قبل و بعد از فروپاشی شوروی | شرق


«شهروندان خوب نباید بترسند» [Good Citizens Need Not Fear اثر ماریا روا Maria Reva] در نظر اول به خواننده القا می‌کند که جنبۀ سیاسی داشته باشد. عنوان‌های دو بخش آن «قبل از فروپاشی» و «بعد از فروپاشی» است. با این عناوین انتظار می‌رود با اثری از نوع «مجمع‌الجزایر گولاکِ» سُلژِنیتسین مواجه شویم که جنایات رژیم استالینی را مستقیم گزارش کند. امّا صرفاً با روبه‌رو‌شدن با عناوین فرعی هر بخش پی می‌بریم که با اثری تماماً از نوع دیگری سروکار خواهیم داشت.

شهروندان خوب نباید بترسند» [Good Citizens Need Not Fear اثر ماریا روا Maria Reva]

در این اثر داستانی اولاً فقط اوضاع و احوالِ نه اتحاد جماهیر شوروی بلکه یکی از جمهوری‌های آن، اوکراین، آن هم گوشه‌ای از اوکراین مصوّر گشته است. ثانیاً این اوضاع نه مستقیم بلکه از طریق نمونه‌هایی تیپیک (نوعی) از زندگی مردم عادی در اعماق جامعه روایت شده است. ثالثاً نویسنده از دورانی واسط، در فاصلۀ زمانی نسبتاً طولانیِ افشای جنایات رژیم استالینی به‌خصوص با گزارش خروشچف در کنگرۀ بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی عصر فروپاشی را دور زده و از آن سخن نگفته است.

مع‌الوصف، خواننده سرخورده نمی‌گردد چون نمونه‌ها ماهرانه برگزیده شده و روح روزگار هر دوره را به روشنی نشان می‌دهد.

هر دو دورۀ قبل و بعد از فروپاشی در این اثر فرق ماهوی ندارند. در آنها وجود مشترکی از فساد و تبعیض و زندگی فلاکت‌بار وجود دارد. منتها این آفات به روش‌ها و شگردهای متفاوتی بر جامعه تحمیل شده‌اند، یکی با خشونت بیرون از حد و دیگری با نرمشی فریبکارانه. آنچه در وجوه فارق برجستگی دارد نفوذ فرهنگ بیگانه به عنوان آزادی انتخاب و به اصطلاح تجدّد است. فاصلۀ طبقاتی از راه دیگری همچنان محفوظ مانده و به مراتب عمیق‌تر هم شده است.

ترجمۀ اثر و زبانی که برای آن می‌توان گفت آفریده شده آن را خواندنی ساخته است. بانو مژده دقیقی همچون ترجمه‌های دیگرش حتّی غلیظ‌تر از آنها زبانی زنده و پویا سرشار از تعبیرات تصویری ـ‌ کنایی و استعاری‌ ـ در ترجمۀ اثر اختیار کرده است. زبان مردم عادی که با مفاهیم کمتر مأنوسند و عمدتاً زبانشان مملو از محسوس و ملموس است، مفاهیمْ زبان را از واقعیّات دور می‌سازند. مردم با مصادیق انس و الفت دارند که به واقعیّات نزدیک‌اند حتّی در حالاتی ـ‌مثلاً اصوات‌ـ تقلید واقعیّات‌اند.

دقیقی این تعبیرات ملموس را به صرافت طبع به کار می‌برد نه به تکلّف. انگار این زبان ملکِ طلقِ اوست چنان‌که وقتی، در حالاتی بس نادر، از آن کناره می‌گیرد خواننده یکّه می‌خورد.

به جرأت می‌توان گفت که هرگاه در ترجمۀ این اثرِ داستانی زبانی از لون دیگر به کار می‌رفت فراورده آن اندازه خواندنی نمی‌شد.

چه بگویم؟ من که حین خواندن اثر، در هر صفحه، بی‌اختیار بارها دست‌مریزاد گفتم. ترجمه‌های خانم دقیقی به راستی یکی بیش از دیگری، منبع اصیل و زخّاری برای پدیدآورندگان فرهنگ زبان زندۀ مردم‌اند.

اصولاً، در فرهنگ‌نویسی، از ترجمه‌های استادانۀ آثار داستانی نشاید غافل ماند. هرچند استقصا در این حوزه مستلزمِ یاری جستن از حافظه و تداعی تجربه‌های زندۀ دوران و عمرِ پدیدآورندگان است. توفیق روزافزون بانو مژده دقیقی را در این راه خواستارم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...