او خود عدالت بود | شرق


«جهانِ» زایرمحمد که نامش در پروسه عدالت‌طلبی به شیرمحمد استحاله می‌یابد، «طرح جهان*» عدالت‌طلبی و بی‌عدالتی است. هرجا که عدالت نباشد جهان زایرمحمد آشوبناک شده و واکنش خشم را در او شعله‌ور می‌سازد.
داستان «تنگسیر»، داستان زایرمحمد است. داستان آدمی به‌‌تنگ‌آمده از بی‌عدالتی، نه داستان مبارزان راه آزادی و عدالت. اولی آدمی است با جهانی منحصربه‌فرد و دومی جهانی است برای آدم‌های منحصربه‌فرد که در طلب‌اش هستند. زایرمحمد فارغ از هر ایدئولوژی و مسلکی، چون روح و جانش آغشته عدالت است به‌ شکلی ذاتی بی‌عدالتی را برنمی‌تابد.

تنگسیر» صادق چوبک

این بی‌عدالتی می‌تواند مویه‌های زنی در گورستان باشد که بیش از حد برای شوهر ازدست‌رفته‌اش اشک می‌ریزد، یا برای سگ نزاری که از گرسنگی پوست و استخوان شده است: «آنجا که گورستان تمام می‌شد، سگ زردانبوی دنده‌بیرون‌جسته‌ای، زیر سایه چهارطاقی ترک‌خورده‌ای دراز کشیده بود. حیوان به دیدن محمد، سرش را بلند کرد و با چشمان كلاپیسه بی‌جانش به او نگاه کرد. سپس خمیازه خمارآلودی کشید و دوباره رو شِن‌های داغ یَله شد و به حال غَش افتاد. - حیوون زبون‌بسته مِثِ این‌که خیلی ناخوشه. دیگه طَرفای ما هم پیدایش نمی‌شه. بدون که خیلی گشنشه. بعد بلند صدا زد: شیرو! شیرو! و سگ سر و دمش را از رو ماسه‌ها بلند کرد و به تن رعشه‌ای خود تکانی داد و پا شد دنبال محمد راه افتاد. - پیرمرد! تو چرا مدتیه پیدات نیس؟ گفتم بلکه ناخوشی و می‌خوای سَقط بشی. آخه چرا پیش ما نمی‌آی؟ می‌دونی خیلی وقته ندیدمت؟ اما تو راس میگی. این تقصیر منه که حال تو را نپرسیدم تو ناخوشی؟ چته... بریم خونه ما یه خرده نون و آب بخور حالت جا بیاد. اصلا بیا دم کپر ما بمون. هرچه داریم با هم می‌خوریم.»

آنچه زایرمحمد را در گرمای سوزان با دهان روزه از بوشهر به روستایش، «دوّاس» می‌کشاند، ورزای وحشی‌شده‌ای است که دیگر تن به کار صاحبش که بیوه‌زنی است نمی‌دهد. زایرمحمد زندگی‌اش را رها می‌کند تا گاو وحشی را رام سازد. او حتی از جنگ با گاو وحشی هم برای اجرای عدالت سر باز نمی‌زند. با اینکه این مبارزه می‌تواند به قیمت جانش تمام شود، زايرمحمد پا به ‌میدان می‌گذارد و گاو وحشی را به زانو درمی‌آورد. اما این پیروزی مغرورش نمی‌کند و دلشکسته از اینکه ناچار است سیم تیزی در بینی گاو فرو کند می‌گوید: «من می‌دونم دردت می‌آد. دلم برات می‌سوزه. تو هم جون داری و دردت می‌آد که کسی سیخ تو گوشت تنت فرو کنه. اما آخر تو چرا باید مَس کنی و اسباب زحمت خودت و دیگرون بشی؟ زنکه بیوه که غیر از تو نون‌آوری نداره، تو جای شوورش. باید باش رفیق باشی. نازش بکشی، نه اینکه بری مَس كنی و یاغی بشی و بزنی به نخلسون و یه كاری كنی كه همه اهل دِه ازت بدشون بیاد... .»

