پرستا اشتری | ادبیات داستانی 89
کتاب «سیماب و کیمیای جان» رضا جولایی رمان برگزیده سال 82 توسط حسین فتاحی در آخرین جلسه ماهانه نقد در تالار اندیشه شماره 2 حوزه هنری و با حضور جمع اندکی از علاقهمندان به ادبیات مورد نقد و بررسی قرار گرفت. نکته قابل توجه اینکه، جز آقای حسین فتاحی که مدیر جلسه بود، هیچکدام از نویسندگان و صاحبنظران این عرصه در جلسه حضور نداشتند. بهخصوص که سایر حاضرین در جلسه هم، که عده آنان به زحمت به ده نفر میرسید تسلطی بر داستان نداشتند و از جمع اندک مذکور نیز، چند نفر، تنها قسمتی از کتاب را مطالعه کرده بودند. جلسه به درخواست آقای فتاحی با نیم ساعت تأخیر شروع شد، تا تعدادی به حاضرین در جلسه افزوده شود. اما این تدبیر هم موثر واقع نشد و جلسه با تعداد اندکی از علاقهمندان برگزار شد.

دیر جلسه، ابتدا به بیان خلاصهای از داستان پرداخت:
داستان در پنج مجلس روایت شده است. مجلس اول: سیماب و ظلمات، مجلس دوم: چشمه سیماب ریز، مجلس سوم: سیماب و گل سوری، مجلس چهارم: سیماب و تشت خونریز، مجلس پنجم: چشمه سبز خضر. راوی مرد پنجاه سالهای است که تا آخر داستان زندگی خودش را بیان میکند. او از دوران کودکی خود فقط یک تصویر را بازگو میکند و آن خفه شدن خواهر شیرخوارهاش توسط پدر است.
راوی، نوجوانیاش را در صومعهها و مکانهایی که میسونرهای مسیحی هستند، حضور دارد. او در صومعه، تعالیم مسیحی و هنر پیکر تراشی را فرامیگیرد و بعداز آن، هنر جنگاوری را میآموزد و به اردوگاه نظامی خان مغول میرود. در دربار مغول به سرداری میرسد و در لشکرکشیها به همان شیوه مغولها مردم را مورد آزار و شکنجه قرار میدهد. آنها در یکی از لشکرکشیها، پس از فتح یک قلعه، زنها و بچهها و پیرمردها را در صومعه و مسجد زندانی میکنند. در میان این اسیران، یک زن و بچه هستند. اسم زن مارتا است و نام بچه ذکر نشده است. راوی با دیدن مارتا دلبسته او میشود و تصمیم میگیرد او را به خان مغول تحویل ندهد؛ و با او فرار میکند.
مارتا زن حاکم شهری است که قلعهاش را فتح کردهاند و راوی هم داماد خان مغول است. راوی و مارتا، چند ماه زمستان را باهم به سر میبرند. محلی که بیشتر در آن استقرار دارند. یک صومعه است. راوی هیچ اعتقادی به تعالیم مسیحی ندارد و مانند دیگر مسیحیان، نزد کشیش به گناه اعتراف نمیکند. مارتا در همان زمستان میمیرد، و راوی او را دفن میکند و با دخترش فرار میکند و به محل زندگی خودش بازمیگردد. اما با عمارتی سوخته روبهرو میشود. خان مغول، به انتقام سرکشی سردار سپاهش، دختر و نوه خود(همسر و فرزند راوی) را میسوزاند.
پس از بیان خلاصه، حسین فتاحی به بررسی داستان پرداخت. وی مرگ مارتا را سبب اصلی نوشتن خاطرات راوی و شروع داستان دانست و افزود: این اولین تحولی است که در او ایجاد میشود. همهی اتفاقات در گذشته روی داده و راوی این خاطرات را برای بانوی کوچکی، که تنها بازمانده مارتاست، بازگو میکند. داستان یکمقدار معلق و مبهم است: گاهی در زمان حال است و گاهی به گذشته برمیگردد. صحنهها و مجالس داستان، نظم خاصی ندارند.
وی در ادامه صحبتهای خود خاطرنشان کرد که راوی در یک دورهی خاص، هنر نقاشی و جنگاوری را باهم آموخته؛و این نشاندهندهی تضاد موجود در یک فرد است؛ که در داستان به خوبی به تصویر کشیده شده است.
به عقیده فتاحی، دورهی میانسالی راوی، سرشار از خشونت است. اما آشنایی با مارتا، در او تحول عمیقی ایجاد میکند. به خاطر فرار و تحویل ندادن مارتا، منصبش از او گرفته میشود. در این دورهی خاص او بهصورت یک هنرمند درمیآید. با وجود روحیهی خشونتطلبی که در او نشان دادهشده، اما تمام گذشته خود و خان مغول را نقد میکند و در نوشتههایش رفتارهای خود و خان مغول را با حالت انتقادی محکوم میکند. طرح این تضاد، هدف نویسنده بوده است. او قصد داشته با طرح این تضاد و تحول، تعالی انسان را به وسیلهی هنر، در این سردار جنگ نشان دهد.
نثر داستان
حسین فتاحی نثر داستان را دشوار دانست و اظهار داشت: نثری که نویسنده انتخاب کرده کار را برای خواننده بسیار مشکل کرده است. اما دلیلش میتواند این باشد که چون همهچیز در گذشته اتفاق افتاده، خواسته نثر یک مقدار کهنه باشد. اما این قدیمی بودن نثر، در همهجای اثر، یکسان نیست. در ابتدای کار، در جایی اینگونه بیان کرده است: «خنجرم! خنجرم را از زیر بوریا بیرون میکشم. تکهتکهشان میکنم. رگهای یکایک آنها را میبرم. مثل ببری خشمگین بر روی آنها میجهم و گلویشان را میدرم.»
