ترجمه بهار سرلک | اعتماد


اگر می‌خواهید با دان دلیلو [Don DeLillo] ارتباط برقرار کنید، سرویس پست الکترونیک را امتحان نکنید چون دلیلو اهل برقراری ارتباط با ایمیل نیست. ترجیح او برای برقراری ارتباط فکس است. او هنوز هم رمان‌هایش را با ماشین تحریر می‌نویسد. با وجود این سکوتی که دلیلو در مقابل تکنولوژی اختیار کرده، اما یکی از بزرگان ادبیات داستانی امریکا است. دلیلو 79ساله پدیدآورنده 18 رمان است که «نوفه سفید» [برفک] او برنده جایزه کتاب ملی امریکا شد و «جهان زیرین» و «لیبرا»ی او تحسین‌شده‌ترین کتاب‌های پرفروش به شمار می‌روند. در تازه‌ترین رمانش «صفر ک (کی صفر)» [Zero K] جف به مکانی دورافتاده می‌رود تا پدرش را که آماده سپردن همسر در حال مرگش به تکنولوژی سرمازیستی می‌شود، ملاقات کند. کارولین کیلاگ، خبرنگار لس‌آنجلس‌تایمز با این نویسنده مصاحبه‌ای تلفنی ترتیب داده که در ادامه می‌خوانید.

 دان دلیلو [Don DeLillo]

سبک نوشتاری شما قابل شناسایی، شسته‌رفته و قدرتمند است. می‌شود کمی درباره مهارت صحبت کنید؟ یعنی وقتی می‌نشینید و می‌نویسید چطور این جملات از ذهن‌تان برمی‌آیند؟
از آنجایی که فهمیدن این اتفاق آسان نیست پس توصیفش برایم سخت است. مطمئن نیستم چطور جمله یا پاراگرافی پیش می‌رود. نمی‌توانم بگویم خودکار پیش می‌رود اما گویی احساسی است و من خیلی نسبت به شکل‌گیری حروف و کلمات روی کاغذ هوشیار شده‌ام. نسبت به ارتباطات نیز هوشیار شده‌ام، نه‌تنها صدایی که این حروف و کلمات دارند بلکه ارتباط بصری بین حروفِ کلمات، یا شکل یک کلمه با کلمه‌ای دیگر کمی رازآمیز است. گویی که یک صفحه‌ نوشتار نه‌تنها مسوول معنای جملاتی است که در آن نوشته شده بلکه مسوول حس بصری خواننده نیز هست.

روی کاغذ می‌نویسید یا کامپیوتر؟ وقتی از روایت بصری که روی کاغذ پدیدار می‌شود، صحبت می‌کنید، به دنبال چه هستید؟
همیشه با ماشین تحریر کار می‌کنم. خودکار و کاغذ هم ابزار کمکی‌ام هستند. اتفاقی که افتاد این است که اواسط دهه 1970 ماشین تحریر رویالم مثل همیشه کار نکرد و کمی از کارافتاده شد و ماشین تحریر دسته دومی خریدم، یک المپیا و از آن زمان از این ماشین استفاده می‌کنم. خیلی هم راضی‌ام چون حروف را بزرگ‌تر چاپ می‌کند و بنابراین به راحتی می‌توانم چیزی که می‌نویسم را ببینم.

در نتیجه وقتی رمان «جهان زیرین» (کتاب 832 صفحه‌‌ای جلد سخت) را می‌نوشتید، یک دسته بزرگ کاغذ ماشین تحریر شد؟
خیلی زیاد بود. حدس می‌زنم در مرکز رنسوم باشد و نمی‌دانم کسی تعداد صفحات را شمرده باشد و از آنجایی که این دسته‌ کاغذ نسخه اولیه به شمار می‌روند، شمارشش دقیق نخواهد بود. اما باور دارم که نسخه نهایی بیشتر از هزار صفحه باشد اما مطمئن نیستم که 1100 یا 1400 صفحه باشد، واقعا نمی‌دانم.

و از اینکه سراغ واژه‌پرداز‌ها بروید خودداری کردید؟
نه سراغ‌شان نرفتم.

جالب است که ناشرتان به من گفت شما از ایمیل استفاده نمی‌کنید. اما در کتاب «صفر ک» شخصیت‌ها پشت ماشینی نشستند و هر کدام به نوبت روی صفحه نمایشی می‌زنند و سعی دارند صدای آن را ببندند (دلیلو می‌خندد) و این صفحه نمایش خاموش نمی‌شود. معلوم است شما در این دنیا به سر می‌برید. چطور بودن و تعلق به این جهان را با ایجاد فضایی دور از آن متعادل می‌کنید؟
سوال جالبی است. فکر می‌کنم فقط کمی از دنیا دور هستم. من از همه این چیزها آگاهی دارم و البته دوستانی دارم و همسرم از ایمیل استفاده می‌کند. بنابراین این دنیا زیاد از من دور نیست. و از آی‌پد هم برای تحقیق‌هایم استفاده می‌کنم. اگر لازم باشد دنبال معنایی بگردم به آن مراجعه می‌کنم. لزوما آی‌پد با کاری که من می‌کنم ارتباطی ندارد. ممکن است بخواهم عنوان فیلمی، کارگردانی را چک کنم بنابراین حروفی را روی مرورگر آی‌پدم تایپ می‌کنم.

