برادر بزرگ روشنفکران | شرق


«هرکه گذشته را کنترل کند آینده را کنترل خواهد کرد، هرکه زمان حال را کنترل کند گذشته را کنترل می‌کند». این شعارِ حزب در «هزار و نهصد و هشتاد و چهار»، بیانگر مفهوم «تغییرپذیر بودن گذشته» اورول است. انواع و اقسام «واقعیت‌های بدیل» می‌تواند ابداع شود تا نشان دهد واقعیت‌ها تغییرپذیرند. دیگر نیازی به بازنویسی تاریخ گذشته نیست تا با واقعیت‌های ساختگی مطابقت یابد، تنها کافی است واقعیت‌های بدیل مدام تکرار شود تا بر افکار عمومی تسلط پیدا کند و مردم این واقعیت‌های تغییرپذیر را باور کنند. درست همان‌طور‌که جولیا در «هزار و نهصد و هشتاد و چهار» بی‌چون‌وچرا پذیرفت که «اقیانوسیه همیشه با اوراسیا در جنگ بوده است نه با شرق‌ آسیا» و ‌همچنین وینستن اسمیت در اتاق 101 وزارت حقیقت مغزشویی شده است تا باور کند دو به‌ اضافه دو می‌شود پنج.

خلاصه کتاب معرفی اندیشه‌ی اورول: زندگی و نامه‌ها، اسطوره و میراث» [Becoming George Orwell : life and letters, legend and legacy] اثر جان رادن [John Rodden]

کتابِ «اندیشه‌ی اورول: زندگی و نامه‌ها، اسطوره و میراث» [Becoming George Orwell : life and letters, legend and legacy] اثر جان رادن [John Rodden]، ماجرای قصه دور و دراز روشنفکری را پیگیری می‌کند که از یک ادیب و نویسنده به نهادی با شمایل اسطوره‌ای بدل می‌شود، نویسنده‌ای که «برادر بزرگ‌تر هر روشنفکر است». رادن معتقد است این گفته تالستوی را که همه نویسندگان مدرن روسیه از زیر ردای گوگول بیرون آمده‌اند، می‌توان به اورول تعمیم داد و ادعا کرد که روشنفکران برجسته بعد از 1950 همه از زیر ردای اورول بیرون آمده‌اند، یا بهتر است بگوییم از زیر پوتین‌های عظیمش: «درواقع، می‌توان از یک خانواده روشنفکری سخن گفت که چنان تحت تأثیر نوشته‌های او هستند که احساس می‌کنند اولاد اویند».

اما اگر اورول برای نسلی از روشنفکران، برادر بزرگ‌ترِ خیراندیش به شمار می‌رود، به طرز متناقضی، جماعتی از روشنفکران از او نفرت داشتند و اورول را روشنفکری می‌خوانند که از روشنفکران بیزار بود. نیروهایی در گذشته به انتظار مانده‌اند تا اکنونی شوند، به زبانِ بنیامینی «میان نسل‌های گذشته و نسل حاضر توافقی سِری وجود دارد» و گویی در این کره خاکی برخی منتظر ورود ما بوده‌اند و ما مردم به‌مثابه سوژه‌های سیاسی درست مانند نسل‌هایی که بر ما تقدم داشتند، از نیروهایی برخورداریم که گذشته نسبت بدان حق و حقوقی دارد و احقاق این حق البته به بهایی ارزان ممکن نیست. توافقِ سِری نسل‌ گذشته و حاضر در مورد «هزار و نهصد و هشتاد و چهار»، «در روزی تابناک و سرد در ژانویه 2017» مصادف با شصت‌وششمین سالروز درگذشت جورج اورول پدیدار می‌شود، روزی که درست مانند «هزار و نهصد و هشتاد و چهار» از آینده‌ای شوم خبر می‌دهد.

«در یک بازنگری، شمارش معکوس اورولی به روز شروع کار رئیس‌جمهور برمی‌گردد. پیروزی حیرت‌انگیز ترامپ، انفجاری غیرمنتظر در علاقه مردم به این داستان برانگیخت، به‌صورتی‌که چاپ آن با جلد نرم ظرف شش هفته به 10 برابر رسید. در شب مراسم تحلیف، این کتاب در فهرست پرفروش‌های آمازون بین رتبه‌های پنج و هفت بود. بعد از مراسم و اظهارنظرهایی بحث‌برانگیز که مقامات جدید بر زبان راندند، به رتبه دو صعود کرد، و در صبح 25 ژانویه در جایگاه اول قرار داشت». انگار مردم به پیشگوییِ اورول بازگشتند تا بدانند قرار است چه بر سرشان بیاید. رادن ادامه می‌دهد: «به‌سرعت جلو برویم، به شش ماه بعد: برادر بزرگ‌تر، به برادوی خوش آمدی! در 22 ژوئن، یک اجرای انگلیسی از 1984 به‌عنوان اولین برنامه مهم فصل 2017-2018 تئاتر هادسن در سالن‌ تازه تعمیرشده این تماشاخانه به نمایش درآمد». بازگشتِ شبح اورول به صحنه‌های سراسر انگلستان و سرایت آن به آمریکا و تئاتر شکسپیر در پایتخت این کشور بیراه نبود.

