در ابتدای این نشست محمدرضا موحدی اظهار کرد: «تبارشناسی نقد ادبی ایدئولوژیک» کتابی نسبتاً پرحجم است که در نشر خاموش چاپ شده است. تبارشناسی به بررسی خاستگاه یا پیشینه نقد در ایران اشاره دارد. امنخانی درباره خاستگاه نقد مدرن در ایران، روشنفکران آغازگر این نوع نقد و میزان آگاهی آنها از خاستگاه نقد خود صحبت میکند. در فصل بعدی، بحث به ایدئولوژیهایی کشیده میشود که در آن زمان در نقد ادبی ما مؤثر بودند. امنخانی در «نقد ادبی و ایدئولوژیهای معاصر» راجع به لیبرالیسم، سوسیالیسم و آثار آنها در نقد ادبی عصر مشروطه مینویسد. در این بحث نوعی توالی منطقی دنبال شده است. از اینجا دامنه بحث گسترده میشود و به موقعیت تصوف، نگاه روشنفکران به تصوف و عرفان در ادبیات، نگاهشان به زبان و نقدشان به شعر گذشته میرسد. سپس، در بخش «نقد ادبی در خدمت استبداد منور» نظر برخی منتقدان ناسیونالیست را درباره شاعران و نویسندگان گذشته ما، بهویژه فردوسی و سعدی، تصحیح متن، زن و جایگاه او بیان میکند. در بخش «نقد ادبی ماتریالیستی، مارکسیسم و نقد ادبی»، یکی از پربارترین بخشهای کتاب، نشان میدهد که نویسندگان و منتقدانِ متأثر از مارکسیسم چگونه کار کردهاند. بحث اصلی اینجا آغاز میشود. نویسنده در این بخش، درباره نوع نگاههای طبری و یاران او به ادبیات، نگاه صادق هدایت، جلال آلاحمد و نیما صحبت میکند. در بخش آخر، «غربستیزان و نقد ادبی»، به بیان نگاه نیروهای جدید در سالهای پیش از انقلاب اسلامی به نقد ادبی و خاستگاه ایدئولوژی میپردازد.
ایدئولوژی بهمثابه درد و درمان
در این نشست همچنین عیسی امنخانی اظهار کرد: هدف اصلی این کتاب بررسی نقدهایی است که با معیار یا رویکرد ایدئولوژیک نوشته شدهاند. منظورم از رویکرد ایدئولوژیک صرفاً ایدئولوژی مارکسیست ـ لنینیست حزب توده نیست. بلکه انواع ایدئولوژیهای مطرحشده در ایران را در نظر دارم. با این تلقی، بخش زیادی از ادبیات معاصر و نقد ادبی ما ایدئولوژیک است. از اولین ناقد معروف دوره معاصر گرفته تا داریوش شایگان همه منتقدان ما رویکردی ایدئولوژیک دارند. پس، این کتاب ضمن مرور بخش بزرگی از نقد معاصر کارنامه نقد ایدئولوژیک را در دوره معاصر بررسی میکند.
او توضیح داد: تبارشناسی در پژوهشهای معاصر رویکردی مرسوم است که مهمترین هدف یا موضوع انتخابی آن موضوعهای سرکوب یا به حاشیه راندهشده یا درواقع، موضوعاتی است که گفتمان غالب آنها را کنار میگذارد. ادبیات ایدئولوژیک ما بسیار گسترده است، اما به حاشیه رانده شده است. در تبیین این امر میتوان گفت که اجتماع بین نقد و ایدئولوژی نوعی امتناع اجتماع نقیضین است: ایدئولوژی چارچوب دارد، درحالیکه نقد فراتر از چارچوب قرار میگیرد. پس، نقد نمیتواند ایدئولوژیک باشد. به نظر میرسد نقد ایدئولوژیک بهنوعی از حقیقت خودش فاصله گرفته و نقدی ناسالم است. این نوع نقد در دوران معاصر به حاشیه رانده میشود. همچنین، امروز دیگر، برخلاف دهه ۳۰ و ۴۰، ایدئولوژی مفهومی مترقی نیست.
