شاعری بزرگ اما غریب | شهرآرا


اینکه می‌گویند «کتاب بهترین دوست انسان است» انصافا جمله ژرف و حکیمانه ای است. به جرئت می‌توان گفت که کتاب‌ها، تقریبا تمامی ویژگی‌های یک دوست خوب و بامعرفت را دارند و چه بسا، بیشتر. کتاب ها، این خاموشان پرهیاهو، در هر لحظه ای از شبانه روز و در هر مقطعی از زندگی، چه شاد باشیم، چه غمگین؛ چه تلخ باشیم، چه شیرین؛ چه بانشاط باشیم، چه خموده؛ چه در حال بالارفتن از سربالایی‌های مسیر حیات و جنگیدن با سختی‌های زندگی باشیم، چه در حال آسان زیستن و لمیدن در خُنکای آرامش بخش روزگار؛ و خلاصه در هر وضع و حالی که باشیم، کتاب‌ها در کنار ما هستند، به سان هم نشینانی مهربان و خوش سخن، و به کردار مشاورانی امین و دل سوز.

عاشقانه‌های ابونواس اهوازی

آن‌ها، بی هیچ چشمداشتی، دائما به کار انتقال دانش و تجربه، و افزایش سطح شناخت و آگاهی ما خوانندگان مشغول اند، و از سوی دیگر، با شأنی تسلی بخشانه، در حال کاستن از بار درد و رنج‌های عاطفی کسانی که به آن‌ها روی می‌آورند؛ درست مشابه دوستانی نیک سیرت و پاک سرشت. در واقع، کتاب ها، علی الدوام به این داد و دِهشِ شناختی و عاطفی می‌پردازند، تا زمانی که ما خوانندگان تصمیم بگیریم کتاب را ببندیم. آری! با بستن کتاب، گفت وگوی دانش افزا و لذت بخش ما با کتاب قطع می‌شود، بدون اینکه او از دست ما ناراحت شود یا قهر کند؛ و جالب است که هر گاه، در آینده ای دور یا نزدیک، بخواهیم این گفت وگو را از سر بگیریم، کافی است کتاب را باز کنیم و روز از نو و روزی از نو؛ بدون اینکه لازم باشد برای قطع ناگهانی گفت وگوی پیشین، از کتاب عذرخواهی کنیم یا دلیل و بهانه ای بتراشیم؛ درست مثل دوستان یکرنگ و باصفا.

در این میان، یکی از ویژگی‌های دوستان خوب این است که آدمی را با دوستان تازه آشنا می‌کنند، و این ویژگی، درباره کتاب‌های خوب و خواندنی نیز صادق است. یعنی یک «کتاب خوب» می‌تواند لابه لای صفحات عطرآگین و سطرهای سپید و سیاهش، شما را با یک یا چند کتاب خوب دیگر آشنا سازد و عطش مطالعه آن‌ها را در شما بیدار کند. به طور خاص، چنین به نظر می‌رسد که رمان‌ها و به ویژه رمان‌هایی که موضوع اصلی آن ها، یا یکی از موضوع‌های فرعی شان، «کتاب و ادبیات و نویسندگی و شعر و اموری از این دست» است، در این زمینه، از سایر کتاب‌ها جلوترند؛ و اگر بخواهند، می‌توانند نقش «معرف» کتاب را، به شکلی نامحسوس، غیرمستقیم، زیرپوستی و البته مؤثر بازی کنند و خوانندگان را با سایر کتاب‌ها آشنا سازند؛ درست شبیه بعضی از دوستان در دنیای واقعی که به خاطر ویژگی‌های شخصیتی شان، بیش از سایر رفقا «رسالت» آشنا ساختن افراد غریبه با یکدیگر و وسیع تر کردن دایره دوستان هم دل را بر دوش خود احساس می‌کنند.

آشنایی با ابونواس اهوازی را مدیون رمان «فهرس» هستم. اگر خاطر شریفتان باشد، شخصیت اصلی آن رمان، جوانی عراقی و دانشجوی دکترای زبان و ادبیات عرب بود در امریکا، و موضوع رساله دکترایش، شاعر بزرگ، بلندآوازه، کلاسیک و در عین حال نوآور عرب «ابونُواس اهوازی» (زاده حدود 140 هجری قمری در اهواز و درگذشته به سال 198 هـ.ق در بغداد) که در جوانی، به خاطر موی فروهشته بر پیشانی، لقب «ابونواس» گرفته بود. در رمان «فهرس»، پنج بار و در صفحات 115، 156، 177، 182 و 214 با نام «ابونواس» روبه رو شده و نمونه‌هایی از شعر درخشان او را می‌خوانیم.

خوشبختانه، روان شاد استاد عبدالمحمد آیتی (زاده 1305 هجری خورشیدی در بروجرد و درگذشته 1392 خورشیدی در تهران)، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و صاحب تألیفات فراوان و ترجمه‌های ارزشمند از عربی به فارسی (ایشان به خاطر ترجمه کتاب «تاریخ ادبیات زبان عربی»، نوشته حنا الفاخوری، در سال ۱۳۶۲ برنده جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران شد)، حدود یک دهمِ شعرهای ابونواس را به فارسی ترجمه کرده است. او در مقدمه کوتاه، اما به شدت زیبا و ادبی خود در آغاز کتاب آورده : «[ابونواس] در حدود 7500 بیت شعر دارد و در بلاد عرب آن چنان مشهور است که «سعدی» در میان فارسی زبانان... و چه غبنی بزرگ تر از این برای ما که «ابونواس» را در دیار غربت از اروندرود تا جبل الطارق بشناسند و شعرش را بخوانند و ما هم وطنانش در زادگاهش از او بی خبر باشیم، که اگر زبان زبانِ تازی است، اندیشه و خیال ایرانی است؛ و بدین سبب است که گویند در شعر عرب سبکی نو آورد و مضامینی که زان پیش معهود نبود. وصف بیابان و خیمه و خرگاه و زندگی بدویان و ناقه و محمل و اِطلال و دَمَن [یعنی آثار به جای مانده از خانه‌های ویران و خاکروبه ها] را از شعر زدود.»

استاد آیتی، پس از این مقدمه خواندنی، شماری از غزل‌های عاشقانه و مقفی و موزون ابونواس را در قالب آزاد (بدون وزن و قافیه) و به زیبایی هر چه تمام تر، به فارسی برگردانده اند. اجازه دهید، این نوشتار را با یکی از این غزل‌ها به پایان رسانیم؛ غزلی که مشابه اغلب شعرهای کتاب، مضمونی بدیع دارد؛ و سخت است باور کردن این حقیقت که حدود 1300 سال پیش سروده شده است:
ای باران! تو را خوش ندارم/ چه خوش آن که بر گورستان‌ها بباری!/ تو بدانچه محبوب من نمی‌پسندد، روزگار مرا تباه ساختی/ نه اکنون تو را خواهم و نه هیچگاه/ تو محبوب دل آزار مرا بهانه ای گشتی که بگوید:/ چه سان بر این زمین گل ناک پای نهم، و از خانه به درآیم!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...