"مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود"

شاید حافظ اومانیست‌ترین شاعر ما باشد که هنوز که هنوز است با خواندش حالمان دگرگون می‌شود و گاهی حتی از حالمان باخبر و فالمان را می‌گیرد. و در میان شاعران نوپرداز به اعتقاد من هیچکس به اندازه‌ی فروغ و شاملو شعر را به هئیت انسان در نیاورده و تاریکی و عریانی این موجود آشفته ‌حال را با مشعل‌هایشان(قلم ‌هایشان) روشن نکرده است.

حمید یوسفی در کتاب «ما فقط فکر کرده بودیم»

«انسان» همواره در شعر حضوری پرنگ داشته و دارد چه شخصی چه اجتماعی و یکی از دلایل همذات‌پنداری ما با شعر همین موضوع است. و هرچه این نگاه خودخواهانه ‌تر باشد مخاطب با شعر کمتر احساس راحتی می‌کند.سوالی که اینجا مطرح می‌شود و ما را به اشتباه وا می‌دارد موضوع تجربه‌ی شخصی است که مگر هنر چیزی جز تجربه‌ی شخصیست ؟ اینجا نکته‌ی ظریفی مطرح است از یک سو ما تجربیات مشترک زیادی داریم و از سوی دیگر بحث همدلی در میان است که خود نوعی تجربه‌ی شخصی محسوب می‌شود.وقتی ما با انسانی دیگر روبرو می‌شویم یا با حادثه‌ای انسانی ، بنابر درک ما از آن موقعیت چیزی در ما رسوخ می‌کند که جزیی از وجودمان می‌شود.و یک شاعرِ خوب بی‌شک باید درک عمیق‌تری از موقعیت‌ها داشته باشد.

حمید یوسفی در کتاب «ما فقط فکر کرده بودیم» این همدلی را با زبانی ساده و شاعرانه بیان کرده است.
وجه مشترک اکثر شعرها حسرت است حسرت انسان بودن و انسان شدن:

_به عقب می‌رویم/ قطار در حال حرکت ایستاده است/این آرزوی مردی است که دلش می‌خواست دهقان فداکار باشد

_تا از یاد ببرم مدرسه را/ کلاس را/چوبی که روی دستانم فرود می‌آمد/ تا به خاطر آورم خط خطی‌های روی تخته را/ سال‌ها بعد/من مردی بودم با یک ماژیک و دلم یک چوب می‌خواست

یوسفی از نشانه‌ها به خوبی استفاده می‌کند و به این مهم پی برده که هرکلمه را در جای درستش قرار دهد تا به وظفیه‌اش به بهترین شکل عمل کند:

_مرد تونسی به آتش لبخند زد/ فردا/ همه‌ی مردم آفریقا/ به آفتاب لبخند می‌زنند

تمام شعرهای این کتاب می‌تواند در دسته‌ی شعر کوتاه جای گیرند ‌و ایجاز از نشانه‌های بارز مجموعه «ما فقط فکر کرده بودیم» است:

_قرار بود کوه باشیم/اشک باد را در آوردیم/سنگریزه‌هایی شدیم/باد ما را برد
_مرد نشست/دنیا را در یک استکان چای حل کرد/
مرد نشست/دیگر بلند نشد

ساده نویسی مانند راه رفتن بر لبه‌ی تیغ است؛ یوسفی شاعریست که تا حدود زیادی مرا یاد بیژن جلالی می‌ندازد.
ساده نویس‌ها خود به دو دسته تقسیم می‌شوند، آنان که شعرشان موسیقی درونی دارد و آنان که به شاعران شعر منثور معروف هستند. حمید یوسفی به اعتقاد من در دسته‌ی دوم که بیژن جلالی سرآمدشان است جای میگرید.

اکثریت شعرهای این مجموعه از فقر موسیقی رنج می‌برند؛ اما یوسفی نشان داده توانایی این را دارد که‌ از موسیقی به خوبی استفاده کند:
_قسم می‌خورم به تو/به پیراهنت/ به زخم‌های جا مانده روی تنت، برای وطنت

یکی دیگر از شگردهای حمید یوسفی که تا حدودی به موسیقی شعرش کمک کرده ساختار پلکانی شعرهاست:

_یک خیابان کشید با مداد مشکی/ یک زن کشید با مداد مشکی/ مدادش را کنار گذاشت/ پنجره را باز کرد
به دخترش گفت/ تو خانه را هر جور که دوست داری بکش

اجازه دهید بازگشتی داشته باشیم به مبحث همدلی در شعر. یوسفی ۸ شعر از ۵۹ شعر کتاب را به دوستان و نزدیکان خود تقدیم کرده است و این نشانه‌ی نوعی همدلی‌ست از طرفی دیگر برخی از شعرهایی که اسم شخص خاصی بر سر آنها نیست به گونه‌ای تقدیمی هستند:

_از تو ممنونم/ که می‌پیچی موهایت را در باد/ نمی دانم سطر بعد را که می‌نویسم/ تو هنوز زنده ای
_تهران/ هر روز عکسی پر از دود می‌شود/ بزرگترین نقاش‌های دنیا نمی‌توانستند/ تهران را این‌قدر سیاه بکشند

پیشنهاد من به شاعر مجموعه «ما فقط فکر کرده بودیم» این است که در مجموعه بعدی‌اش با حذف حروف اضافه و ضمایر و به کارگیری کلماتی که در کنار هم واج‌آرایی بهتری ایجاد می‌کنند، همچنین با استفاده از سپیدخوانی، غنای بیشتری از منظر موسیقیایی به شعرها ببخشد.

«ما فقط فکر کرده بودیم» به همت نشر سیب سرخ در سال ۱۴۰۲ منتشر و به تازگی تجدید چاپ‌ شد است که نشان می‌دهد دوست‌دارن شعر با این مجموعه "همدلی" خوبی داشته اند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...