او افزود: از آنجا که به نظرم نقد ایدئولوژیک در ایران سرکوب شده است، گمان کردم با رویکرد تبارشناسی میتوانم به نتیجهای متفاوت با برداشتهای رایج برسم و به نظرم این اتفاق افتاد. در این بررسی تبارشناسانه به این نتیجه رسیدم که آن سویه منفی همه داستان نیست و ایدئولوژی همیشه خصلت منفی ندارد. بلکه، بعضی جاها زمینهساز شکلگیری نقد است. مثلاً بخش بزرگی از نقد ادبی دوره معاصر ما پیرامون مباحثی درباره تصحیح متن است. در این کتاب نشان دادهام که اگر ناسیونالیسم نبود، حوزه تصحیح متن بهوجود نمیآمد و ما بخش بزرگی از نقد ادبی معاصر خود را از دست میدادیم.
این پژوهشگر همچنین گفت: غالب منتقدهای ایرانی (در دوره بررسیشده) به یکی از جریانهای ایدئولوژیک یا شبهایدئولوژیک تعلق داشتند. در اروپا و کشورهای غربی هم ایدئولوژی و نقد به هم گرهخوردهاند. اما در ایران وضعیت نقد ایدئولوژیک قدری غلیظتر است که این هم به وضعیت ایران برمیگردد.
امنخانی در پایان ضمن مرور ساختار کتاب خود به بیان مثالهایی درباره بررسی نسبت ایدئولوژی و معیارهای انتخابی منتقدان ایرانی پرداخت و در پایان ابراز امیدواری کرد که این کتاب درک بهتری را از ادبیات و نقد ادبی معاصرمان ممکن کند.
پیوند چارهجویی و نقد
بهرام پروینگنابادی هم در این نشست اظهار کرد: نویسنده برای بیان مساله کتاب چندین صفحه درباره نقد و تبارشناسی آن سخن میگوید و چون باید نقد را در تاریخ بازخوانی بکند، تکیهگاه کتاب را عوض میکند. او بهجای پرداختن به بودونبود نقد یا ویژگیهای آن طی تاریخ به ضرورت بهوجودآمدن نقد در دوره معاصرمان توجه کند. ازاینرو، بهدرستی دوره ناصری را نقطه شروع نقدهای ادبی یا مطالب انتقادی میگیرد. امنخانی با این شروع میکند که امیرکبیر برای اولینبار در تاریخ تقاضا میکند که هر کس میتواند پیشنهادی برای اصلاح مسائل حاکمیتی بدهد، نوشته اصلاحی خودش را ارائه کند و میرزا شفیع قزوینی کتابچهای تقدیم میکند. او دهها صفحه درباره مسائل و ضرورت نقد صحبت میکند، اما سرانجام این نکته مهم را زیرنویس میکند که «بحرانزایی ویژگی دنیای جدید است و حاکمیت باید بتواند این بحرانها را رفع کند». این مساله اصلی است و باید در متن قرار بگیرد.
او ادامه داد: ایرج افشار هم از حدود ۶۰ رساله اصلاحی نام میبرد که بعد از رساله میرزا محمد شفیع قزوینی اضافه میشود. پس، تا سال ۱۳۰۴؛ یعنی وقتی حاج آخوند رساله اصلاحی «علل عقبماندگی ایرانیان» را مینویسد، بیش از صد رساله اصلاحی داشتهایم. این نشان میدهد که تمام روشنفکران و دولتمردان اصیل ما میدانستند که اصلاحات باید از جایی شروع شود و همین امر درِ نقد را گشود. مؤلف بر آن است که مواجهه با غرب تجدد ادبی را بهوجود میآورد، از دل تجدد روشنفکرها بهوجود میآیند و مهمترین مساله تاریخ ادبی معاصر ما مساله تجدد ادبی است. محور بحث او در دوره مشروطه و پیش از آن سیاسی است. اینکه با ظهور مسائل جدید در دوره ناصری نیاز به رسالههای اصلاحی و مهمتر از آن نیاز به گوش شنوای حاکمیت احساس میشود و حاکمیت میپذیرد که باید گوشی شنوا داشته باشد و بدین ترتیب، زمینه برای نقد باز میشود.
