هفت سقوط | تجارت فردا
اگر شکاف سیاسی وجود داشته باشد که واقعاً از مرزهای بینالمللی فراتر برود، مطمئناً درباره دیدگاه مردم در مورد جهانی شدن است. از زمان بحران مالی 2008، اختلافات طولانیمدت بین چپ و راست در سراسر جهان به دلیل ارزیابی مجدد نظرات سیاستمداران و جنبشها در مورد ادغام بازارها در سراسر جهان، تغییر کرده است. جهانی شدن، واژهای که از ابتدای پیدایش، استفاده از آن محل مناقشه و بحث بسیار بود، از سال 2008 به بعد وارد مرحلهای جدید از مورد تردید قرار گرفتن شد. این بار حتی اکثر تحقیقات دانشگاهی در مورد این موضوع بر افزایش احساسات ضد جهانی شدن در 10 سال گذشته متمرکز شده است. تعداد کمی هستند که مسیر پیچیدهتر اما آموزندهتر را برای تامل در روند نزولها و جریانهای بلندمدت گرایشهای جهانیسازی انتخاب کردهاند.
چه چیزی باعث جهانی شدن، افزایش پیوستگی اقتصادی و سیاسی جهان میشود و آسیبپذیریهای آن چیست؟ رایج است که پدیده جهانی شدن را به عنوان یک فرآیند خودگردان اجتنابناپذیر در نظر بگیریم؛ یک ویژگی خاص تمدن معاصر، که به وسیله تغییرات فنی در آنچه گاهی اوقات، در اصطلاحی که از سوی اقتصاددان سیمون کوزنتس رایج شده، رشد اقتصادی مدرن نامیده میشود، به آن دامن زده میشود. با این حال، واقعیت، پیوستگی یک توسعه ناهموار و نامنظم است که از طریق واکنشهای جمعی به اختلالات و بحرانها شکل میگیرد. در آن لحظات، قیمتها -یا تلاش برای سرکوب آنها- سیگنالهایی را تولید میکنند که واکنشها را هدایت میکنند.
تبدیل بحران به فرصت
هارولد جیمز [Harold James]، مورخ اقتصادی پرینستون، در کتاب جدید خود، «هفت سقوط: بحرانهای اقتصادی که جهانیسازی را شکل دادند» [Seven Crashes: The Economic Crises That Shaped Globalization]، به بررسی این روند نامنظم جهانی شدن به عنوان یکی از ملزومات جهان و اقتصاد مدرن میپردازد. جیمز در این کتاب سقوطهای عمده بازار در 170 سال گذشته را بررسی میکند و علل آنها (اعم از سقوط تقاضا یا عرضه) و تاثیرات آنها بر جهانیسازی را بررسی میکند. استاد مطالعات اروپایی در دانشگاه پرینستون، سالهایی طولانی را صرف مطالعه تاریخ اقتصادی کرده است. او نویسندهای پرکار و مورخ رسمی صندوق بینالمللی پول است. جیمز سقوطها را به «خوب» و «بد» تقسیم میکند؛ آنهایی را که به افزایش جهانی شدن و رونق منجر میشوند، «خوب» و آنهایی را که موجب انقباض یا چرخش بازارها به سمت داخل میشوند، «بد» تعریف میکند. یکی از مهمترین دیدگاههای کتاب جیمز این است که به تحولات شدید سیاسی و اقتصادی در بسیاری از موارد جهانی شدن سرعت بخشیده است. نیمه دوم قرن نوزدهم اغلب به عنوان نوعی عصر طلایی برای ادغام جهانی اقتصادهای جهان در نظر گرفته میشود. اما جیمز نشان میدهد که ریشههای این جهانیسازی را باید در بحرانها جستوجو کرد.
جیمز میگوید: «افزایش ارتباط در قرن نوزدهم به عنوان پاسخی به یک شوک آغاز شد: کاهش برداشت محصولات، قحطی، و سپس سقوط مالی و تجاری در اواسط دهه 1840.» این وقایع با انقلابهای لیبرال-ناسیونالیستی که در سال 1848 اروپا را درنوردید، همراه بود. تجربه فلاکت اقتصادی باعث شد مردم و بسیاری از دولتها نه به درون بلکه به بیرون برای پیدا کردن راه نجات نگاه کنند.
