تاریکی و روشنایی | سازندگی


پاتریک دویت [Patrick deWitt] دوست دارد شخصیت‌های کتابش را درگیر ماجراجویی کند: مثلِ همان قتل قراردادی در شاهکارِ وسترنش «برادران سیسترز» که در سال 2011 در فهرست نهایی جایزه بوکر قرار گرفت و موجب شهرت جهانی او شد؛ در رمان «نایب پیشکار ماینر» (2015) ظهورِ عصرِ جدیدی در اروپایی با فرهنگ عامه در قرن 19را به تصویر کشید. و درنهایت آخرین رمانش «فرار فرانسوی» [French Exit] درمورد سفر دونفره مادر و پسری نازپرورده و ناکارآمد است از نیویورک تا پاریس تا در پساب‌های ثروت هنگفتشان بسوزند.

پاتریک دویت [Patrick deWitt] دوویت فرار فرانسوی» [French Exit]

فرانسس 65ساله که زیبایی و عجیب‌بودنش منهتن را برای دهه‌ها مجذوب خود کرده است -به‌ویژه زمانی‌که شوهرش را مرده در رختخواب دید و به‌جای تماس با آمبولانس به اسکی رفت- می‌گوید: «برنامه من این بود که قبل از تمام‌شدن پول بمیرم، اما من نمردم و نمی‌میرم و اینجا هستم.» یکی از دوستان فرانسس آپارتمانی خالی در پاریس داشت؛ بنابراین او با کشتی کروز به همراه پسرش مالکوم، «کودک نوپای ماتم‌زده مردی» که در کودکی از او غافل شده بود و اکنون در بزرگسالی او را خفه می‌کند، به‌علاوه یک کیسه پر از آخرین صد‌وهفتاد هزار یورواَش و یک گربه سرکش به نام فِرانک کوچولو به سفر می‌روند.
«فرار فرانسوی» در زمان حالِ فرضی با جلایِ نوستالژیکِ فیلم وس اندرسون شروع می‌شود: دنیایی از نوشیدنی‌های الکلی و آدم‌های عجیب‌غریب، ابروهای بالاانداخته (به‌نشانه شگفتی) و احساسات سطحی. از همان اولین خط اصلی کتاب -«هر خوشی‌ای یه آخری داره!»- به‌طرز عجیبی لذت‌بخش است. دوویت با سبکی فوق‌العاده آرام و آزاد می‌نویسد؛ یک بند در اینجا و یک عبارت در آنجا. کتاب مملو از لذت‌های کوچک است («مارمولکی درحال اجرای حرکت شنایِ مهمش») و نیز پر از ضرب‌المثل های مبادی آداب («فرانسس کادودادن را نوعی جادوگری مودبانه درنظر می‌گرفت»)، همچنین دیالوگ‌هایی رغبت‌انگیز در کتاب وجود دارد.

وقتی مالکوم از فرانسس می‌پرسد که آیا تا‌به‌حال پدرش را، که وکیلی خبیث بوده و زندگی‌اش را صرف دفاع از مسائل غیرقابل دفاع کرده، دوست داشته یا نه؛ او خیلی شسته‌رفته زندگی مشترکشان را در چند کلمه خلاصه می‌کند: «دوستش داشتم، بعد دوستش نداشتم، دوباره دوستش داشتم، بعد از آن دیگر واقعا دوستش نداشتم.»

از ژانر وسترن گرفته تا افسانه، دوویت رهایی را در بین ژانرهای مختلف یافته، که فضایی نادیده گرفته‌ شده است، و در آن می‌تواند به غافلگیرکردن خواننده ادامه دهد و سه‌گانه لطافت طبع، پوچ‌گرایی و اضطراب وجودی را با یکدیگر بیامیزد. این کتاب به‌عنوان «کمدی/تراژدی آداب و رسوم» به حساب می‌آید و اگرچه بسیاری از عناصرش از طنز برگرفته‌ شده – مثلِ کارت‌پستالی که بر اثر تصادف، سیلی و چماق فرستاده شده یا مثل دوچرخه‌سواری داخل خانه- غم صفحه‌ها را غبارآلود می‌کند و مرگ همراه با عطر کروسان در هوا است. به‌تدریج درمی‌یابیم که آسیب‌های روحی فرانسس و مالکوم که در پسِ پوچ‌گرایی طعنه‌آمیز آنهاست، پیامد وحشتناکِ فقدان عشق است. هنگامی که فرانسس 15ساله برای اولین‌بار برای تشییع جنازه مادرش که به‌طرز بیمارگونه‌ای بی‌مهر بود، وارد کلیسا می‌شود به مجسمه مسیح روی صلیب می‌گوید: «از شما به‌خاطر کشتن او متشکرم.» مالکوم به‌عنوان یک پسر، فقط «یک توده گِلِ دل‌شکسته» بود. او توسط والدینش به مدرسه، معلمان و وسایل ناچیزش واگذاشته شد و اکنون ده‌ها سال خشم فروخورده‌شده ارتباط با نامزد فداکار و مستاصلش، سوزان، را تقریبا غیرممکن کرده است. اگر تروما باعث متوقف‌کردن پیشرفت شما می‌شود به نحوی پول هم همین خاصیت را دارد. زندگی مزین‌شده با ثروت، به فرانسس آزادی عمل برای برآورده‌کردن هر خواسته‌اش را داده است. آخرین هوسبازی او ریختن اسکناس‌های صد یورویی در توالت است: آیا او از بی‌پروایی خویش خلاصی می‌یابد؟ وقتی پول تمام شود چه اتفاقی می‌افتد؟

خانم رینارد، یکی دیگر از آمریکایی‌های خارج از کشور، آخرین کسی که جذب کاریزمای سرد فرانسس شده، به او می‌گوید: «همه به دوست نیاز دارند.» فرانسس در پاسخ می‌گوید: «نه، درواقع چنین چیزی درست نیست!» البته سفر فرانسس و مالکوم هم احساسی و هم جغرافیایی خواهد بود. همانطور که کتاب پیش می‌رود شخصیت‌ها بیشتر از یکدیگر دست می‌کشند و دوویت شخصیت‌های جدیدی را وارد کنش دوطرفه و پرتکاپوی مادر-پسر می‌کند.

رمان «فرار فرانسوی»، به‌جای پرداختن به ژرفای کلام بر ظواهر تمرکز دارد، اما نبوغِ خاصِ سبک کمیکِ دوویت برانگیختن تاریکیِ در پسِ روشنایی است. خواندن این کتاب لذتی بی‌دوام، آشفته و مغشوش در پی دارد. مطالعه این رمان همانند این است که سوار بر چرخ‌وفلکی هستی که قهقهه‌زنان و جیغ‌کشان تو را چرخ‌زنان پیش می‌برد...

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...