برنده جایزه ابوالحسن نجفی | اعتماد


رمان «در آمریکا» [in america] اثر سوزان سانتاگ با ترجمه نیلوفر صادقی در نشر برج منتشر شده است. نیلوفر صادقی برنده‌ جایزه ترجمه ابوالحسن نجفی سال ۱۴۰۲ شده است که پریروز جایزه و نشان آن را دریافت کرد. اصل این رمان در سال ۱۹۹۹ منتشر شد. این رمان برنده جایزه ملی کتاب برای داستان شد. سانتاگ رمان را بر اساس زندگی واقعی هنرپیشه لهستانی هلنا مودسکا و ماجرای رفتنش به کالیفرنیا در سال ۱۸۷۶ نوشته است.

خلاصه رمان در آمریکا» [in america] به قلم سوزان سانتاگ [Susan Sontag]

گروهی لهستانی‌ وطن‌پرست و هنردوست از لهستانِ تحت‌ اشغال روسیه تزاری به‌ تنگ آمده‌اند و رویای آرمانشهری را در سر می‌پرورانند. آنها به سرپرستی مارینا زاوینژوفسکا، بزرگ‌ترین بازیگر تئاتر لهستان به امریکا مهاجرت می‌کنند؛ مارینا با خانواده و دوستانش به کالیفرنیا می‌رسد؛ اما آرمانشهر فرو می‌ریزد، حلقه اطرافیان پراکنده می‌شوند و مارینا تنها می‌ماند. این تنهایی آغازی است برای تغییر، برای خلق یک بازیگر دیگر و تولد یک ستاره روی صحنه‌. کشوری با تاریخ رسمی هزارساله که با شش کشور مرز دارد، تاریخش با اشغال و آوارگی و مهاجرت عجین شده، همان‌طور که با نخبگان و توابغ بی‌بدیل هنر و ادبیات. لهستان، کشوری است که همواره میلیون‌ها عاشق داشته که جایی در وطن عزیزشان نداشته‌اند و عشق عظیم و بی‌پایان‌شان به وطن از دست‌رفته‌شان را با خود برده‌اند به هر جا که مأمن امنی بوده است. لهستانی‌های مهاجر گریزان از جنگ و نکبت اشغال، قرن‌هاست این سو و آن ‌سو رفته‌اند؛ فرانسه، آلمان، بریتانیا، ایران، امریکا و ... همگی وطن دوم آنها شده‌اند و ناباورانه، تاثیر آنها بر فرهنگ مقصد، بیش ‌از تاثیر آن فرهنگ بر آنها بوده است!

رمان «در امریکا» روایت سوزان سونتاگ از موج مهاجرت لهستانی‌ها در نیمه دوم قرن نوزدهم است که مردمان بسیاری از لهستان تحت اشغال ارتش تزار، برای یافتن جایی دیگر که زندگی و آرامش را ارمغان دهد، به امریکا پناه بردند. کتاب سونتاگ داستان جماعتی است که عشق به میهن و عشق به هنر در وجودشان شعله‌ور بود و هر دو عشق را در چمدانی گذاشته و از خاک کشور عزیزشان از آب‌های اقیانوس گذشتند تا به خاک امریکا برسند. رسیدن به خاک امریکا اما خود ماجرایی است که با هیچ ماجرایی قیاس‌پذیر نیست؛ امریکا، کشور آزادی که جمعیت را متفرق کرده و تو را با خودت و تنهای‌ات، تنها گذاشته و رهایت می‌کند. مارینا «در امریکا» در میان انبوهی از داستان‌های کوچک و بزرگ است که با امریکای واقعی روبه‌رو شده و در مقام یک لهستانی‌‎تبار، به اجبار امریکایی ‌بودن تن داده و درخشش ‌او ابدی می‌شود. صدای درخشانش لرزید و خاموش شد.

اگر با نمایشنامه هر طور بخواهیدِ شکسپیر آشنا باشید، گوینده این چند خط را به جا خواهید آورد. بی‌شک کریستینا در برابر روزالیندِ مارینا نقش سیلیا را بازی می‌کرد، بماند که لهجه‌اش از مارینا هم غلیظ‌تر و نامفهوم‌تر بود. اما او، یعنی مارینا، چندان راضی به نظر نمی‌رسید. شنیدم به منتقد که طرف چپش نشسته بود، گفت: «انگلیسی درخشان و پرشکوه شکسپیر را سلاخی کردم!» پاسخ این بود: «به هیچ‌وجه. زیبا ادا کردید.» مارینا تند شد: «هیچ هم زیبا ادا نکردم.» واقعیت همین بود، شکسپیر را زیبا ادا نکرده بود. سوزان سانتاگ با نام اصلی سوزان رزنبلت، نویسنده، نظریه‌پرداز ادبی و فعال سیاسی امریکایی بود.سانتاگ در شهر نیویورک به دنیا آمد. تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاه برکلی شروع کرد ولی پس از مدتی به دانشگاه شیکاگو رفت. در دانشگاه‌های برکلی و شیکاگو در رشته‌های فلسفه و ادبیات و همچنین رمان‌نویسی ادامه تحصیل داد. در هفده سالگی با فیلیپ ریف معلم و نظریه‌پرداز اجتماعی ملاقات و ده روز بعد با او ازدواج کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...