اصل و تبارش یهودی بود... به روزنامهنگاری روی آورد و در کار نگارش مسائل سیاسی و اجتماعی خوش درخشید... دولت پروس به دلیل اندیشههای انقلابی عرضه شده در سالنامه، دستور توقیف مارکس را صادر کرد... اعلامیهای به زبان ساده نوشت درباره مرام و مسلک کمونیستها: مانیفست... دو فرزندش در کودکی و سومی موسوم به ادگار در سن هشت سالگی درگذشت... کوشید تا نشان دهد که کاپیتالیسم بذرهای نابودیش را در بطن خویش میپروراند... نخستین کسی بود که پرولتاریا را از منزلت اجتماعی و نیازهایش و شرایطی که تحت آن میتواند آزادی خ
کارل مارکس Karl Marx (1818-1883) در سال 1818 در راینلند آلمان، در تریر (1) به دنیا آمد در حالیکه اصل و تبارش یهودی بود. در سن هفده سالگی برای تحصیل در رشته حقوق به دانشگاه بن رفت اما رفتار سرکش و طغیانگر وی سبب شد که به دستور پدرش به دانشگاه برلین منتقل گردد. در دانشگاه برلین به فلسفه روی آورد و هنگامی که در اثر مرگ پدر، احتمال داد که با مشکلات مالی در آینده روبرو شود، تصمیم گرفت رساله دکتری فلسفهاش را زودتر به اتمام برساند. این رساله در سال 1841 تصویب شد، ولی نتوانست شانس احراز مقام «استادی» دانشگاه را که سودای آن را در سر میپرورانید، نصیب وی کند.
به روزنامهنگاری روی آورد و در کار نگارش مسائل سیاسی و اجتماعی خوش درخشید و در 1842 سردبیر و مدیر مسئول روزنامه «راینیش گازت (2)» شد. این شغل دوامی نداشت زیرا دولت پروس روزنامه مزبور را تعطیل کرد. در سال 1843، مارکس که به تازگی ازدواج کرده بود، همسرش یِنی را با خود به پاریس برد و در آنجا شروع به نگارش مقالاتی برای سالنامههای آلمانی- فرانسوی کرد. این بار نیز کار او به شکست انجامید زیرا دولت پروس به دلیل اندیشههای انقلابی عرضه شده در سالنامه مزبور، دستور توقیف مارکس را صادر کرد و وی طبیعتاً نمیتوانست به پروس بازگردد. از اینرو در فرانسه باقی ماند، افکار سیاسی و فلسفیاش را گسترش داد و دوستی و همکاری با فریدریش اِنگلس را آغاز کرد. در سال 1847 به لندن رفت تا در کنگره یک سازمان جدید به نام مجمع کمونیست، شرکت کند. وی همراه با اِنگلس، مأموریت یافت که اعلامیهای به زبان ساده درباره مرام و مسلک این مجمع بنویسد. این اعلامیه، معروف به مانیفست کمونیست، در 1848 انتشار یافت.
اینک مارکس در کشور خویش و در فرانسه و بلژیک یک آبروباخته سیاسی به شمار میآمد، لذا در 1849 خانوادهاش را در لندن مستقر کرد و بقیه عمرش را در آنجا گذرانید. مدتی همهچیز سخت و دشوار مینمود، نهتنها به دلیل بیپولی مارکس، بلکه به خاطر اینکه دو فرزند مارکس در کودکی مردند و سومین فرزند او موسوم به ادگار در سن هشت سالگی درگذشت. با این وصف، از شدت فعالیت مارکس کاسته نشد، مقالات متعددی نوشت، دستنویس کتاب «سرمایه» را آماده کرد و در انواع مباحثات و مجادلات سیاسی شرکت نمود.
هنگامی که مارکس دهه پنجاه سالگی عمرش را سپری میکرد، افکارش در حال رواج و اشاعه بود. کتاب «سرمایه» در سال 1872 به زبان روسی ترجمه شد [توسط پلخانوف] و بسیار مورد استقبال قرار گرفت. مارکس که در آن زمان بسیار مشهور شده بود، تماس مداومی با نظریهپردازان همفکر خود [سوسیالیستها] در سراسر اروپا داشت. سالهای آخر عمرش با ناگواری و تلخکامی ژرفی سپری شدند، چرا که چندین مرگ در خانوادهاش روی داد: چند نوه او در کودکی مُردند. در 1881 همسرش پس از یک بیماری طولانی و عذابآور، درگذشت. در 1882 یکی از دخترانش نیز از دنیا رفت و نهایتا خود مارکس در 14 مارس 1883 درگذشت.
