با تصویر‌هایی که نگارگران برایمان کشیده اند می‌شناسیم، در سیمای ظاهریِ جاحظ مشخصه‌ای بوده است که هرجا تصویری از او به دست داده یا هرگاه توصیفی از او کرده اند همان را نشانه رفته اند: چشمانی درشت و برجسته، چندان که گویی از حدقه بیرون زده، و برای همین به «جاحظ» نام آور شده که به معنای درشت چشم و کسی است که ــ به قول ما مشهدی هاــ چشمانی «وَرقُلپیده» دارد.

جاحظ خودش هم در جایی و به مناسبتی، بااشاره به همین ویژگی ظاهری، نام «حَدَقی» را بر خود نهاده است. این‌ها را گفتم تا بگویم که اگر نویسنده‌ای عرب زبان از کشور موریتانی در غربی‌ترین کشور عربیِ قاره آفریقا دست به کار شده و زندگی و زمانه جاحظ را که دوازده قرن پیش از این، در شرقی‌ترین شهر عرب زبان، یعنی بصره، می‌زیسته به رشته داستان کشیده، دلیلش همین آوازه بلندی است که جاحظ ازآنِ خود کرده و عنوانِ پادشاهی نثر عربی را به دست آورده است، و بگویم که اگر دوست موریتانیاییِ ما نام داستانش را «الحدقی» گذاشته، اشاره به همین چشمان درشت و البته نازک بین و دیده ور جاحظ دارد و همین است که منِ مترجم هم عنوان آن را به «دیده ور» برگردانده ام.

جاحظ را می‌شناختم و با «البیان و التبیین» و «الحیوان» و «البخلاء» و دیگرآثارش آشنا بودم، اما وقتی در ترجمه «زیستن با کتاب» دیدم که طریف خالدی، تاریخ شناس معاصر عرب، او را «جهانی بنشسته در گوشه ای» خوانده که زیربنای فکریِ ژرفی را در فرهنگ عربی پایه ریزی کرده و دانش‌های گونه گون عصر خویش و باور‌های جامعه‌اش را درنوردیده و آن‌ها را زیر ذره بین خرَد و تجربه و نقد گذاشته و انسان را از شیفتگی به گذشته پرهیز داده و به شیفتگی دربرابر آینده و یافته‌های بی پایان عقل واداشته، برای آشنایی بیشتر با چنین شخصیتی دیگر چه جای تأمل داشتم؟

بگذارید پیش از آنکه از «دیده ور» بگویم، بازهم برایتان از شخصیت جاحظ در نگاه دکتر طریف خالدی نقل کنم که «هرجا ردپایی از جاحظ باشد، نشان اندیشه تابان و نقاد او هم ــ که در بسیاری از موارد برای محکوم کردن آرای پوسیده و نابخردانه به طنز و تمسخر روی می‌آوردــ دیده می‌شود. او در تاریخ اندیشه ما نمونه برجسته کسی است که امروزه آن را ‘روشنفکر متعهد’ می‌خوانیم، روشنفکری که مسئله‌های زمانه خویش را در حوزه‌های سیاست و اجتماع و فکر و ادب می‌کاود تا مرز آن‌ها را مشخص کند، مخاطب هریک را بشناسد و هرکدام را در بستر تاریخی خود جای دهد.»

این حرف‌ها را در توصیف جاحظ کسی می‌گوید که به دلیل ده‌ها سال مطالعه و پژوهش در میراث اندیشه بشری، اگر نگویم همه، بیشتر آثار بزرگان تمدن‌های انسانی را خوانده و سرانجام جاحظ را چنین شناسانده است: «اگر بخواهیم وی را به انسانِ غربی معرفی کنیم، باید بگوییم جاحظ آمیخته‌ای از سقراط و مونتنی با اندکی چاشنی از وُلتر است؛ با این حال، هیچ یک از این شبیه سازی‌ها حق او را ادا نخواهد کرد، چراکه او بر همه دوران‌های پس از خود سایه افکنده است.»

حالا احمد فال ولدالدین قلم به دست گرفته تا بر همین دیده وریِ جاحظ پرتوی بیفکند و آن را درقالب داستان به عرب زبانان معاصر نشان دهد. او به درستی معتقد است که شهر بصره در روزگار جاحظ به منشوری چندوجهی می‌مانست و حالتی از چندفرهنگی بر همه مناسبات شهر حاکم بود و، به رغم سختگیری‌های کارگزاران عباسی، پیروان فرقه‌ها و گرایش‌ها و ادیان مختلف در آنجا تعاملی تعریف شده باهم داشتند.

دیده ور | محمدرضا مروارید

نویسنده داستانِ «دیده ور» را در دو خط روایی پیش برده، یکی در بصره آستانه سال ۲۰۰ هجری، و دیگری در دوحه سال ۲۰۰۰ میلادی، و با این دو روایت خواسته است بر طیف چندفرهنگی دوحه نیز همچون بصره تأکید کند؛ قهرمان خط بصره جاحظ است و قهرمان خط دوحه جوانی که سرویراستاری یک شبکه خبری ماهواره‌ای را برعهده دارد و، به دلیل وسواس در واژه‌ها و جمله بندی‌ها و چینش اخبار، ازسوی همکارانش استقبال چندانی از وی نمی‌شود.

ترجمه را که شروع کردم، نویسنده نیز همپا و راهنمای من بود و اولین پیشنهادش اینکه خط روایی دوحه به کارِ شما فارسی زبان‌ها نمی‌آید و حذف آن هیچ آسیبی به خط اصلی داستان، یعنی زندگی جاحظ، نمی‌زند؛ وانگهی، یک سوم از حجم کتاب هم می‌کاهد و فهم آن را راحت‌تر می‌کند؛ بنابراین، آن را حذف کنید و فقط به جاحظ بپردازید که آشنایی با وی برای ایرانی‌ها بایسته و شایسته است، چراکه او در بصره با ایرانیان بسیاری دمخور بوده و در کتاب هایش هم واژه‌های فارسی بسیاری به کار برده، تاآنجاکه پژوهشگرانی درصدد برآمده اند که آن‌ها را استخراج کنند و به نشانه روابط گسترده زبانیِ آن روزگار میان ایرانیان و اعرابْ تحقیقی را سامان دهند.

احمد فال‌ ولدالدین در مقدمه‌اش بر ترجمه فارسی نوشته است: «جاحظ در روزگار خود با گویشوَران فارسی هم می‌زیست و دوستان و استادان و شاگردان و هماوردانی فارسی گو نیز داشت، چه، در آن دوره عباسی، ارتباط میان زبان‌های عربی و فارسی، نه ارتباطی ازسر چالش و رقابت، که پیوندی ازجنس پشتیبانی و هم افزایی بود.»

این نکته و چندین مطلب دیگر را نویسنده در مقدمه‌ای که برای ترجمه فارسی کتاب نوشته یادآور شده و از اینکه برگردان کتابش به فارسی زمینه ساز آشنایی بیشترِ ایرانی‌ها با این شخصیت برجسته جهان عرب، بلکه تمدن اسلامی می‌شود اظهار خرسندی کرده است. او پس از انتشار «دیده ور» هم در صفحه شخصی‌اش نوشت که امیدوارم در خراسان از «دیده ور» استقبال شایسته‌ای بشود و دیدگاه‌های یکسونگرانه جاحظ در کتاب «بخیلان» را، که از بخل و زفتی خراسانیان داستان‌ها آورده، از ذهن و زبان آنان بزداید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...