روش‌های نامتعارف لذت‏‌جویی... با پرونده قتل زنی روسپی روبه‌‏روست که جسدش را در محل انباشت زباله‌ها در بیرون شهر انداخته‌‏اند در حالی که بخشی از پیکرش را با شمع مذاب موم‌‏اندود کرده‌‏اند... این آخرین قتل از این دست نیست، بلکه تازه شروع زنجیره‌‏ای از قتل‏های مشابه است... آن‏قدر که پرداختن به اصل چرایی قتل و گناه اهمیت دارد، افشای هویت قاتل و انگیزه‌های فردی او مهم نیست...


تازگی یک ژانر قدیمی | اعتماد


«زمستان مومی» را دوبار خوانده‌‏ام. نسخه پیش از چاپ آن را نویسنده در اختیارم گذاشت و بار دیگر رمان را بعد از چاپ برای حضور در جلسه نقد و بررسی آن خواندم و در هر دوبار به‏ راستی لذت بردم، به‌خصوص بار دوم چون معمای نهفته در این داستان ژانر پلیسی دیگر برایم حل شده بود و حال می‌‌توانستم به جنبه‌های غیرمعمایی داستان بیندیشم. اصلا می‌‌گویند که بهترین روش مطالعه یک داستان خوب یا تماشای یک فیلم درخور توجه آن است که آن را دست‏‌کم دو بار بخوانیم یا ببینیم. زیرا بار اول معمولا درگیر پی‏رنگ قصه ‏و مشتاق دانستن نهایت داستان و فرجام شخصیت‌هایش هستیم و چه بسا ظرافت‏های اثر به دلیل توجه زیادمان به طرح داستان از نظرمان پوشیده بماند، ولی در بار دوم مجال پیدا می‌‌کنیم که بیشتر بر ریزه‏‌کاری‏های اثر درنگ کنیم.

صالح طباطبایی زمستان مومی

کار صالح طباطبایی در زمستان مومی دو جنبه دارد: از یک‌سو، داستانی است که در صورت ظاهر، داستانی معمایی یا پلیسی است، ولی از سوی دیگر، خط فکری دیگری را نیز به موازات سیر روایی همان داستان معمایی پی می‌‌گیرد که در اینجا می‌‌خواهم بیشتر درباره این خط دوم سخن بگویم. از جنبه نخست، یعنی همان روایت داستان معمایی-پلیسی، باید بگویم که کار طباطبایی چندان هم نوآورانه نیست.

هر چند ادبیات معاصر ایران به ژانر داستان‌های پلیسی و معمایی کمابیش بی‏اعتنا بوده، در ادبیات جهانی، چنین ژانری به حد کفایت پرورانده شده و نمونه‌های شاخصی از آن پدید آمده است. از این جهت، باید بگویم که نوآوری، به معنای دقیق کلمه، در این جنبه از داستان زمستان مومی روی نداده است. ما با یک داستان کلاسیک معمایی- پلیسی روبه‏‌روییم که از قضا ریشه درسنت دیرینه این ژانر ادبی از سده نوزدهم و اوایل سده بیستم دارد. ژانر پلیسی- معمایی مسیری بس طولانی را طی کرده است و امروز در ادبیات پست‏‌مدرن این ژانر ویژگی‏هایی متفاوت با آنچه در زمستان مومی می‌‌‏بینیم پیدا کرده است.

در اینجا داستان افسری از اداره آگاهی را می‌‏خوانیم که در آغاز داستان، با پرونده قتل زنی روبه‌‏روست که جسدش را در محل انباشت زباله‌ها در بیرون شهر انداخته‌‏اند در حالی که بخشی از پیکرش را قبل یا بعد از مرگ با شمع مذاب موم‌‏اندود کرده‌‏اند (عنوان زمستان مومی از همین جاست زیرا سراسر ماجرا در زمستان روی می‌‌دهد. البته این عنوان مفاهیم استعاری دیگری هم در داستان پیدا می‌‌کند.) این افسر، که سرهنگ فرخ پهلوان نام دارد، در پی حل معمای این قتل است، ولی، هماهنگ با سنت داستان‌های پلیسی قتل‏های سریالی، او به ‏زودی درمی‌‏یابد این آخرین قتل از این دست نیست، بلکه تازه شروع زنجیره‌‏ای از قتل‏های مشابه است که در آنها، همه قربانیان از میان زنان روسپی ساکن در ناحیه خاصی از حاشیه شهر انتخاب می‌‌شوند. چنان‏که انتظار داریم، در نهایت، سرهنگ پهلوان معمای این قتل‏های زنجیره‌‏ای را حل و قاتل را شناسایی می‌‌کند و همه‌چیز ختم به خیر می‌‌شود. بد نیست در اینجا سخنم را با نقل بخشی از عبارات پایانی داستان پی بگیرم:

«کتایون لحظه‏‌ای چشمانش را بست؛ سپس پاکت را گشود و آهسته و شمرده خواند:
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد/ زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن‏همه ناز و تنعم که خزان می‌‏‌فرمود/ عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
...
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز/ قصه غصه که در دولت یار آخر شد
فرخ لبخندی زد و به برف‏هایی که داشتند زیر نور خورشید مثل شمع ذوب می‌‌شدند نگاه کرد؛ با خود اندیشید: «گرمای اومدن بهار داره زمستون مومی رو آب می‌‏کنه. » (ص268)

اما جنبه دوم و بسیار مهم‌تر زمستان مومی این است که داستان به شناسایی قاتل و افشای انگیزه‌های قتل بسنده نمی‌کند. برای روشن‏ شدن موضوع باید به این نکته توجه داشت که مشکل بزرگ داستان‌های معمایی-پلیسی «کلاسیک» آن است که خواندن دوباره آنها دیگر لطفی ندارد؛ همه گیرایی داستان در همان نخستین‌باری است که کتاب را می‌‏‌خوانیم، و پس از حل معما یا افشای شخصیت قاتل و انگیزه‌هایش معمولا جذابیت بیشتری ندارد که خواندن دوباره‌‏‏اش را بطلبد. این مشکل قدیمی «یک‌بارمصرفی بودن» داستان‌های معمایی-پلیسی کلاسیک در زمستان مومی با ترفندی نو برطرف شده است. این همان جنبه‌‏ای از این اثر است که می‌‌خواهم درباره‏‌اش بیشتر سخن گویم.

زمستان مومی، در کنار روایت ماجرای قتل‏های زنجیره‌‏ای و حل معمای این قتل‏ها، ملاحظات روان‏شناسانه، فلسفی و حتی گاه علمی‏‌ای دارد که نشان می‌‌دهد هدف راستین این داستان طرح این پرسش مهم است که چرا باید چنین «قصه پرغصه‌‏ای» اصلا رقم بخورد. به بیان دیگر در این داستان، گویی آن‏قدر که پرداختن به اصل چرایی قتل و گناه اهمیت دارد، افشای هویت قاتل و انگیزه‌های فردی او مهم نیست. این پرسش فقط در مورد قاتل مطرح نیست، بلکه حتی در خصوص روسپیانی که در جامعه، همیشه با پیش‏‌داوری درباره‏‌شان قضاوت می‌‌کنیم نیز پرسیده می‌‌شود. در این باره کمتر سخن گفته شده است که چرا چنین اشخاصی به بیراهه کشیده شده‌‏اند چه معمولا در کشورمان، سخن‏ گفتن در این‌باره از موضوعات ممنوعه (یا تابو) شمرده می‌‌شود. زمستان مومی شرایطی را که موجب بروز این نابهنجاری‏های اجتماعی می‌‌شود، وصف می‌‌کند و به چرایی شکل‏ گیری جرم و جنایت و زمینه‌های بروز انحرافات رفتاری و روان‏شناختی به ‏زیبایی و با زبانی گیرا می‌‌‏پردازد.

طباطبایی ابعاد مختلف فلسفی، اخلاقی و روان‏شناختی موضوعاتی چون جنون، جنایت و گناه را مرور می‌‌کند و هنگامی که به هر یک از این ابعاد می‌‏‌پردازد گویی همچون یک فیلسوف، دانشمند اخلاق، یا روان‏شناس به این موضوعات می‌‏‌نگرد. چه زمانی‏که درباره ریشه‌های فلسفی جبر و اختیار سخن می‌‌گوید و چه زمانی‏که درباره شاهنامه و ابعاد اخلاقی داستان رستم و سهراب می‌‏‌نویسد چنین می‌‏نماید که آشنایی عمیقی با این مباحث دارد.