در «طرح جهان» زایرمحمد، انسان و حیوان برابر انگاشته می‌شوند. هیچ‌یک نباید مورد بی‌عدالتی قرار گیرند و نه موجب ظلم شوند. در داستان «تنگسیر» مفهوم عدالت‌طلبی از دل شخصیت زایرمحمد خلق می‌شود، از‌این‌رو به دل می‌نشیند. خوانند بیش از آنکه درگیر مفهوم عدالت‌طلبی شود درگیر شخصیت زایرمحمد است. شخصیتی واقعی- بدوی که هیچ تئوری درباره عدالت نمی‌داند و درصدد تبیین نحوه‌ای از عدالت نیست تا مانیفستی برای مبارزان راه آزادی و عدالت به‌دست دهد. او خود عدالت است. آدمی روستایی كه در جنگ ایران و انگلیس در كنار رئیس‌علی دلواری جنگیده است.

«تنگسیر» صادق چوبک نگاهی آگاهانه به مبارزه دارد. مبارزه را دستاویزی برای رسیدن به قدرت نمی‌كند و از سوی دیگر مرثیه هم برای شكست نمی‌سراید. او آگاه است كه هر مبارزه‌ای الزاما به پیروزی منتهی نمی‌شود و این را از زبان ساده و بی‌پیرانه زایرمحمد بعد از دیدن بیرق انگلیس كه «شق و رق رو دكل دیلاقش تو آسمان نیلی موج می‌خورد» این‌گونه بازمی‌گوید: «چن ساله كه من این بیرق رو همین‌جور می‌بینم كه هیچ‌وخت نمی‌ذارن كهنه بشه و آفتاب رنگ و روش بره؟ عوضش بیرق خودمون كه رو امیریه زدن، آفتاب رنگ و روش و برده و سفید سفیدش كرده. حالا دلم می‌خواد رئیس‌علی سر از گور دربیاره و ببینه چه خبره. هنوز خون جوونای تنگسیر تو نخلسونای تَنگَك خشك نشده. خدا می‌دونه چقده تنگسیر كشته شد... همه این كارا برای این بود كه امروز این عَلم یزید اینجا نباشه كه هس.»

استعمار نه پیر می‌شود و نه كهنه. نو به نو می‌شود. این را زایرمحمد به‌خوبی می‌فهمد. اما از مبارزه نه خسته می‌شود و نه دلسرد. با بودن زن و دو فرزند تن به عافیت‌طلبی نمی‌دهد، بهتر است بگوییم با بی‌عدالتی و تحقیر نمی‌تواند كنار بیاید. جهانِ او این‌گونه زندگی‌اش را تعریف كرده. اگر بی‌عدالتی را بپذیرد، خودش را نفی كرده است و آدمی كه خودش را نفی كند نه دیگر به درد خودش می‌خورد و نه به درد دیگران. «من ناچارم این كار را بكنم. من اگه این كار را نكنم، تازه نمی‌تونم اینجا بند بشم. هیچ‌كه نیس كه به داد آدم برسه. هَمش ظلم و زور.»

«تنگسیر» صادق چوبك بی‌تردید یكی از آثار ماندگار ادبیات داستانی ما است. داستانی كه هنرمندانه آغاز شده، شخصیت و قهرمانش ذره ذره در مسیر داستان شكل گرفته و به‌شكلی دقیق و باورپذیر استحاله می‌یابد. چوبك شخصیت زایرمحمد را به‌ گونه‌ای شكل داده كه هنوز می‌تواند درسی باشد برای نویسندگان، كه بیاموزند چطور و چگونه همه عناصر داستان را می‌توان به خدمت گرفت تا آدمی آفرید با ماندگاری شیرمحمد. بی‌شك آنچه «تنگسیر» را ماندگار كرده وابستگی‌اش به هنری است كه می‌‌تواند مفهوم خلق كند. مفاهیمی كه از دل زندگی و مبارزه خلق می‌شوند نه مفاهیمی كه برساخته تئوری‌ها و نظریه‌های داستان‌نویسی‌اند.

* در این یادداشت از درس‌گفتار عادل مشایخی با عنوان «سایكوپاتولوژی هایدگری» با برداشتی آزاد استفاده شده است.

اقتباس سینمایی «تنگسیر» اثر امیر نادری 1352ش.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...