ترجمه فرشید فرهمندنیا | شرق

 

اولین نکته‌ای که باید درمورد جی. جی. بالارد گفت این نیست که او یکی از بهترین نویسندگان ژانر علمی- تخیلی است، بلکه او یکی از بهترین نویسندگان ادبیات داستانی روزگار ما به‌طورکلی است. خود بالارد احتمال دارد با پذیرش ضمنی ادعای نخست، واکنش نشان دهد و بگوید که دومین ادعا محلی از اعراب ندارد چرا که از نظر او تنها شکل بااهمیت داستان‌نویسی در دنیای امروز، ژانر داستان‌های علمی -تخیلی است (یا به‌عبارتی همان داستان‌های مبتنی بر تخیل نامحدود، مملو از فرضیه‌های بدیع، همراه با گرایش متافیزیکی به مرزهای تاریخی علم و دانش که همه اینها به‌هرحال خواسته یا ناخواسته به مقوله داستان علمی- تخیلی ختم می‌شوند.)

درباره داستان‌های جی جی بالارد | آنتونی برجس J. G. Ballard

من می‌دانم که تنها نویسندگان حی‌و‌حاضری که بالارد به‌راستی تحسینشان می‌کند، آیزاک آسیموف و ویلیام باروز هستند و این مطلب می‌تواند به‌صورت سلبی به‌مثابه رد و انکار آن جریان داستان‌نویسی تفسیر شود که مدعی است از سال1945 به این طرف، هیچ تحولی در اندیشه و احساس نویسندگان رخ نداده و این برداشت متاسفانه به این معناست که بخش اعظم ادبیات داستانی معاصر به‌لحاظ مضمونی و مشخصه‌های سبکی، راکد، ایستا و محدود در خود مانده است و از لحاظ زبانی نیز گرچه اندکی پیشرفت داشته اما درکل، صبغه‌ای معمولی و قابل‌پیش‌بینی داشته است.

بالارد به این امر توجه دارد که این قبیل محدودیت‌ها که اغلب داستان‌های معاصر بدان تن داده‌اند، نادرست و پیامد شوم رشد و غلبه رمان‌نویسی بورژوایی است؛ زبان وجود دارد نه‌فقط برای ثبت امور واقعی و مسایل عینی بلکه همچنین برای رها‌سازی و پروبال‌دادن به قوه‌تخیل. لذا همان‌گونه که بالارد نشان داده است پیش‌رفتن به معنای به عقب بازگشتن هم هست و در قلمروی آفرینش ادبی، آخرالزمان تصویرشده در ژانر علمی- تخیلی گاهی با اسطوره‌های پیشاعلمی تلاقی پیدا می‌کند و این نقطه‌ای است که در محدوده سنت رمان‌نویسی بورژوایی قابل درک نیست. شخصیت‌های داستان‌های بالارد موجوداتی زمینی هستند نه فضایی. چرا باید سیارات ناشناخته خیالی ابداع کنیم هنگامی که روی سیاره خودمان این‌همه چیزهای غریب وجود دارد و عجیب‌ترین اتفاقات در پیوند با واقعیت‌های آشکار و نهان، در زنجیره‌ای از روابط علت‌ومعلولی رخ می‌دهد؟

برای مثال هیچ‌جای نظریه تکامل مطلبی در رد این امکان نیامده که موجودات زنده دارای این قابلیت هستند که لاک سخت و سربی‌رنگ خود را به‌عنوان حفاظی در برابر انفجار هسته‌ای به کار گیرند. یا اینکه در طول زمان، انفجار جمعیت نه‌فقط موجب شکل‌گیری قواعد یک زندگی خیالی خواهد شد بلکه عادتی ذهنی ایجاد خواهد کرد که انسان‌ها کنج و پستوهای مخفی را به‌عنوان جان پناه و سکونتگاه مطلوب خود قلمداد کنند. انسان اکسیژن را از اقیانوس‌ها بیرون می‌کشد تا به زیستگاه‌های خود در مدار منظومه‌های هوا برساند و این کار اقیانوس اطلس را تا حد یک حوضچه نمک فروخواهد کاست و در این حوضچه آخرین ماهی دنیا زندگی می‌کند که آن هم توسط پسربچه‌های شرور به کام مرگ فرستاده می‌شود. انسان جدیدی ظاهر می‌شود که توسط ماشین‌های نامحسوس فزاینده میل به مصرف، عملا به بردگی کشیده خواهد شد.

واکنش ما به بصیرت‌های بالارد دو جنبه دارد: ما این دنیای ناممکن را نمی‌پذیریم اما تصدیق خواهیم کرد که همه این چیزها بیش از اندازه ممکن و محتمل به‌نظر می‌رسند. واسطه میان این دو دنیا و این دو طرز تلقی، همان انسان باورپذیر در موقعیت‌های کلاسیک است. موقعیتی تراژیک - رواقی: او در برابر تغییرات به نفع ما مبارزه می‌کند اما نمی‌تواند پیروز شود. البته فاکنر، شخصیت اصلی یکی از داستان‌های این مجموعه، با ابداع حربه‌ای شناخت‌شناسانه اندکی به پیروزی نزدیک می‌شود: با فرو کاستن ابژه‌های دنیای کریه و نفرت‌انگیز به داده‌های حسی و بدل کردن این داده‌های حسی به ایده‌ها و سپس کشتن این ایده‌ها از طریق کشتن خودش. از این رو بالارد را می‌توان پیام‌آور نفرین‌زدگی و ملعنت خواند.