نکته‌‏ای که ترجیح می‌‏دهم پیش از پرداختن به ابعاد فلسفی، اخلاقی و روان‏شناختی کتاب به آن اشاره کنم نگاه همدلانه و انسانی کتاب به همه شخصیت‌های داستان است. به همه شخصیت‌ها، اعم از سرهنگ مسوول پرونده که خودش هم زندگی خانوادگی موفقی ندارد، تا قربانیان و حتی قاتل با نگاه همدلانه‌‏ای نگریسته شده است. کتاب هیچ‏کس را محکوم نمی‌کند یا در جایگاه شر (در برابر خیر) قرار نمی‌دهد. به‏‌ویژه به شخصیت‌های زن داستان بسیار همدلانه پرداخته شده است، خواه قربانیان، زنان حاشیه‏‌نشین شهر، دختران خردسال یکی از قربانی‏‌ها و خواه همسر سرهنگ. اما ملاحظات فلسفی، اخلاقی و روان‏شناختی در‏ زمستان مومی متنوع و در عین حال مرتبط به یکدیگرند.

در کتاب، با خانم روان‏شناسی، به نام دکتر طلیعه رادمنش، آشنا می‌‏شویم که در این پرونده، سرهنگ پهلوان نخستین‏ بار برای مشورت درباره دلیل احتمالی موم‌‏اندود‏کردن پیکر قربانیان نزدش می‌‏رود. دو بار دیگر نیز بین او و سرهنگ پهلوان ملاقات‏هایی صورت می‌‌گیرد و در هر بار بحث‌هایی مهم و جدی میان‏شان درمی‌گیرد که به برخی از آنها اشاره می‌‌کنم. در دیدار نخست، بحث بسیار جالبی درباره BDSM (یا، به تعبیر نویسنده، روش‌های نامتعارف لذت‏‌جویی) و تغییر تلقی جامعه غربی از آن در طی زمان پیش کشیده می‌‌شود و در پیوند با همین بحث، مساله بسیار مهمی درباره «جنون» و تعریف آن طرح می‌‌شود. نویسنده داستان، ظاهرا تحت تاثیر اندیشه‌های میشل فوکو در کتاب تاریخ جنون، از زبان دکتر رادمنش در این بخش از کتاب می‌‌گوید:
«بیشتر مردم ترجیح می‏دن که «جنون» رو در برابر «عقل» که اونو یگانه راه وصول به حقیقت مطلق می‌‏دونن قرار بدن. ولی چنین نگرشی کاملا درست نیست» (ص 60) .

سپس در ادامه می‌‏افزاید:
«... قرار گرفتن جنون در برابر عقل نه جنون را از هر اعتباری ساقط می‌‏کنه و نه عقل رو در منزلت مطلقی جا می‌‏ده... عقلانیت از طرفی پدیده‏‌ای تاریخی- اجتماعیه که در طول ادوار مختلف رفته رفته شکل کنونی‏‌اش رو پیدا کرده و از طرف دیگه تا حدی جنبه آماری داره. خیلی چیزهایی که ما امروز اون‏ها رو از بدیهی‌‏ترین امور معقول می‌‏دونیم زمانی این طور به نظر نمی‌رسیدن. حق رای زنان توی همین اروپای متمدن تا چندین دهه پیش از این در نظر بیش‏تر مردم و حتی بخش وسیعی از جامعه زنان امر معقولی شمرده نمی‌شد. مردم‏سالاری که امروز به نظر اکثر مردم بدیهی‏‌ترین و معقول‌‏ترین شیوه اداره کشورهاست، در نظر بیش‏تر مردم قرون وسطا یاوه‏‌ای بیش نبود. اگه بخوام فهرستی از این امور «معقول» که نابخردانه یا غیرمعقول شمرده می‌‌شدن ذکر کنم، سیاهه بلندبالایی می‌‏شه» (صص 61-62).

آن‏گاه چند سطر بعد درباره «جنون» همچون پدیده‌‏ای تاریخی- فرهنگی می‌‌گوید:
«حتی کلماتی چون «مجنون» یا «دیوانه» نشانه‌هایی از سیر تاریخی معنای جنون را حفظ کردن. در عربی، مجنون به معنای جن‏‌زده و در فارسی، دیوانه به معنای دیوگونه یا دیوزده است... سالیان درازی در نظر مردم دیوانگی دیوگونگی شمرده می‌‌شد، تنها به این دلیل که اندیشه و کردار دیوانگان با منطق عقلانی حاکم بر جامعه سازگار نبود... معلوم نیست هر اون‏چه منطق عقل به ما می‌‏گه از اعتبار مطلق برخوردار باشه. در مقابل، چه بسا دیوانگی منطق خاص خودش رو داشته باشه. اراسموس از زبان مرد دیوانه کتابش می‌‏گه: «چه کسی جز اونی که احتمالا منو بهتر از خودم بشناسه می‌‏تونه اندیشه و رفتارم رو بهتر از خودم توضیح بده؟» و این معناش همینه که دیوانگی منطقی داره که معمولا عاقلان ازش سر درنمی‏آرن... از قضا، بسیار دیدیم که بعضی از نواندیشان در عصور مختلف دیوانه و نابهنجار خونده شدن تنها به این دلیل که جامعه معاصرشون نتونسته بود منطق نهفته در اندیشه یا کردار اون‏ها رو بفهمه یا بپذیره» (صص62-61).

