داستان اول: آمبروس بیرس | آرمان امروز


وقتی از داستان‌های ضدجنگ سخن می‌گوییم، نگاه‌مان برمی‌گردد به ابتدای آفرینش؛ آن‌جا که قابیل با دو تکه سنگ به سر هابیل کوبید و او را کُشت. این آغازی است از کُشتنِ انسان و شروعِ داستان‌ها و اسطوره‌ها و افسانه‌های جنگی و به‌دنبال آن ضدجنگ. جنگ و جنگاوری، مهم‌ترین هنرِ بشر از ابتدای آفرینش تا قرن نوزدهم بود. این سلحشوری‌ها و جنگاوری‌ها در بسیاری از آثار ادبی خود را نشان می‌دهد. اما این‌که از کی و کجا، ادبیات دریچه‌ای نو می‌گشاید برای درنگ‌کردن در جنگ و جنگاوری و به ضدِ آن می‌رسد، شاید نتوان پاسخ دقیقی به آن داد، اما می‌توان به سرنخ‌هایی از آن رسید.

آمبروز بیرس [Ambrose Bierce]

نخستین نویسندگان ضدجنگ کسانی بودند که خود سرباز بودند و خشونتِ عریانِ جنگ را از نزدیک دیده بودند. همان‌ها هم بودند که از جنگ دست شستند و لباس نظامی از تن درآوردند و با نوشتن خاطرات و داستان‌های ضدجنگ، از پیامدهای روحی و روانی و آسیب‌های ترمیم‌ناپذیر جنگ گفتند.

آمبروس بیرس [Ambrose Bierce] (1914-1842) یکی از همان سربازها بود که عطای جنگ را به لقایش بخشید و شد یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان ضدجنگِ دنیا؛ شاید یکی از اولین‌ها. او پنج سال به‌عنوان سرباز در جنگ داخلی آمریکا حضور داشت و پس از آن، در سفری به مکزیک برای به‌دست‌آوردن تجربه دست اول از انقلاب مکزیک، ناپدید شد و دیگر اثری از او پیدا نشد. بیرس پس از نبرد ویرجینیای غربی در 1861، در نبرد فیلپی به‌خاطر جسارتش در نجاتِ رفقیش مشهور شد. یک سال بعد در نبرد شیلو بود که فجایع جنگ، تجربه‌ای وحشتناک و دست‌اول به او داد که آن‌ها را در قالب داستان‌هایی در مجموعه‌ای با عنوان «آن‌چه در شیلو» دیدم، مکتوب کرد. اما حضور او در ارتش تا 1866 ادامه یافت. پس از استعفا به کار روزنامه‌نگاری و نوشتن داستان کوتاه روی آورد.

از 1888 تا 1891، داستان‌های کوتاه ضدجنگِ بیرس که براساس تجربیات او در دوران سربازی‌اش بود، الهام‌بخشِ او شد برای خلقِ درخشان‌ترین داستان‌های کوتاهِ ضدجنگِ جهان. او از مشاهدات وحشتناکش در جنگ، داستان‌هایی مانند «رویدادی بر پُلِ اوول‌کریک»، «یکی از گم‌شدگان»، «سواری در آسمان» و «چیکامائوگا» نوشت که بعدها در مجموعه‌ «داستان‌های سربازان و غیرنظامی‌ها» گِرد آمد؛ مجموعه‌ای که از آن به‌عنوان «بزرگ‌ترین سند ضدجنگ در آمریکا» شناخته می‌شود. این کتاب در سال 1892 منتشر شد و شامل 25 داستان از سربازان و غیرنظامی‌ها در طول جنگ داخلی آمریکا است. این کتاب یکی از صد کتاب تاثیرگذار آمریکایی و یکی از بهترین و شناخته‌شده‌ترین داستان‌های کوتاه در آمریکا است. مسیری که بیرس در داستان کوتاه، به‌ویژه داستان‌های ضدجنگ پیمود، راه را برای نویسندگان بعد از خود، از جمله استفن کرین نویسنده رمان «نشان سرخ دلیری» (1895) و نویسندگان قرن بیستم، جان دوس پاسوس، ارنست همینگوی، نورمن میلر و دیگر نویسندگان غیرآمریکایی مثل اریش ماریا رمارک نویسنده «در جبهه غرب خبری نیست»، باز کرد.

آمبروس بیرس در داستان‌های ضدجنگش، تصویری انسانی از سربازهایی می‌دهد که پیش از پوشیدن یونیفرم نظامی، مثل یکی از ما بودند: همان پسرهایی که در لباس سال نو، با یک نگاه عاشق می‌شدند یا ازدواج می‌کردند و صاحب بچه می‌شدند. مرگِ این سربازها به همان دردناکی است که اگر آن سرباز را در هیات یک غیرنظامی می‌دیدیم. برای بیرس فرقی نمی‌کند که آن انسان به‌عنوان سرباز بمیرد یا به‌عنوان یک مرد یا زن معمولی در خانه یا زمین کشاورزی‌اش. بیرس به‌خوبی، داستانِ این مرگ‌های دردناک و تراژیک را برای ما روایت می‌کند تا نشان دهد که جنگ، برای هردو سوی نبرد، شکست است، حتی اگر مرگت با دریایی از مدال شجاعت و لیاقت و افتخار به دست آمده باشد؛ حتی اگر پس از مرگت، نامت روی یکی از خیابان‌ها و تالارها قرار بگیرد. بیرس ما را در داستان‌هایش دعوت می‌کند به بازخوانی و بازدیدنِ خود، از این‌که جنگ برای انسان یا یک کشور، چیزی نیست جز ویرانی؛ آن‌طور که در مشهورترین داستانش «رویدادی بر پُل اوول کریک»، وقتی مرگِ پیتون فارکوار مزرعه‌دار آلابامایی را روایت می‌کند، ذهن ما را سوق می‌دهد سمتِ زیبایی‌های زندگی، آن‌جا که فارکوار به دیدن همسر و بچه‌هایش می‌رود: «او در کنار دروازه ورودی خانه خودش قرار داشت. همه‌چیز درست به همان شکلی بود که او را ترک کرده بود و زیر نور خورشید صبحگاهی همه‌جا درخشان و زیبا به‌نظر می‌رسید. او باید تمام شب راه رفته باشد. هنگامی که فارکوار دروازه را با فشار گشود و راه سفیدِ پهن را در پیش گرفت، لرزشِ خفیفِ لباسِ زنانه را مشاهده کرد. همسرش که سرحال و آرام و دوست‌داشتتی به‌نظر می‌رسید برای استقبال او، از ایوان پایین می‌آمد. همسر او با لبخندی حاکی از شادی و لذتی وصف‌ناپذیر در پای پلکان به انتظار ایستاد؛ حالتی بی‌نظیر از ظرافت و وقار. آه، چقدر او زیبا است!»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...