به عنوان مثال، در مواجهه با کمبود مواد غذایی، کشورها به دنبال تامین منابع از سایر کشورها بودند. در چنین شرایطی حمایت از خریداران یا فروشندگان منطقی نیست. به همین ترتیب، بسیاری از مردم با حرکت به قاره آمریکا و مستعمرات دوردست بریتانیا در نیمکره جنوبی به مشکلات اقتصادی و هرجومرج سیاسی واکنش نشان دادند. ادغام پولی فرامرزی در نهایت با پیریزی پایههای استاندارد بینالمللی طلا برای برقراری مجدد ثبات پولی دنبال شد. بهطور مشابه، با درگیر شدن بانکداران در نوآوریهای مالی که به آنها در غلبه بر شکستهای گسترده بانکی کمک کرد، سرمایه متحرکتر شد. جیمز در این کتاب هفت بحرانی را که به عقیده وی باعث جهانیسازی بیشتر شدند مفصلتر بررسی میکند. وی دو بحران قرن نوزدهم را مورد بررسی قرار میدهد: قحطی بزرگ در ایرلند در دهه 1840 و بحران مالی 1873؛ سه بحران قرن بیستم: جنگ بزرگ، رکود بزرگ 1930 و تورم بزرگ دهه 1970؛ و دو رویداد از این قرن: رکود بزرگ 2008 و قرنطینه بزرگ کووید. به عقیده وی هر بحرانی جهانی شدن را نابود یا معکوس نمیکند. بلکه برعکس، بسیاری از بحرانهای بزرگ باعث گسترش جهانیسازی شدهاند. بحرانها و وقفهها و شوکها به شکلهای کاملاً متفاوتی بروز میکنند. در نتیجه، تحلیلگرانی که فکر میکنند همه شبیه هم هستند، یا همه انواع یک پدیده هستند، احتمالاً در دام معادلهای کاذب میافتند. در دهه 1970، شوکهای نفتی پارادایم سیاست را تغییر داد. در ابتدا حمایتگرایی بیشتر به عنوان پاسخی به کسری تجاری بزرگ در کشورهای صنعتی و به عنوان درمانی برای قرار گرفتن در معرض خطر جهانی ظاهر شد. دپارتمان اقتصاد کاربردی کمبریج تحت مدیریت وین گادلی به پایگاهی برای طرفداران اقتصاد محاصره تبدیل شد. اما در نهایت به جای محدود کردن تجارت، جامعه سیاستگذاری به سمت مقرراتزدایی، کاهش تورم و باز بودن بیشتر روی آورد و دولتهای چپ میانه پیشتاز این راه بودند: جیمی کارتر در ایالاتمتحده، جیمز کالاگان در بریتانیا و هلموت اشمیت در آلمان.
برای مشاهده اینکه چگونه برخی بحرانها باعث ادغام بیشتر میشوند، بازگشت به آغاز دوران مدرن جهانی شدن مفید است. موج به همپیوستگی در قرن نوزدهم به عنوان پاسخی به یک شوک آغاز شد: کاهش شدید برداشت محصول، قحطی، و سپس سقوط مالی و تجاری در اواسط دهه 1840. سپس اروپا یک موج قارهای از انقلاب را در سال 1848 تجربه کرد. مارکس تجزیه و تحلیل قدرتمندی از اینکه چگونه یکپارچگی جهانی، جهان را به حرکت درمیآورد و آسیبپذیری و مواجهه ایجاد میکند ارائه کرده بود. اما شوک اقتصادی دهه 1840 مسیر ادغام را معکوس نکرد. در عوض قیمتها افزایش یافت، تجارت گسترش پیدا کرد، دولتها موانع تعرفهای را کاهش دادند، سرمایهها افزایش یافت و مردم در قارهها در واکنش به تجربه بدبختی و همچنین به امید وعده رونق جدید حرکت کردند. اما چرا برخی شوکها جهانی شدن را تقویت میکنند، در حالی که به نظر میرسد برخی دیگر این روند را معکوس میکنند؟ برخی از مردم این مسیر را برحسب مدهای فکری توصیف میکنند- پیروزی اقتصاد تجارت آزاد دیوید ریکاردو و جان استوارت میل در اواسط قرن نوزدهم، یا به اصطلاح نئولیبرالیسم میلتون فریدمن و فردریش هایک در دهه 1970. اما به عقیده جیمز، پرسش در مورد تاثیر نظریهپردازان تنها به سوال دیگری منتهی میشود: چرا سیاست در برهههای خاص برای تاثیرات خاص آماده و پذیراست؟ به عقیده وی پاسخ در تمایز میان شوکهای سمت عرضه و شوکهای سمت تقاضا نهفته است. شوک عرضه، توانایی تولیدکنندگان را برای تولید کالاهایی که به تولید کلی میافزایند، تغییر میدهد و مستقیماً بر قیمتها یا مقدار نهادهها یا فناوری تولید تاثیر میگذارد. شوک منفی باعث کاهش نهادهها و افزایش قیمتها میشود. شوک مثبت باعث افزایش نهادهها و کاهش قیمتها میشود. بنابراین شوکهای عرضه، سطح قیمت تعادلی و تولید تعادلی را در جهت مخالف حرکت میدهند.