در ادامه، ترجمه فارسی شیوایی از شعری از امیلی دیکینسون، شاعره نامور امریکایی، ذکر می‌‌کند که همین مفهوم را در قالب نظم بیان کرده است: «جنون، چون فزونی گیرد، / آسمانی‌‏ترین خِرد است/ در نظر هوشیار/ و عقل چون افزون شود، / سخت‏ترین دیوانگی/ این اکثریت است که/ در این‏جا حکم می‌‏راند./ همنوای جماعت باش/ تا عاقلت دانند. / ساز مخالف بزن/ تا بی‏درنگ خطرناکت خوانند/ و به زنجیرت کشند» (صص 62-63). بدین‌ترتیب، فرهنگ‏مداری و تاریخ‏مندی «عقلانیت» و «جنون» به ‏زیبایی تبیین شده است. همین موضوع، بار دیگر در فصل پایانی کتاب، در گفت‌وگوی میان سرهنگ پهلوان و قاتل به صورت دیگری بیان شده است: «اما عقل آدم ترازوی ثابتی نیست که در آسمون مدرج شده باشه و براش فرستاده باشن... عقل آدم جوری کار می‌‏کنه که باهاش زاده شده و چیزی رو عقلانی می‌‏دونه که جامعه و محیط عقلانی‏‌اش بخونه» (ص232).

در ملاقات دوم سرهنگ پهلوان با خانم دکتر رادمنش، که در داروخانه‌‏ای اتفاق می‌‏افتد، چند بحث مهم دیگر پیش کشیده می‌‌شود (صص111-102): موضوع نتیجه ‏محوری در اخلاق (Consequentialism) که به موجب آن، هدف وسیله را توجیه می‌‌کند در قالب بحث درباره اسطوره رستم و سهراب پیش کشیده می‌‌شود؛ به بیان دیگر، دو بار خدعه یا کتمان حقیقت از سوی رستم و در مقابل، سلوک جوانمردانه سهراب در برابر پهلوان پیشکسوت به بحث گذاشته می‌‌شود؛ این می‌‌تواند هم نمونه زیبایی از نقد ادبی باشد و هم بحثی اخلاقی که در این بخش از رمان جا داده شده است تا در نهایت، نشان دهد که کل این داستان را می‌‌توان در قالب کهن‏ الگوی رستم و سهراب بازخوانی کرد.

در واقع، داستان رستم و سهراب قرارست ما را کمک کند تا درک دقیق‏تری از روابط عناصر دخیل در پیرنگ این داستان پیدا کنیم، چنان‏که در فصل آخر در ملاقات سوم سرهنگ پهلوان با دکتر رادمنش بار دیگر به این موضوع بازمی‌‏گردیم: «حالا می‌‏تونم به‏ قطع بگم که روش رستم رو بیش‏تر می‌‏پسندم. در این نبرد، ناپهلوانی رستم خیلی بزرگ‌تر از پهلوانی سهراب بود: او برای برقرارموندن آیین پهلوانی و جوون‏مردی در کشورش حاضر شد ناجوون‏مردانه از پسر عزیزش دست بکشه...» (ص261). به ‏نظر می‌‏رسد که بحث اخلاق و دوراهه‌های اخلاقی در سراسر رمان زمستان مومی موج می‌‏زند، چنان‏که امروزه اخلاق در همه جا مطرح است، حتی در علوم تجربی (اخلاق پزشکی، اخلاق مهندسی و...). بحث مهم دیگر در دیدار دوم موضوع نظریه‏ پردازی است: جایگاه نظریه‌ها در عمل و در زندگی روزمره چیست؟ آیا بدون نظریه اصلا می‌‌توان زیست؟

