تفکر، یک نمود زندگی است | اعتماد


ویتگنشتاین معتقد بود کار فلسفه، گره‌گشایی از زبان است نه کشف حقیقت یا فهم معرفت بشر. به بیان پیتر هکر، وجه اشتراک 2500 سال تلاش فلسفی که در همه نحله‌های گوناگون این سنّت طولانی به چشم می‌خورد این است که فلسفه، موضوعی معرفت‌بخش است و همواره بخشی از جست‌وجوی انسان برای دریافتن حقیقت بوده است، چون هدف فلسفه، شناختِ هستی شناخته می‌شد؛ پس فلسفه هم باید موضوع خاص خود را داشته باشد؛ دیدگاه‌هایی چون:

خلاصه کتاب ماهیت بشر از دیدگاه ویتگنشتاین» [Wittgenstein: on human nature] پیتر هکر [Peter m. s. hacker]

- افلاطونیان؛ هدف فلسفه، تحقیق در اعیان مجرد است و مُثُل افلاطونی، ماهیت ذاتی اشیاء را باز می‌نماید.
- ارسطوییان؛ فلسفه، تداوم علم و وجه تمایز آن با علوم جزئی، در کلیت آن است؛ وظیفه فلسفه، پژوهش در اصول اساسی علوم و تحقیق در ماهیت استدلال به ‌طور کلّی است.
- دکارت؛ فلسفه، بنیاد علوم و کار آن این است که تمام معرفت بشری را بر پایه‌ای تردیدناپذیر بنا کند.
- تجربی مسلک؛ فلسفه، پژوهشی در منشا تصورات بشر و حدود و ماهیت شناخت اوست.
- و کانت، وظیفه فلسفه، کشف پیش‌شرط‌های امکان شناخت در هر زمینه‌ای است.

اما ویتگنشتاین خود را وارد مشاجرات فلسفی طرفین بحث نمی‌کرد که در له یا علیه استدلال‌ها قرار گیرد، بلکه در برابر این سنّت فلسفی دیرینه قرار داشت و در منازعه بر سر ماهیت فلسفه، این فرض را که فلسفه، رشته‌ای معرفت‌بخش است زیر سوال ‌برد و نمی‌پذیرفت که ما در فلسفه به شناخت تازه‌ای می‌رسیم یا حتی نظریه‌پردازی کرده و با رشد دانش خود، به پیش می‌رویم. (ر.ک: هکر، 1382، ماهیت بشر از دیدگاه ویتگنشتاین، ترجمه سهراب علوی‌نیا، تهران، انتشارات هرمس، صص 7و8)

از عبارات هکر، می‌توان دو ویژگی کار فلسفی ویتگنشتاین را برداشت کرد یعنی:

1- ویتگنشتاین مواردی که همه مدعیان بر سر آن توافق داشتند، آشکار می‌ساخت و پیش‌داوری‌های مشترک را که آنها مسلّم می‌انگاشتند، مطرح می‌کرد.
و 2- به نقد آن پیش‌داوری‌ها می‌پرداخت.

بدین ‌ترتیب نگاه عمیق به مسائل، یکی از خصوصیات فلسفه‌ورزی است که در رویکرد ویتگنشتاین کاملا وجود داشت. (ر.ک: حسینی، سید حسین، 1402، نقد به مثابه مکتب فلسفی، نخستین نشست تخصصی مطالعات نقدپژوهی در قلمرو علوم انسانی، تهران، پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و اجتماعی و تمدنی)

درباره کتاب
کتاب «ماهیت بشر از دیدگاه ویتگنشتاین» [Wittgenstein: on human nature] اثر پیتر هکر (1)، یکی از بهترین پژوهش‌هایی است که می‌تواند تفاوت رویکرد فلسفی ویتگنشتاین با سایر فلاسفه را به نمایش بگذارد.