چه نوع تحقیقی برای به دست آوردن علوم و سرماشناسی «صفر ک» انجام دادید؟
سعی کردم تحقیقاتم را محدود کنم. البته تحقیق می‌کردم اما نمی‌خواستم خیلی پیش بروم. در مواقعی، همان ابتدای کار، از جست‌وجوی اطلاعات دست کشیدم و کاری که می‌توانستم انجام بدهم را ابداع کردم و سعی کردم در محدوده واقعیت بمانم. فکر می‌کنم کلید اصلی بُعد سرماشناسی کتاب در سهولت آن است؛ مکانی به اسم «صفر ک» وجود دارد که مردم داوطلبانه متحمل روند سرمازیستی می‌شوند گرچه زندگی آنها با مرگ فاصله دارد. همین موضوع به نوعی هسته اصلی رمان است. داوطلبانه است و براساس دانش من چنین چیزی در واقعیت سه بُعدی وجود ندارد.

اگر چنین چیزی واقعیت سه بعدی است پس واقعیت ادبیات داستانی چیست؟
من به دو بعدی بودن صفحه نمایش یا صفحه‌ای که آدم‌ها از روی آن می‌خوانند فکر می‌کنم. امیدواریم، یعنی ما نویسنده‌ها امیدواریم شخصیت‌هایی که در دنیای سه‌بعدی زندگی می‌کنند و ابتدا در ذهن نویسنده شکل گرفته‌اند در ذهن خواننده هم همانطور باشند.
زمانی که صحنه‌ای را تصور می‌کنم، این صحنه را سه بعدی می‌بینم؟ جواب دادن به این سوال که به نظر سوال ساده‌ای است، آسان نیست. من صحنه را می‌بینم؛ شخصیت‌ها را، آدم‌ها، خیابان‌ها، اتومبیل‌ها و گویی اینها در سطح خاصی از واقعیت ذهنی وجود دارند. وقتی ایده‌ای را در مورد شخصیتی لحاظ می‌کنم نمی‌توانم خصوصیات چهره این شخصیت را تشخیص بدهم، مثلا وقتی او را در اتاقی که در بیشتر موارد خود اتاق نسبتا کلی است؛ مگر وقتی که دارم خود اتاق را توصیف می‌کنم که این اتفاق جایی در رمان «صفر ک» افتاد، سپس من اتاق را واضح‌تر دیدم.

گفتید که در ذهن‌تان شخصیت‌ها ساکن فضایی سه‌بعدی هستند که وقتی به دلایلی اتاق را توصیف می‌کنید این فضا را شکل می‌دهید. آیا هر کدام از کتاب‌های‌تان فضایی مجزا را اشغال کرده‌اند؟ یا سیاره دلیلویی با فضاهای کتاب‌های «اسامی»، «نقطه پایان» و غیره وجود دارد؟
فکر می‌کنم از لحاظ ذهنی هر کتابی فضایی مجزا را اشغال می‌کند. اما من خاطراتی مبهم از کتاب‌های اولم دارم، کتاب‌هایی که طی دهه 1970 نوشتم. خیلی یادم نمی‌آید چه اتفاقی در آنها افتاد؛ می‌توانم صحنه‌های منحصربه‌فرد را به خاطر بیاورم و در برخی موارد امکان دارد حتی برای به خاطر آوردن نام شخصیت اصلی داستان دچار مشکل شوم. اما وقتی به دهه 1980 و رمان «اسامی» می‌رسیم همه‌چیز کمی شفاف‌تر می‌شود اما کمی شفاف‌تر. این روندی قدیمی است.
از چه روندی حرف می‌زنم؟ از روندی که یک نویسنده از کتاب‌های نخستینش و ذهن نویسنده کمی از این آثار دور می‌شود. لزوما همین طور می‌شود. البته که این یکی از وجهه‌های پیر شدن است.

شما و پل آستر کتاب‌هایی را به یکدیگر تقدیم کرده‌اید. در مورد جدا شدن از کتاب‌های قدیمی با دیگر رمان‌نویس‌ها صحبت کردید؟
وقتی با رمان‌نویس‌ها حرف می‌زنم، ترجیح می‌دهیم درباره فیلم حرف بزنیم. درست است. حرف زدن درباره فیلم راحت‌تر است. خیلی درباره آثارم با نویسنده‌های دیگر و خیلی درباره کارهای آنها حرف نمی‌زنم. چند جمله می‌گوییم. شبیه به دو شخصیت در فیلم‌های قدیمی وسترن هستیم که عنصر اصلی آن، عنصر اصلی شنیداری خیلی مختصر است. این اتفاقی است که وقتی درباره نوشتن با نویسنده‌های دیگر حرف می‌زنم، می‌افتد. (مکثی بلند) شبیه به راندولف اسکات و جان وین می‌شویم.