به‏ جز این ملاحظات بنیادین، در مواردی نه‏‌چندان کم ‏شمار، ملاحظات گذرا ولی مهم دیگری هم در کتاب می‌‏یابیم که به یکی از آنها اشاره می‌‌کنم: نویسنده، که گاهی همچون یک راوی مستقل ظاهر می‌‌شود (زمستان مومی را، در واقع، سه راوی روایت می‌‌کنند: دانای کل، نویسنده و یک راوی اول شخص به‏‌ظاهر ناشناس)، با استفاده از فن فراداستان (metafiction) درباره «مهر مادری» می‌‏نویسد:
«در جایگاه یک نویسنده مرد، همواره به مهر مادری همچون معمای غریبی نگریسته‏‌ام. در شگفتم که آیا حقیقت زیست‏‌شناختی فراگیری که باید آن را در طبیعت جنس مادینه جست در پس آن هست یا آن‏که تنها پدیده‏‌ای فرهنگی- انسانی، مبتنی بر حس مالکیت خاص زنانه، است. اگر جنس مادینه، در سرشت خود به مقتضای مادرشدن، چنین احساس یگانه‌‏ای از خود بروز می‌‌دهد، چرا برخی مادران هستند که گویی کمترین بهره‌‏ای از این احساس ندارند؟ و اگر مهر مادری مبنایی فرهنگی- انسانی دارد و بر پایه حس مالکیت زن نسبت به آنچه در درون خود پرورده استوار است، چرا نمودهای چنین احساسی را حتی در مادینه‌های بیش‏تر جانوران عالی نیز می‌‏بینیم؟...» (ص254)

این در نقد ادبی معادل بحث «طبیعت در مقابل فرهنگ nature versus nurture» است که در این‏جا با بیانی ادیبانه و به شکلی زیبا طرح شده است. نکته جالب این‏جاست که کتاب دلایل دو سوی این بحث را به‏‌خوبی بیان می‌‌کند و خواننده را در برابر چنین پرسش‏هایی که می‌‌توان آنها را پرسش‏های بنیادین اخلاقی نامید به اندیشیدن فرامی‏‌خواند.
رشته‏‌ای که همه عناصر داستان زمستان مومی را در ترکیبی اندام‌وار به هم پیوند می‌‏زند و انسجام می‌‏بخشد مضمون «قضاوت اخلاقی» است که در جای‏‌جای داستان رخ می‌‏نماید: هنگامی که نمی‌توانیم در جایگاه دیگران باشیم، چگونه قادریم در خصوص خوبی یا بدی اعمال‌شان به‏‌درستی یا به‌‏دقت قضاوت کنیم؟ آیا حکم اخلاقی امری محتوم و قطعی است یا نسبی و مشروط؟ هر قاتلی به خود اجازه می‌‌دهد که بالاترین حد قضاوت را در مورد قربانی خود به کار ببندد و سخت‌‏ترین حکم را در موردش اجرا ‏کند. به نظر می‌‏رسد که مضمون جنایی داستان اصلا از آن رو انتخاب شده است که این دیدگاه متصلب را درباره قضاوت به پرسش بگیرد:

- شاید عوامل و انگیزه‌های ارتکاب جنایتی مثل قتل نفس، آن‏ هم قتل از درجه اول، گوناگون باشن، ولی حقیقت واحدی هست که در مورد یکایک این قتل‏های صادقه. قاتل هدف یا انگیزه خود از جنایت‌ رو مهم‌تر یا والاتر از حرمت جون انسان یا انسان‏های دیگه می‌‏دونه. پس، یا در اهمیت هدف یا انگیزه‏‌ش بیش از اندازه اغراق می‌‏کنه یا جون قربانی‏ش رو، پیش خودش، بیش از اندازه کم ‏اهمیت و کم ‏ارزش جلوه می‌‏ده یا هر دو اینها...

- اما همیشه دقیقا این طور نیست؛ وقتی کسی با انگیزه به‏ ظاهر مقدسی، چون پاک ‏کردن اجتماع از وجود کسانی که اون‏ها را مایه تباهی جامعه می‌‏دونه به حذف‌شون دست می‌‏زنه، به خیال خودش، برای حیات اجتماع ارزش بیش‏تری قایله... لابد خودش رو مصلح می‌‏دونه نه قاتلی منفعت‏‌طلب.

- از قضا این‏هم نوعی منفعت‏ طلبیه، اما منفعت‏ طلبی جمعی، نه فردی، تفسیر دگرگونه‌‏ای از نظریه فایده‌‏گرایی که می‌‏گه عمل اخلاقی عملیه که بیشترین خوشی یا سعادت رو برای بیشترین تعداد مردم فراهم کنه. راسکولنیکوف، شخصیت اصلی جنایت و مکافات داستایفسکی به همین حربه متوسل می‌‏شه... (صص111-112).