نثر یک مقدار آهنگین و البته پرتکلف است. یک مقدار قدیمی شده است. درحالیکه به نظر من، نثر هرچه سادهتر باشد، خواننده راحتتر اثر را میخواند. حال داستان مربوط به هرزمانی که میخواهد باشد. به عقیده من، اواخر کار نثر نسبت به ابتدای کار سادهتر شده و اگر این نوع نثر در همه جای اثر یکسان بود، خواننده در فهم مطالب، کمتر با مشکل مواجه میشد.
فتاحی این اثر را از نوع رمانهای تحلیلی دانست. زیرا یک نگاه انتقادی به زندگی خود جامعه اطرافش دارد. پس خواننده هم باید با تحلیل آن را بخواند. او این کار را صحیح دانست و آنرا جزو محسنات اثر برشمرد.
در این رمان قسمتهایی با فونت تیره نوشته شده است. فتاحی گفت: در این گونه بیان مطلب، قصد و منظوری از سوی نویسنده وجود داشته است. در واقع او با اینگونه بیان مطلب، خواسته از تضمین در اثرش استفاده کند؛ و ممکن است بخشهایی از یک کتاب ویژه و مقدس را تضمین کرده باشد. اما اگر کسی نداند که این نوشتههای تیره منبعش چیست، در خواندن مطلب دچار سردرگمی میشود و هیچگونه ارتباطی بین این سطور با بقیه نوشته برای خواننده مشخص نیست، و بهتر بود که نویسنده این موضوع را روشن میکرد.
خشونت علیه زنان
راوی، از ابتدا، وقتی میخواهد خشنترین صحنهی زندگیاش را بیان کند کشته شدن خواهرش را تعریف میکند؛ و ظلمی را که به زنان در این دوره رفته، با بیان همین صحنه، نشان میدهد. در صحنههای بعدی داستان، در لشکرکشیها خشونتهای زیادی بر زنان اعمال شده است.
فتاحی یکی دیگر از نمونههای خشونت علیه زنان را ظلمی که بر مارتا روا شده است دانست و افزود: مارتا دختر جوانی است و همسر او مردی پنجاه ساله است. او اول عاشق یک مرد نقاش میشود که در کلیسا بوده است. مرد نقاش بر اثر حادثهای از داربست میافتد و فلج میشود. مارتا پساز این ماجرا به اجبار ازدواج میکند و این، نمونه دیگری از خشونت در آن دوران است؛ حتی اگر زن، دختر حاکم باشد.
ظلم دیگری که به زنان رفته، خشونت خان مغول نسبت به همسر و فرزند راوی است. با اینکه همسر و فرزند سردار سپاهخان مغول هیچ نقشی در سرکشی او نداشتند، اما خان مغول، چون از او نتوانسته انتقام بگیرد، با وجود بیگناهی دختر و نوهاش، آنها را میسوزاند.
شخصیتهای داستان
فتاحی شخصیتهای داستان را غیر از خان مغول، به دو گروه تقسیم کرد: اولین گروه مربیانی هستند که به او تعالیم مذهبی میدهند. دومین گروه، زنان و دخترانی هستند که در صحنههای مختلف این داستان حضور تأثیرگذار آنها نشان داده میشود. همچون تأثیر مارتا و فرزندش، بر شخصیت راوی.
دسته او ل که بیشتر با آنها سروکار داریم. عبارتند از راوی، مارتا، بانوی کوچک، «بارتولومئو» استاد نقاشی راوی، که دید مثبتی هم، به جهان راه دارد، «فرادل چینو»(ایتالیایی) استاد فنون نظامی راوی، همسر راوی؛ که ظلمهایی از سوی راوی و پدر بر او وارد میشود.
دسته دوم، شخصیتهای دیگری که در داستان هستند ونقش محوری در داستان ندارند.
فتاحی دوباره عنوان داستان گفت: سیماب به معنی ابزاروآلات نقاشی است؛ که در سرتاسر رمان از نام برده شده است. وی مدعی شد: هیچ کس نمیتواند در انتخاب عنوان داستان بر نویسنده خرده بگیرد. چون عنوان لازم نیست با داستان مرتبط باشد. اما در نثر داستان میتوان از آقای جولایی خرده گرفت.
فتاحی این اثر را پسامدرن ندانست و افزود: این، یک اثر کاملا واقعیتگرا است. اما چون کارهای واقعیتگرا الان یک مقدار کلیشهای شده، نویسنده این اثر دیگر نخواسته از آن حالت کلیشهای پیروی کند. نشانهاش هم اینکه، اثر در اصل یک هدف مشخص دارد. فقط توالی را رعایت نکرده است. ای کاش هر مجلس، نظمی میداشت.
پیوند تاریخی
همیشه در حملات مغولها از یأجوج و مأجوج اسم برده میشود. در اینجا هم نویسنده این کار را کرده است. حضرت خضر هم پیغمبری است که معجزهاش سبز کردن است. خضر در زمان ذوالقرنین بوده. او سدی میسازد که مانع از حملات مغولها(یأجوج و مأجوج) میشود. نویسنده در حقیقت خواسته یک پیوند تاریخی بزند و بگوید که هردوی این آدمها میتوانند با هم، در یک زمان باشند.
[رمان ایرانی «سیماب و کیمیای جان» نوشته رضا جولایی در 264 صفحه توسط انتشارات افق منتشر شده است. این کتاب جایزه مهرگان ادب سال 1382 را از آن خود کرده است.]