در مقابل، شوک تقاضا بر مخارج خریداران، اعم از افراد، کسبوکارها یا دولتها تاثیر میگذارد. میتوان انتظار داشت که بر تولید تاثیر بگذارد: شوک مثبت موجب فعالیت اقتصادی بیشتر میشود و شوک منفی فعالیت را کاهش میدهد. اما در این مورد، قیمتهای تعادلی و تولید در یک جهت حرکت میکنند: زمانی که شوک تقاضا مثبت است، به سمت بالا میرود و زمانی که منفی است، کاهش مییابد. بحرانهای مالی، زمانی که از یک سیستم مالی ناکارآمد یا بدساخت یا بدتنظیم بیرون میآیند، صرفاً شوکهای منفی تقاضا هستند که توانایی افراد و کسبوکارها را برای خرید محصولات از بین میبرند و قیمت و تولید را پایین میآورند.
ویژگی شوکها بر نحوه تغییر نگرش آنها در مورد یکپارچگی یا جهانی شدن تاثیر میگذارد. جهانی شدن مدرن در پاسخ به یک شوک عرضه منفی بسیار ناگهانی، به ویژه پاسخ به مشکل سنتی اقتصادهای پیشامدرن، کاهش شدید در برداشت و بیماری محصول که به گرسنگی گسترده منجر شد، آغاز شد. قیمت مواد غذایی به همراه قیمت سایر ملزومات افزایش یافت و مصرف کاهش پیدا کرد. شوکهای منفی همچنین شبکههای توزیع را بهطور اساسی متحول میکنند: واسطههای کوچک حذف میشوند که این موضوع اغلب هزینه اولیه قابل توجهی برای رفاه عمومی دارد. در بسیاری از این نوع بحرانها، همان تامینکنندگان، قشر آسیبپذیر هستند: مغازهداران در قحطی دهه 1840، یا در جنگ جهانی اول، مغازهها و رستورانهای کوچک در بیماری همهگیری که در سال 2020 شروع شد. اینها قشری هستند که همزمان هم دچار مشکل میشوند و هم کسبوکار خود را از دست میدهند.
هفت درس اساسی
شوکهای عرضه منفی در اواسط قرن نوزدهم و سپس در دهه 1970 آشکارترین موج جهانی شدن را ایجاد کرد، همانطور که با معیار رابطه بین تجارت بینالمللی و تولید اندازهگیری شد. شوک جنگ جهانی اول محدودیت عرضه را نیز ایجاد کرد: کمبود مواد غذایی در کشورهای متخاصم اروپایی که قبلاً به مسیرهای کشتیرانی ماورای اقیانوس اطلس وابسته بودند و اکنون به دلیل جنگ اقتصادی محدود شده بودند، وجود داشت، اما همچنین کمبود لاستیک، نیترات، و...، فلزات آهنی نیز بازارها را تحت تاثیر قرار میداد. این شوک باعث ترمیم کوتاه تجارت جهانی در دهه 1920 شد.