در واقع، قاتل داستان زمستان مومی نیز انگیزه به‏‌ظاهر منزهی برای قتل‏های خود دارد، چنان‏که هر یک از ما ممکن است در زندگی‏مان با دلایلی به‌‏ظاهر موجه به دیگران آسیب برسانیم. داستان قطعیت چنین دلایلی را به پرسش گرفته است. مضمون غالب (leitmotif) دیگر در زمستان مومی مساله «اراده آزاد» یا همان بحث دیرینه جبر و اختیار است که در سراسر داستان به آن برمی‏خوریم، به‌‏ویژه در فصل پایانی، که در رویارویی سرهنگ با قاتل، این بحث آشکارا بین دو طرف درمی‌گیرد:

«وقتی نوزادی، از پدری پلید و مادری پتیاره، به دنیا بیاد، اون طفل بیچاره چه‌‏قدر آزادی در به‏ ارث‏ بردن صفات وراثتی‏ش از والدینش داشته؟ وقتی اون مادر یه روز سرد زمستونی نوزاد ناخواسته‌‏ش رو توی قنداق بپیچه و بذاره گوشه شبستون مسجدی و بره پی کارش، به اون بچه چه‏‌قدر اختیار داده که کجا بزرگ بشه؟ وقتی زوجی نوزاد رو به فرزندی بگیرن، به اون بچه بی‏‌زبون چه‏ اختیاری در انتخاب ناپدری و نامادری‏ش داده شده؟ چه‌‏قدر آزادی انتخاب داشته که در خونه اون‏ها جور دیگه‏‌ای نگاهش کنن، جور دیگه‌‏ای صداش بزنن، یا جور دیگه‏‌ای بزرگش کنن؟... حالا بذارین که من از شما بپرسم: آیا می‌‏تونین بگین این شخص چه‏‌قدر آزادی و اختیار داشته تا مرتکب گناه نشه؟» (صص229-230)

در اینجا در حدود هفت صفحه به بحث داغ و پرتنشی بر سر «اراده آزاد» برمی‏‌خوریم که ظاهرا جمع‏بندی همه آن چیزهایی است که در جای‏‌جای کتاب در این باره گفته شده است. نویسنده اجازه می‌‌دهد که هر دو سوی این بحث عمده دلایل خود را ارایه کنند، اما دست‏‌کم در ظاهر به نظر نمی‏‌رسد که خود او جانب هیچ یک از دو طرف را گرفته باشد.

در پایان، باید بگویم که زمستان مومی اثر داستانی بسیار گیرایی است زیرا خواننده را در مسیر حل این معما گام‌‏به‏‌گام پیش می‌‏برد و او را لحظه‏‌ای به حال خود رها نمی‌کند و با نهایت ظرافت، سررشته‌هایی که در بخش‌های بعدی داستان به هدف‏های مشخصی ختم می‌‌شوند به دست خواننده می‌‌دهد. آنتوان چخوف سفارش می‌‌کرد که اگر در پرده اول نمایش سلاحی بر دیوار آویخته بود، باید در پرده‌های بعد از آن سلاح استفاده شود؛ این توصیه دراماتیک چخوف در زمستان مومی به‏‌خوبی به کار بسته شده است، مثلا هنگامی که در فصل اول دختربچه‌‏ای پاکت فال حافظ به سرهنگ می‌‏فروشد، در فصل آخر این پاکت گشوده و فال خوانده می‌‌شود. رویکرد بسیار همدلانه کتاب به زندگی مطرودان اجتماع بی‌‏اندازه تاثیرگذار است چنان‏که کمتر خواننده‏‌ای ممکن است از خواندن برخی از بخش‌های کتاب سخت متاثر نشود.

نکته آخر آنکه تعدد شخصیت‌ها - که در بسیاری از داستان‌های جنایی همچون تکنیکی برای پنهان ‏کردن شخصیت قاتل به کار می‌‏رود- در زمستان مومی دیده نمی‌شود، شاید از آن رو که آنچه در این رمان خواندنی از درجه اول اهمیت برخوردار است موشکافی انگیزه‏ قتل‏ها و مباحث فلسفی، اخلاقی و روان‏شناختی مرتبط به آن است. زمستان مومی صالح طباطبایی، در چارچوب قراردادهای ژانری کلاسیک، داستان بسیار پرکششی را با پرسش‏هایی نامتعارف و تازه روایت می‌‌کند.
این کتاب امسال از سوی نشر روزنه منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...