کدام یک از فیلم‌های راندولف اسکات یا جان وین را باید ببینیم؟
آخرین فیلمی که کارگردان «این گروه خشن» ساخت، اسم کارگردان چی بود؟ او قبل‌تر فیلمی را با راندولف اسکات ساخت که خیلی تاثیرگذار بود و دوست دارم فکر کنم این اثر، آخرین اثر راندولف اسکات است چون سطح بالاتری نسبت به بقیه فیلم‌های او دارد. اسم کارگردان سم پکین‌پا است. ببینید، من تقریبا مطمئنم او فیلمی ساخت که راندولف اسکات در آن بازی کرد.

خوانندگان روزنامه لس‌آنجلس‌تایمز خوشحال می‌شوند شما از این فیلم یاد کردید.
تا وقتی این فیلم‌های قدیمی را به خاطر می‌آورم رمان‌های خودم یادم نمی‌آید.

گفتید که به نخستین کتاب‌های‌تان فکر نمی‌کنید، اما به فیلم‌های قدیمی فکر می‌کنید. کتاب‌ها و فیلم‌های معاصر را تماشا می‌کنید؟
بله، قطعا به سینما می‌روم و ادبیات داستانی معاصر را می‌خوانم اما نه به آن اندازه که قبلا عادت داشتم. فکر می‌کنم چیزی شبیه به جدایی طبیعی یا نیمه جدایی باشد. قبلا به این جدایی عادت نداشتم. عادت داشتم ادبیات، هر قالبی از ادبیات را ببلعم. ادبیات امریکا، اروپا یا هرجای دیگری. هنوز هم این کار را می‌کنم اما نه در آن حد سابق.
هنوز هم فیلم می‌بینم. البته حالا دی‌وی‌دی هست و بسیاری از فیلم‌ها را در خانه می‌بینم. اما مرتب به سینما هم می‌روم.

اگر با اشتیاق کمتری نسبت به قبل کتاب می‌خوانید، نوشتن در کجای وقت‌تان قرار می‌گیرد؟
نوشتن به این بستگی دارد که چقدر می‌توانم زمان صرفش کنم. اخیرا وقت نداشتم. فکر کنم در آینده‌ای نسبتا نزدیک، زمان بیشتری داشته باشم و امیدوارم بیشتر به نوشتن ادبیات روی بیاورم و بیشتر بخوانم.

اجازه بدهید یک سوال به سبک دانشجوهای دکترا و بچه‌های درس‌خوان بپرسم.
(محتاطانه می‌گوید) باشه.

در کتاب «ستاره رتنر» (Ratner’s Star) شخصیتی به نام بیلی توییلیگ است که با نام ویلیام ترویلیگر به دنیا آمده است. به خاطر دارید از کجا به این نام رسیدید؟
سوال خوبی است. من اسمی معمولی می‌خواستم. اسمی که ممکن بود در کارتونی، فیلم یا کتاب مصور کودکان باشد. توییلیگ به نظر درست بود. نمی‌دانم، از زمان «ستاره رتنر» مدت‌ها می‌گذرد.
اجازه بدهید موضوعی را که درباره «ستاره رتنر» به ذهنم رسید به‌تان بگویم. آن این است که کلمات عنوان داستان، خلاصه‌ای از داستان هستند. کلمه دوم، ستاره S-T-A-R سپس رتنر R-A-T که در انتهای آن S (s مالکیت) می‌آید بنابراین در عنوان داستان‌گویی که یک دسته حروف تصویر منعکس‌شده گروه دیگر هستند. هر چهار حرف در دو کلمه دیده می‌شوند.
این به چه معنایی است؟ یعنی، آه، نویسنده حال و روزی نامتعادل دارد.

نه، کمی به ادبیات نویسنده‌های اولیپو (Oulipian) شباهت دارد. تلفظش درست بود؟
بله، خیلی خوب است. و تنها چیزی است که می‌توانم در مورد ترویلیگر (Terwlilliger) و (Twillig) است. اصلا به خاطر ندارم چه فکری در سر داشتم، اگر فکری بوده باشد، غیر از اسمی که به شخصیت کتابی مصور تعلق داشت یا شخصیتی در شعرهای کودکانه بود.

مطمئنم همه کتاب‌های‌تان را به یک اندازه دوست دارید اما کدام یک از آنها برای شما محبوب‌تر از بقیه هستند؟
فکر کردن به محبوب‌ترین برایم سخت است. عاشق کتاب‌هایم نیستم. شور و اشتیاقی برای این حقیقت که نوشتن این همه رمان را ترتیب دادم، وجود دارد. اما فرض می‌کنم اگر قرار باشد کتابی را اسم ببرم که معنای خاصی برایم داشته باشد آن «جهان زیرین» یا «لیبرا» است یا «صفر ک.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...