نقب زدن به دوران کودکی | الف


«یاد شهرزاد» تازه‌ترین اثر سیدعلی کاشفی خوانساری، نویسنده، شاعر و روزنامه‌نگار معاصر، مجموعه‌ای است از چهل یادداشت درباره قصه و قصه‌گویی از چهل تن از شاعران و نویسندگان، روزنامه‌نگاران و داستان‌نویسان، تصویرگران و مترجمان و سایر اهالی فرهنگ و ادب معاصر ایرانی و افغانستانی همچون احترام برومند، جعفر ابراهیمی شاهد، ندا عابد، پیوند فرهادی، محمدسرور رجایی و ... . این یادداشت‌ها را دو مقدمه همراهی می‌کنند؛ یادداشتی از گردآورنده با نام «اشاره» درباره‌ی دلیل پیدایش این مجموعه و توضیحاتی با عنوان «این چهل خاطره» که شامل معرفی بسیار کوتاهی است از نویسندگان هر یک از این یادداشت‌ها.

یاد شهرزاد سیدعلی کاشفی خوانساری

کاشفی‌ خوانساری که آثاری همچون روزنامه‌جات عهد بوق، دعواهای ادبی، اگر فرشته‌ها خندیده بودن، تأدیب‌الاطفال و منبع‌شناسی سینمای کودک و نوجوان را در کارنامه دارد، معتقد است: «قصه شاید فصل مشترک همه‌ی تمدن‌های بشری، همه‌ی اقوام و ملت‌ها و همه‌ی تاریخ و جغرافیای انسان‌ها باشد. ما ایرانیان نیز از هزاران سال پیش قصه پرداخته و قصه گفته و قصه شنفته‌ایم و در دردها و غصه‌ها و تنهایی‌ها به دامان قصه‌ها پناه برده‌ایم.» او که خود نیز یکی از چهل نویسنده و راوی خاطره‌ای در باب قصه و قصه‌گویی در کتاب «یاد شهرزاد» است، در یادداشتی با عنوان «بابا تُنگَچو» خاطره‌ای از مواجهه‌اش در جایگاه داوری جشنواره‌ی قصه‌گویی با یکی از قصه‌های دوران کودکی خود، روایت می‌کند.

از میان صاحبان این یادداشت‌ها، کهنسال‌ترین نویسنده، منوچهر سلیمی، پژوهشگر قصه‌های عامیانه، متولد 1306 در تهران و جوان‌ترین آن‌ها فرزانه فخریان لنگرودی، مترجم و محقق، متولد 1365 در تهران هستند. از نویسندگان این یادداشت‌ها خواسته شده است تا قصه‌ای از کودکی‌‌شان را روایت کنند یا خاطره‌ای از قصه گفتن‌ها و قصه شنیدن‌های‌شان. فضاهایی که قصه، رنگی تازه بر کودکی‌شان زده است، توصیف کنند و از آن‌ها که قصه شنیده‌اند و آن‌ها که برای‌شان قصه گفته‌اند، تعریف کنند. و از آن جایی که تقریباً همه‌ی این هنرمندان مراجعه‌ای درونی و عمیق به دوران کودکی خود داشته‌اند و برای نوشتن این یادداشت‌ها دست به کندوکاوی روان‌شناسانه در آن دوره از زندگی خود زده‌اند، مخاطب با حال و هوای زندگی کودکان دهه‌های مختلف قرن حاضر رو به رو می‌شود؛ با بازی‌ها و شیطنت‌ها، نوع زندگی، آداب و رسوم، بافت خانواده و فرهنگ زندگی شهری و روستایی ایران و جهان همراه می‌شود. گاه در محله‌های قدیمی مشهد و نیشابور قدم می‌زند و گاهی با جاده‌ای همراه می‌شود که به بندرعباس می‌رسد. گاهی با کودکی همراه می‌شود که به قصه‌های مردم هندوستان گوش سپرده است و گاه به افسانه‌های مردم استکهلم فکر می‌کند. گاهی هم در کوچه‌های تهران قدیم گم می‌شود و سر از مدرسه و سینما و دانشگاه در می‌آورد، از دکه‌های یخ‌فروشی و غورخانه و میدان توپخانه و خیابان ری می‌گذرد و در پشت‌بام‌ها و بهارخواب‌های تابستانی و پای کرسی‌‌های زمستانی به قصه‌هایی گوش می‌کند از پدرو مادر‌ها و حتی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایی که از حدود یک قرن پیش در ایران زیسته‌اند. پدر و مادرهایی از همه‌ی طبقات جامعه؛ از پدری کم‌سواد و زحمت‌کش و کارگر تا پدری دیپلمات و زبان‌دان و درس‌خوانده، از مادرانی آرام و فرمانبردار که داستان سیندرلا را به نام قصه‌ی «فاطمه خانم» از مادران‌شان شنیده بودند و سینه به سینه برای بچه‌های‌شان روایت می‌کردند تا مادرانی معلم و دنیادیده که برای فرزندان‌شان هزارو یک شب می‌خواندند.