نمایش 1984 که در برادوی ماه‌ها ادامه داشت، هجویه‌ای بر سیاست‌های ترامپ بود که سعی داشت «واقعیت‌های بدیل» را به خوردِ ملت‌های جهان بدهد. رمانی که از مخاطرات توتالیتاریسم در هر قاب و قالبی، آلمان هیتلری یا شوروی استالینی در روزگار خودش خبر می‌داد، اینک «معاصر» شده بود. شاید حق با کمونیست‌های متعصبِ هم‌دوره اورول بود که او را مخالفی نابهنگام می‌خوانند: چه‌آنکه به قولِ رولان بارت «معاصر، نابه‌هنگام است». «آن‌ که به‌راستی به عصر خویش تعلق دارد، یک معاصر واقعی، کسی است که به‌تمامی، هم‌آیند با زمانه خویش نیست و به ادعاهای آن نمی‌چسبد؛ این بدین معناست که او خود را نابهنگام معرفی می‌کند، اما دقیقا به‌واسطه همین شکاف و همین ناهمزمانیِ تاریخی است که او در قیاس با دیگران، استعداد بیشتری برای درک زمانه خویش دارد». این‌ بار نیروهایی از گذشته احضار شدند تا حفره حافظه تاریخی را نشانه بروند.

«هزار و نهصد و هشتاد و چهار» به‌ تعبیر رادن، هجویه‌ای ضد ناکجاآباد است که دیکتاتوری ترسناک و جبار، برادر بزرگ‌تر، را به تصویر می‌کشد، «غولی توتالیتر و یانوس‌چهره، معجونی کریه‌المنظر از هیتلر و استالین». یا «کاریکاتوری از آنچه اورول می‌ترسید در زمانه او سرنوشت دموکراسی‌های غربی باشد» و به باور رادن، به دوران معاصر سرایت کرده است. با اینکه اورول مانند همتای فرانسوی خود کامو، در شمار «مردان جناح چپ» ماند، همواره نسبت به این جریان سیاسی دید انتقادی داشت. «چپ بریتانیا اورول را به باد انتقاد گرفت چون رهبران شوروی را به خوک‌ها تشبیه کرده و استالین را برادر بزرگ‌تر لقب داده بود». با این اوصاف، «هزار و نهصد و هشتاد و چهار» رویکردی روشنگرانه و پیشگویانه داشت؛ به خاطر هشدارهای آن علیه قدرتِ زیاده از حد دولت، دخالت‌ها در زندگی خصوصی، تجاوزها به آزادی، نادیده‌گرفتن‌های حقوق بشر و پاک‌سازی زبان.

جان رادن در کتاب خود، جورج اورول را مهم‌ترین نویسنده بعد از شکسپیر می‌خواند و باور دارد که او پرنفوذترین نویسنده‌ای است که تاکنون زیسته است. او با این ادعای جسورانه بر نفوذ فرهنگیِ اورول تأکید می‌کند و معتقد است هیچ نویسنده‌ای تا این حد جنجالی نبوده و کلمات و عباراتش در فرهنگ عوام و خواص نفوذ نکرده است: «من نمی‌گویم او بزرگ‌ترین نویسنده خیال‌پرداز است، یا بهترین داستان‌نویسان نسل خود است. حتی منظورم این نیست که پرفروش‌ترین نویسنده تمام اعصار است. هیچ ادعای رفیعی هم نسبت به کیفیت ذاتی آثار او در مقابل نویسندگان دیگر ندارم. بلکه‌ به‌سادگی، درباره تأثیر فرهنگی و چگونگی نفوذ او صحبت می‌کنم». رادن مدعی است که هیچ نویسنده انگلیسی‌زبانی در نسل‌های اخیر تا این حد مورد جدل و الهام‌بخش نویسندگانِ بعد از خود نبوده است. مهم‌تر از آن، از هیچ نویسنده‌ و روشنفکری قبل یا بعد از اورول، تا این حد کلمات و عبارات نقل نشده است. «برادر بزرگ‌تر مراقب توست! مشهورترین نقل‌قول ذکرشده در ادبیات قرن بیستم است. و هیچ رقیبی هم از این جهت حتی به آن نزدیک نشده است».

اورول، جوهر و ذاتِ سوسیالیسم را نبرد برای آزادی و عدالت می‌دانست و از برخورد محافظه‌کاران با «مزرعه حیوانات» و «هزار و نهصد و هشتاد و چهار» به‌شدت ‌ناراحت بود و این ادعا را که آثارش ضسوسیالیستی است، بیراه می‌دانست. به‌زعم رادن، آنچه توانِ انتقادات اورول را بیشتر می‌کرد، این واقعیت بود که «اعتبارنامه دست‌چپی او از هرگونه تردیدی برکنار بود». مرگ زودرس او در دوران «وحشت سرخ» به سوءتعبیرهای دست‌راستی دامن زد. اگرچه نکوهش سوسیالیسم هرگز هدف اصلی اورول نبود اما تا مدت‌ها از سوی مارکسیست‌های دست‌چپی «سوسیالیست فرصت‌طلب» خوانده ‌شد. اورول به‌خاطر نقشه‌ای که از ساختارهای توتالیتر راست و چپ به دست داد و به این اعتبار که در «هزار و نهصد و هشتاد و چهار» با زبان حقیقت از قدرت سخن گفت، به «وجدان جناح چپ» بدل شد تا «توجیه‌گر» ستم زمانه خود نباشد. رونق دوباره اورول میان مردم در زمانه ترامپ نیز این حقیقت را افشا می‌کند که 1984 همچنان ادامه دارد و «واقعیت‌های بدیل» در راهند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...