این استاد دانشگاه تصریح کرد: از آخوندزاده به بعد چند مساله مطرح میشود. یکی اینکه در انتقادهای روشنفکران و ناقدان ما در بازخوانی آثار شعرای گذشتهمان افراطیگریهایی وجود دارد. نویسنده توضیح میدهد که منتقدان مشروطه به دلایلی با سعدی، حافظ، مولانا و تصوف مشکل داشتند. بیش از هر شاعری سعدی مورد تهاجم قرار میگیرد. امنخانی درباره تصوف میگوید لیبرالیسم در آن دوره مد شده بود، درحالیکه صوفیان نه کار میکردند و نه تولیدی داشتند. همچنین بهخوبی به تأثیر نظریه داروین و «ثروت ملل» آدام اسمیت اشاره میکند. حتی این از نقاط قوت کار او است که به متونی ارجاع میدهد که در همان زمان از آدام اسمیت ترجمه شده یا درباره نظریهی داروین بحث کردهاند. اما وقتی از تصوف صحبت میکند، انگار به این توجهی ندارد که تصوف عصر قاجاری همان تصوف قرن چهار و پنج نیست.
پروینگنابادی با تأکید بر اینکه اگر امروزه فرصتی پیدا کردیم و در این بازخوانی افراطوتفریطی مشاهده میکنیم یا سعدی را در فرهنگ خودمان آدمی بسیار متعادل و در مقام خرد برجسته ایرانی میشناسیم، بهتناسب زمانه است و شاید ما هم در صدر مشروطه همین اشتباهها را میکردیم، بیان کرد: در گذشته بسیاری از شاعران و نویسندگان ما هر انتقادی را از روی حسادت میدیدند. نویسنده اشاره میکند با اینکه سعدی به نقدپذیری خیلی توجه دارد، خودش چندان نقدپذیر نیست. او نشان میدهد که اول نویسنده یا شاعران نقد را مذموم میدانستند. اما بعد از مشروطه، خود شاعران و نویسندگان نقد را طلب میکنند. در کنار این، اول منتقد بیشتر بهدنبال اثبات حسننیت خودش بوده و پس از مشروطه، کار بهجایی میرسد که دیگر لازم نیست خودش را اثبات کند. این نشانه سیر و تحولی است که نقد در اندیشههای ما بهوجود آورده است.
او اظهار کرد: به گمان من، یکی از عواملی که سبب شد مهمترین ایدئولوژی تأثیرگذار در دهه ۲۰ تا ۵۰، یعنی مارکسیسم، بتواند جای خودش را باز کند، مساله قهرمانسازی بود. قهرمانهای ما، از اسطورهای مثل رستم تا زمینی مثل پوریای ولی یا عیاران و جوانمردانمان، نماد پاکدستی، وطنپرستی و گرفتن حق مظلوم از ظالم بودند. این اندیشه در ذهن ایرانی با قهرمانِ وطنپرست، ازجانگذشته و پاکدستِ مارکسیسم که بهدنبال گرفتن حق ظالم از مظلوم هم بود همخوانی داشت. سوسیالیسم و حزب توده در ایران هم آن قهرمانها را پروراندند.
گنابادی تأکید کرد: به گمان من، یکی از نقاط عطف نقد ادبی در ایران نخستین کنگره نویسندگان در تیرماه ۱۳۲۵ است. در این کنگره نزدیک ۷۵ نفر از بزرگان ایران جمع شدند.
پروینگنابادی درهمتنیدگی و انطباق اندیشه سندی در ایرانیان را با شعار حزب توده یکی از عوامل راه گشودن این حزب دانست و اشاره کرد که این تفکر باعث حذف یا به حاشیه رانده شدن کسانی مثل سهراب سپهری و دستکمگرفتن شاعر بزرگی چون اخوان ثالث شده است.
پشتصحنه تاریخی نقد ادبی
قدرتالله طاهری نیز اظهار کرد: امنخانی دریچه تازهای را پیش روی پژوهشگران ادبیات معاصر گشوده است. بهراستی جای چنین کاری در حوزه ادبیات معاصر ما بسیار خالی بود. معتقدم این آغاز راه است و هرکدام از این ایدئولوژیها مستقل و درباره فرد فرد کسانی که در این ایدئولوژیها نفس کشیدند و برآمدند و آثاری تولید کردند جای بررسی دارد. جنبه ارزشمند دیگر این کتاب بازخوانی مستند لایههای پنهان و پوشیده نقدها است. ما کمتر پژوهشگری داریم که بتواند پشتصحنه نقدها و دیدگاهها را بخواند و آن را مستند نشان دهد.