در این میان بوده‌اند کودکان دیروزی که از معلمان تأثیرگذار زندگی‌شان یاد کرده‌اند، از عمه‌ها و خاله‌هایی که آن‌ها را کتابخوان و قصه‌دوست کرده‌اند و از راویان گمنامی همچون «طاهره خانم» که در خانه‌ی مادربزرگ خدمت می‌کرده و از «عصمت خون‌جگر» که قصه‌هایی از درد و رنج زندگی خود و ماجراهایی شیرین و خیالی از ذهنیاتش برای بزرگسالان و بچه‌ها، هر یک به فراخور حال و روزگار و سن و سال‌شان، روایت می‌کرده است. از لابلای برگ‌های کودکی بسیاری از آن‌ها که روزگار بیشتری سپری کرده‌اند، حسرت شنیدن دوباره‌ی صدای «صبحی»، قصه‌گوی رادیو، آشکار است و نقشی که رادیو در روزگارانی دور در بازآفرینی و جانبخشی به فرهنگ اصیل و روایی ایران زمین داشته است.

در همان حال که بسیاری از نویسندگان «یاد شهرزاد» نقبی به کودکی‌های‌شان می‌زنند و راوی قصه‌ی خویش‌اند، قصه‌هایی دیگر از میان داستان سر بر می‌آورند و جان می‌گیرند و ماجرا در ماجرا و روایت در روایت می‌افکنند، انگار شهرزاد است که برای ملِک جوانبخت گاه از چهل طوطی و گرشاسب‌نامه و اسکندرنامه می‌گوید و گاه از حسین کرد شبستری و امیرارسلان نامدار، گاه از خواندن رابینسون کروزوئه و دور دنیا در هشتاد روز در نوجوانی‌هایش یاد می‌کند و گاه تجربه‌ی حضور در صحنه‌ی نقالی مرشدی خراسانی و قصه‌ی رستم و سهراب را به یاد می‌آورد. شاید همین زندگی عجین‌شده با قصه‌ها بوده که از کودکانی که حتی ساده‌ترین بازی‌های‌شان همچون عمو زنجیرباف و اتل متل توتوله، روایتی داستانی در دل خود داشته، نویسندگان و شاعران و پژوهشگرانی ساخته است که در بزرگسالی، با تأسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و فعالیت پیگیرانه درآن، در تلاش بوده‌اند و هستند تا فرهنگ کتاب‌خوانی و قصه‌پردازی و روایت در میان کودکان همه جای ایران ریشه کند. کودکانی که مسئول رساندن داستان بزبز قندی، خاله سوسکه، شنگول و منگول و هزاران قصه‌ی دیگر از صدسال پیش به کودکان امروز بوده‌اند.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...