در قرن بیستم، رکود بزرگ، که به فشار جهانیزدایی منجر شد، در درجه اول یک شوک تقاضا بود. مردم فاجعه را به عنوان فقر در میان فراوانی تفسیر کردند: عرضه بیش از حد غلات (و سایر کالاها) وجود داشت که قیمتها را پایین آورد. پاسخ سیاست مدیریت تقاضا بود. دولتها باید تقاضای بیشتری تولید کنند و قیمتها را بالا ببرند. پاسخ روشنفکری این بود که سرمایهداری و بازار شکست خوردهاند. اگر دولتها بتوانند به نحوی افزایش مصرف را مهندسی کنند، ممکن است نفرین کممصرف برطرف شود. مورد دهه 1970، زمانی که موج جدیدی از جهانی شدن و نوآوری در حکمرانی بینالمللی آغاز شد، پیچیدهتر است. میتوان آن را یک شوک عرضه منفی در نظر گرفت، اما شوکی که در نتیجه افزایش تقاضای جهانی ایجاد شده است. شوکهای عرضه و تقاضا را میتوان مرتبط کرد: در این مورد، یک شوک مثبت تقاضا در دهه 1960، که بخشی از آن از طریق اقدامات پولی در ایالاتمتحده ایجاد شد، باعث کمبود کالاها و سپس اقدام تولیدکنندگان کالا برای محدود کردن عرضه به منظور افزایش شد. قیمتها از طریق اقدام انحصاری برخی از محدودیتهای عرضه ناشی از دلایل قدیمی بود، با آبوهوای بد که عملکرد محصول را کاهش داد یا باعث کاهش برداشت شد. بارزترین مورد کنترل عرضه، که پس از آن الگوی جذابی برای سایر صادرکنندگان کالا برای تقلید بود، کارتل نفت اوپک بود.
جیمز تمام این هفت بحران را تکبهتک با نشان دادن طرف عرضه یا تقاضا بودن آن و تاثیر آن بر جهانیسازی بررسی میکند. وی در نهایت اعتقاد دارد از این هفت بحران هفت درس اساسی میتوان گرفت:
1- نقاط عطف جهانی شدن در جهانی که صنعتی شده و به هم پیوسته است، شباهتی به یکدیگر ندارند. هر لحظه از بحران افراد، مشاغل و دولتها را به شیوههای جدید و بیسابقهای به چالش میکشد و به ترسیم مجدد نقشه ذهنی منجر میشود.
2- از یک بحران قبلی به دست میآیند و اغلب مانع ایجاد راهحلهای موثر برای یک مشکل جدید میشوند.
3- شوکهای منفی عرضه باعث آگاهی از اهمیت عرضه جهانی میشود.
4- شوکهای منفی عرضه نیز به افزایش قیمت منجر میشود. دولتها اغلب برای مهار آن با ایجاد تورمی پاسخ میدهند که امیدوارند به شهروندانشان اجازه دهد فکر کنند که ممکن است منابع بیشتری به دست آورند.
5- شوکهای منفی تقاضا به سمت خودکفایی ملی یا حتی خودکفایی سوق میدهد.
6- شوکهای تقاضای منفی تمایل به کاهش تورم دارند.
7- تورم میتواند روشی جذاب برای مقابله (تطبیق) با پیامدهای فوری شوکهای عرضه باشد، اما نمیتواند و قرار نیست بتواند با مشکل اساسی چگونگی دستیابی به منابع مطمئن در فواصل جغرافیایی بزرگ مقابله کند.
به عقیده جیمز، شوکهای عرضه باعث ایجاد و سپس بازسازی جهانی شدن میشود. آنها به ما درس میدهند. شوکهای منفی در طول 200 سال گذشته کمبودهای عمیقی را نشان داد؛ نه از آنچه ممکن است بخواهیم، بلکه از آنچه واقعاً به آن نیاز داریم: غذا در دهه 1840؛ غذا، سوخت و مهمات در جنگهای بزرگ جهانی قرن بیستم؛ نفت و انرژی در دهه 1970؛ و سپس امنیت پزشکی در عصر کووید. اینطور نبود که چنین مشکلاتی در گذشته وجود نداشته باشد: گرسنگی و قحطی ناشی از آبوهوای بد و کاهش در برداشت محصول، اتفاقات معمولی در دنیای پیشامدرن بود؛ و جنگها اتفاقی همیشگی بودهاند. اما در قرن نوزدهم، فناوریها و روشهای ارتباطی وجود داشت که میشد از آنها در ارائه راهحلها استفاده کرد. این آغاز راه جهانی شدن بود و برخلاف اینکه در هر بحران سمت تقاضا همه تصور میکنند دنیا دوباره به سمت بسته شدن حرکت خواهد کرد، شوک عرضه بعدی نشان خواهد داد که جهانیسازی، یک الزام نازدودنی از دنیای معاصر است.