او افزود: یکی از نقاط بسیار باقوت این کتاب این است که بهجای بودونبود نظریه و نقد ادبی در ایران، به ضرورت نقد در دنیای معاصر میپردازد و براین اساس نقد را با زندگی مدرن ایرانی پیوند میدهد. همین جا است که بحث نظریه داروین و نظریه اصالت بازار بهدرستی انتخاب میشود. همچنین برقراری ارتباط میان این دو نظریه با ضرورت شکلگیری نقد و نقادی و ضرورت اصلاحگری و اصلاحات از دیگر نقاط بسیار باقوت این کتاب است.
طاهری ادامه گفت: کشف بسیار باارزش و جدی دیگر نویسنده این است که نقد ادبی و عصر تجددگرایی ما را نسبت به مبانی نظریه اصلاحات و مبانی نظری مدرنیته به بحثی تاریخی تبدیل میکند. واقعیت این است که بزرگترین روشنفکران ما خیلی دغدغه نظریههای بنیادین مدرنیته را نداشتند و ما در معرض مدرنیتهای قرار گرفتیم که تاریخ تحولات جهانی بر ما تحمیل کرده بود. اینکه نویسنده نقد ادبی ما را در بستر تحولات تاریخی میبیند، نکته بسیار ارزشمندی است. افزون بر این، یکی از ارزشهای ادبی این کتاب رجوع پیاپی به منابع دستاول یا مغفولمانده در دل این تاریخ پنجاهساله است. دسترسی به این منابع بسیار دشوار است.
او افزود: انتخاب ایدئولوژیک بهمثابه صفتی برای نقد ادبی معاصر در عنوان کتاب خواهناخواه تصور نقیض آن را در ذهن خواننده ایجاد میکند. این در حالی است که نقد ادبی غیرایدئولوژیک وجود ندارد. حتی به باور من، نقدهایی مثل نقد فرمالیستی که کاملاً غیرایدئولوژیک مینمایند هم ایدئولوژیکاند. بنابراین، فکر میکنم «تبارشناسی نسبت ایدئولوژی و نقد ادبی معاصر ایران» عنوان پسندیدهتری باشد. وقتی شاخههای اصلی نقد ادبی را در نظر بگیریم که تحت تأثیر ایدئولوژی شکل گرفتند، دیگر تقریباً نقدی بیرون از این حوزه نمیماند. پس، حتی لزومی ندارد جایی ایدئولوژیک بودن نقد را امری مخرب بدانیم و جایی بسترسازی برای توسعه نقد. این واقعیت است که نقد هرگز نمیتواند غیرایدئولوژیک باشد. نقد همیشه همراه با ایدئولوژی است. چراکه نقد شیوهای است برای مواجهه با متن. و این شیوه خودش مبتنی بر دیدگاههای نظری است که خود آنها آغشته به ایدئولوژیاند.
طاهری با بیان اینکه امنخانی در بخشهایی از کتاب میتوانست بهتر عمل کند، تصریح کرد: جاهایی نویسنده بهخوبی دیدگاهها و نظریههای منتقدان ایدئولوژیزده را بیان و امانتدارانه اندیشه و گفتههایشان را منتقل میکند، ولی انتظار میرفت خود او در مقام منتقد با این دیدگاهها مواجههای نقادانه داشته باشد. وقتی جوانشیر در نقد دیدگاههای ذبیحالله صفا و جلال همایی حماسه خرد را بهجای حماسه ایرانی میگذارد، مشخص است که نظریههای این دو را کاملاً ایدئولوژیزده تفسیر میکند؛ یعنی آرای خودش را به آرای اینها تحمیل میکند و قرائت واژگونهای از واقعیتهای مربوط به «شاهنامه» و فردوسی استنباط میکند. ولی امنخانی وارد صحنه نقد چنین دیدگاههایی نمیشود و این شائبه در ذهن مخاطب ایجاد میشود که نکند او نیز با این دیدگاهها همسو و همراه است.