موقعی که مارکس در اواخر دهه 1830 شروع به ارائه افکار و اندیشههایش کرد، فلسفه گئورک ویلهلم فریدریش هگل بر دانشگاه برلین حاکم بود. هگل، وجود ذهن را به عنوان یک «روح جهانی» تصور کرده بود. او معتقد بود که ذهنهای اجزاء حقیقی، بخشهایی از «ذهن جهانی» هستند. اما از این یگانگی ناآگاهند، به طوری که ذهن، جدا یا بیگانه از خود شده است. با این وصف، ذهن به سمت یک وضعیت آزادی هرچه بیشتر از طریق بازشناخت تدریجی یگانگی خود با ذهن و روح جهانی پیشرفت میکند و این پیشرفت جنبه بالضروره دارد. دیالکتیک [جدل] هگلی نوعی تقابل (3) پویا و پیشرو است که در آن یک مفهوم اولیه، یعنی «تز»، در برابر نقیض خود یعنی «آنتیتز» قرار میگیرد. این تقابل به یک «سنتز» میانجامد که آنچه را که در وضعیت «تز» و «آنتیتز» جنبه عقلانی دارد حفظ کرده و باهم درمیآمیزد، سپس شالوده یک «تز» تازه را میریزد. و بنابراین دیالکتیک ادامه مییابد.

مارکس نظریات اقتصادی خود را در کتاب «سرمایه» ارائه داد. وی کوشید تا نشان دهد که کاپیتالیسم بذرهای نابودیش را در بطن خویش میپروراند. او در اینباره استدلال میکند که کاپیتالیستها سودهای خود را از ارزش مازاد کار کارگران به دست میآورند، اما چون سرمایه همواره رو به افزایش است لذا نسبت کار به سرمایه به تدریج کاهش مییابد. بالاخره مرحلهای فرا میرسد که نسبت سود با ارزش کار، کاملاً از بین میرود و در این مرحله است که عمر کاپیتالیسم به سر خواهد رسید. علمای اقتصاد انتقادات شدیدی از نظریه مزبور کردهاند، بیشتر به این دلیل که برخلاف ادعاهای مارکس، آزمونهای علمی و سیر حوادث جهان مؤید نظریه مارکس نیست. در نهایت میتوان گفت که نظریه مزبور به همان اندازه جنبه متافیزیکی [ذهنی و غیرواقعی] دارد که نظریه هگل در زمینه «روح جهان». فلسفههای متعددی برمبنای نظریه اقتصادی مارکس به وجود آمده است، هرچند که مارکس شخصاً مایل نبود که تفکراتش به عنوان فلسفه تلقی شود. مارکس بخش اعظم فلسفه را به مثابه جلوهای از از خودبیگانگی به شمار میآورد که وی میخواست بر آن غلبه کند و در نتیجه انقلاب اجتماعی پیشبینی شده توسط او، از بین برود: مارکس باور داشت که مفاهیم ذهنی عدالت و عقل، تبدیل به واقعیت مادی میشوند. اما بسیاری از پیروان مارکس، با اتکاء بر اندیشههای او، و مشتاق گسترش این اندیشهها، نظامهای متعددی را بر مبنای کتاب «سرمایه» مارکس تفسیر و تعبیر کردهاند و به تشریح عقاید مارکس در زمینههای اخلاق، زیباییشناختی، الهیات، متافیزیک و معرفتشناختی و نیز در زمینههای علایق سیاسی و اجتماعی و اقتصادی پرداختهاند که شخص خود مارکس قبلاً با تفصیل چشمگیری درباره آنها سخن گفته بود. با اینکه بسیاری از این تفسیرها به دیدگاههای متعارضی تعلق دارد، اما گواهی هستند بر کیفیات خلاق انتقاد مارکس از جامعه بشری.
بازده نوشتاری مارکس برجسته است. چاپ مجموعهای از آثار او که اینک در آلمان شرقی [جمهوری دموکراتیک آلمان] آماده نشر میباشد احتمالاً مشتمل بر یکصد مجلد است. تفسیرها، انتقادات و تشریحات آثار مارکس نسبتاً متعدد بوده و هزاران کتاب را پر میکند. [شمار فراوان] آثاری که درباره مارکس تألیف شده است نشان میدهد که افکار او تا چه اندازه دیدگاهها را دگرگون ساخته است، یعنی جابجایی از موضع تجربه کردن زندگی از دیدگاه فردی به موضع تماشاگر یا ناظر بودن آن تجربه. هنگامی که جنازه مارکس را در گورستان «هایگیت (4)» واقع در «همپستید (5)»، به خاک میسپردند، فریدریش اِنگلس خطابهای را در سوگ او ایراد کرد که مشتمل بر عبارات زیر بود:
رسالت او در زندگی این بود که به نحوی از انحاء به فروپاشی جامعه کاپیتالیستی کمک کند... به نجات پرولتاریای امروزی برخاست. وی نخستین کسی بود که پرولتاریا را از منزلت اجتماعی و نیازهایش و شرایطی که تحت آن میتواند آزادی خود را به دست آورد آگاه کرد. مبارزه و پیکار، حربه او به شمار میآمد. و با چنان اشتیاق و حدت و کامیابی پیکار کرد که اشخاص نادری میتوانند با او کوس برابری بزنند... و نتیجتاً منفورترین و ارجمندترین انسان در عصر و زمانهاش بود...
هنگامی که مُرد، میلیونها کارگر همقطار؛ از معادن سیبری تا سواحل کالیفرنیا، احترامش کردند و در مرگش سوگوار شدند...
پنجاه فیلسوف بزرگ. دایانه کالینسون. محمد رفیعی مهرآبادی. انتشارات عطایی
1-Trier 2-Rhejnish Gazette 3-opposition 4-Highgate
5-Hampstead