کار رمان‌نویس این نیست که به سبک نمایشنامه‌های قدیمی درباره فاوست، پیرامون انسان زیاده‌خواه و سرنوشتش نتیجه‌گیری اخلاقی کند بلکه او فرضیه‌ای را پیش می‌نهد و یک رشته قیاس و استدلال را دنبال می‌کند: اگر چنین کنیم آنگاه ناگزیر چنان خواهد شد. انتخاب، آزاد است. در هر حال ما با پیشگویی‌های بالارد درباره نفرین‌های شوم قریب‌الوقوع همراهی می‌کنیم، با ذهنیتی که همه پیشرفت‌های تکنولوژیکی را نفی می‌کند: یک مرتبه می‌بینید که پذیرش صدانگار آکوستیک و موتورهای درون‌سوز منجر به از بین رفتن شما می‌شود. اچ. جی. ولز و آلدوس هاکسلی هم اتوپیا و دیستوپیای خود را بر اساس همین آگاهی‌های علمی غیرقابل‌اثبات بنا کردند اما تسلط بالارد بر زمینه‌های تخصصی علمی در مقایسه با این دست نویسندگان غیرمتخصص در علم، امر بسیار قابل‌توجهی است. من هرگز در کار بالارد شواهدی دال بر کوچک‌ترین اشتباه در شیوه استدلال یا استفاده از فرضیات غیرقابل دفاع که با قوه تخیلی به اندازه کافی قوی آمیخته نباشد، ندیده‌ام. محتوای روشنفکرانه اغلب داستان‌های او بسیار مهیج و رافع افسردگی است، بنابراین می‌توان گفت که سرشار از انرژی لایزال نوشتار است.

به‌نظر من دو مورد از زیباترین داستان‌های کوتاه جهان در این مجموعه یافت می‌شود. آن هم داستان‌هایی که به معنای واقعی کلمه، علمی- تخیلی نیستند و پیش‌فرض‌های آنها فقط در چارچوب داستان‌گویی به سبک کهن کسانی چون هومر قابل‌درک است: در داستان «هیولای غریق»، امواج دریا جسد موجودی غول‌پیکر را با همان هیبت و عظمت کلاسیک بر کناره ساحل انداخته‌اند. کودکان از سروگوش جنازه بالا می‌روند، دانشمندان بدنش را وارسی می‌کنند و نهایتا یکی از شرکت‌های تجاری لاشخورصفت، اجزای بدن او را خریداری می‌کند. ایده این داستان شاید چیزی به نظر نرسد اما مهارت و دقت نویسنده در توجه به جزییات و باورپذیر ساختن واکنش‌های انسانی در مواجهه با یک هیولای غرق‌شده، شگفت‌آور است. جاناتان سویفت در ماجراهای گالیور به خاطر دغدغه‌ها و نیات سیاسی و کنایی‌اش، از طرح بسیاری از جنبه‌ها و مسایل فیزیکی شانه خالی کرده بود اما بالارد از هیچ چیز ابایی ندارد جز این طرز تلقی ساده‌انگارانه که گفته شود این داستان چنین یا چنان معنایی دارد. به نظر او این کار نوعی تقلیل‌گرایی و فروکاستن داستان محسوب می‌شود.

در داستان «باغ زمان»، اشراف‌زاده‌ای نگون‌بخت که به طرز معناداری اکسل نامیده می‌شود، گل‌هایی کریستالی می‌چیند که جادویشان تا آن زمان که گروه‌های مهاجم برای ویران‌کردن برج و بارو و تمدنی که بنا کرده است پیش می‌آیند، بر جا می‌ماند. در نمونه‌های قدیمی‌تر قصه‌های پریان هم از جادوی نیرومند گل‌ها صحبت شده است اما به صورتی نامتعین، مبهم و غیرمستقیم. ولی در کار بالارد، گل‌ها به شکلی ملموس و اگر با تساهل بیشتری برخورد کنیم به صورتی کاملا قابل‌قبول و باور‌پذیر، زمان را به تخدیر و از خود بی‌خودی می‌کشانند. ریتم پرشتابی که هردو این داستان‌ها را به پیش می‌راند بسیار ماهرانه تنظیم شده است: اساسا بالارد نویسنده‌ای پرتحرک و پیشرو است.

در انتهای این مجموعه داستان، سه قطعه کوتاه وجود دارد که نشان‌دهنده حرکت بالارد در مسیری تازه است. رمان مشهور او «تصادف»، شیفتگی بسیاری نسبت به جنبه‌های اروتیک مرگ یا شاید جنبه‌های تاناتوسی لذت برمی‌انگیزد. این چند طرح کوتاه هم که به‌لحاظ فرم به همان اندازه محتوایشان عالی و بدیع هستند، جنبه‌های هولناکی از بازی عشق و مرگ را در عرصه‌های شخصی و عمومی به نمایش می‌گذارند (اگرچه جاهایی ردپای باروز در آنها دیده می‌شود). این طرح‌ها یادآور می‌شوند که بالارد، این استاد سبک‌های سنتی روایت، به صورت خستگی‌ناپذیر در کار آزمودن تجربه‌های تازه است و فقط به واسطه حضور اوست که داستان علمی -تخیلی احتمال دارد بتواند به پیشرفت فرمی و سبکی از آن دست که جویس در سبک خود توانست، نایل شود. همو که به نزدش رساله «علم جدید» ویکو به عنوان نماینده دانش جدید کفایت می‌کرد.
به هر حال مجموعه داستان حاضر در اینکه ادبیات بالارد همواره ادبیات مهمی محسوب می‌شود، جای تردیدی باقی نمی‌گذارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...