او ادامه داد: نویسنده توضیح میدهد که ایرانیان در باب اتخاذ روشهای مواجهه با فرهنگ غربی و راهکار آینده دو روش را مطرح کردند که یکی چسبیدن به سنت و ادامه شکل بازآفرینیشده آن و دیگری استفاده از تجربههای غرب و راهکار گرفتن از او بود. اینجا خود محقق باید نحوه مواجهه روشنفکران آن روزگار ما را با چنین مسالهای به نقد میکشید. درواقع، انتظار میرفت امنخانی در عین انتقال نظریههای این افراد، اینها را برای مخاطب امروزی بهروشنی نقد کند.
طاهری بیان کرد: فکر میکنم نویسنده با برخی اندیشهها قدری مطلقگرایانه مواجه شده است و به صدر و ذیل کلامی که بیان کرده خیلی توجه نکرده است. در این بخشها اگر تحلیلیتر با این قضایا برخورد میکرد، وضعیت بهتر میشد. دیگر اینکه امنخانی ربط دادن قافیه به قیممآبی بر مبنای اندیشه لیبرال دموکرات را تأیید میکند. او میپذیرد که ناف قافیه به استبداد بسته شده است. این در حالی است که میدانیم قافیه از فرهنگ شرقی (عربی و فارسی) به اسپانیا و از آنجا به کل اروپا منتقل شده و آنجا نقش قیممآبی ندارد و جلو آزادی فکر و اندیشه را هم نمیگیرد. مولانا هم از قافیهاندیشی و عروض گلایه میکرد، اما خودش بهترین قافیهاندیشیها را انجام میداد و عالیترین عروض را بهکار میگرفت. به نظر من، گرهزدن وزن عروضی و قافیهاندیشی با استبداد و تکبعدینگری چندان قابلدفاع نیست. بنابراین، نسبت دادن نفی قافیه و وزن در شعر معاصر و دوره مشروطه به اندیشه لیبرال و لیبرال دموکراسی محل تأمل است.
او گفت که نویسنده گاهی در موضوعاتی مانند مخالفت نیما با شعر کلاسیک یا نبود انسجام و پویایی درونی در شعر مولانا و سعدی و فردوسی در دام پژوهشهای کمدقت یا سخنان نااندیشیده در باب شعر کلاسیک افتاده است که این مطالب در بازنگری اصلاحشدنی است و در ادامه بیان کرد: نویسنده بحث رابطه حضور زن و جامعه مدرن را مطرح میکند که به نظرم قیاسمعالفارقی است میان جامعه اروپایی و جامعه ایرانی عصر مشروطه که در سالهای ۱۳۳۰-۳۵ تازه به سمت صنعتیشدن میرود. یکی از دلایل اصلی طرح برابری حقوق زنان و مردان و بحث ضرورت حضور زنان در جامعه نیاز به توسعه نیروی کاری مازاد بر نیروی کار مردان در نتیجه انقلاب صنعتی و بهوجود آمدن کارخانههای وسیع و توسعه تجارت بود. جامعه اروپایی به دلیل اقتضائات تجاری و صنعتی خود زنان را از پستوی خانهها بیرون کشید و آنها را در صنعت و تجارت و بخش خدمات بهکار گرفت. اما روشنفکران ما در دوره مشروطه طرح حضور زنان در جامعه را بنا به ضرورتهای متفاوتی پیش کشیدند. اگر حضور زن و حقوق او برای روشنفکران ما اهمیت پیدا میکند، برای حضور سیاسی او است. مشروطهچیها میدانستند اگر بتوانند ۵۰درصد نیروی جامعه (بهخصوص نیروی سرکوبشده زنان) را احیا و وارد جامعه کنند، حتماً پیروز میدان رقابت با نیروهای سنتی میشوند.
او در پایان ضمن اشاره به اینکه کار از نظر زبانی نیازمند بازبینی جدی است، گفت: بحث مفصلی در باب زبان فارسی و خط فارسی شده که در جای خودش بحث بسیار مهمی است و ارتباط بسیار معناداری با ایدئولوژیهای متفاوت دارد. ولی اینجا بحث نقد ادبی است. این بحث میتوانست در دورههای دیگر دنبال شود و در کتابچه مستقلی منتشر شود.
................ هر روز با کتاب ...............