در پیشگفتار مترجم آمده که هکر نزدیک به سی سال از عمر خود را صرف تحقیق درباره ویتگنشتاین کرد و این کتاب عصاره جلد سوم شرح مفصّل «تحقیقات فلسفی» او بوده است. موضوع کتاب، فلسفه ذهن است و به مسائلی مانند ثنویت ذهن و جسم، آزادی اراده و وجوب علّی می‌پردازد. (ر.ک: هکر، 1382، ص 1)

این کتاب پس از پیشگفتار مترجم و درآمد مولف، شامل هشت عنوان است و در پایان نیز فهرست کوته نوشت‌ها، فهرست راهنما و واژه‌نامه آمده است.

عناوین کتاب عبارتند از: مفهوم فلسفه از دیدگاه ویتگنشتاین، قدرت یک توهّم فلسفی، مالکیت خصوصی تجربه، خلوتگاه شناخت، توصیف و اظهار، احوال درونی و معیار بیرونی، ذهن، جسم و رفتار و آیا ماشین هم می‌تواند فکر کند؟

پیتر هکر در درآمد کتاب پس از اشاره مختصری به زندگینامه ویتگنشتاین، به مهم‌ترین دستاورد کتاب «رساله منطقی-فلسفی» (2) و نفوذ عمیق آن بر مکتب تحلیل فلسفی کیمبریج می‌پردازد که نقطه عطف زبان‌شناختی در فلسفه تحلیلی قرن بیستم شناخته می‌شود، چراکه تحقیق و روش‌شناسی فلسفی را به طرف مطالعه منطقِ زبان و کاربرد آن هدایت کرد. (ر.ک: همان، ص 4)

وی سپس به کتاب «تحقیقات فلسفی» (3) اشاره کرده که ویتگنشتاین در آن، به نقد و تحلیل رساله می‌پردازد. این کتاب حاوی برداشتی انقلابی از مفهوم فلسفه و برخوردی تازه با فلسفه زبان و طرحی کاملا بدیع از فلسفه ذهن بود. (ر.ک: همان، ص 5)

هکر از اینجا وارد موضوع اصلی تحقیق خود یعنی ماهیت بشر و مساله ذهن و ارتباط آن با جسم و رفتار انسان می‌شود. وی نخست به تفاوت سنّت‌های دکارتی، تجربی و رفتارگرایی با روان‌شناسی فلسفی ویتگنشتاین دلالت داده به این نحو که ویتگنشتاین به جای موجود متفکر دکارتی (جوهر روحانی حامل اعراض روان‌شناختی)، همگی انسان و به عبارتی، یک وحدت روان-تنی را قرار داده و انسان را نه به عنوان یک روحِ مجسّم، بلکه به صورت یک موجود زنده در جریان زندگی مطرح کرد، چراکه این انسان (در تمامیت خود) است که می‌اندیشد، ادراک می‌کند، آرزو دارد، دست به عمل می‌زند یا احساس غم و شادی می‌کند و نه ذهن او؛ «...دکارتی‌ها مانند اصالت تجربیان، مضمون ذهن انسان را امری «خصوصی» می‌انگارند و تصور می‌کنند که ذهنیات فقط به‌وسیله خودکاوی ذهن قابل شناخت است. ویتگنشتاین به هیچ‌وجه نمی‌پذیرد که این خودکاوی یا درون‌نگری، بر اثر قوّه‌ای نفسانی است یا منبع شناخت تجربه خصوصی می‌باشد...» (همان، صص 5 و 6)

از عبارات وی، می‌توان تفاوت دو سنّت فلسفی دکارتی و ویتگنشتاینی در تحلیل ذهن و نفس انسان را به دست آورد:

در سنّت دکارتی؛ انسان، موجودِ متفکر، جوهر روحانی حامل اعراض روان‌شناختی، یک روح مجسّم، دارای تجارب درونی و مضمون ذهن انسان، امری خصوصی، دارای خودکاوی و درون‌نگری، منبع شناخت با تجربه‌ای خصوصی و دارای رفتاری است که صرفا یک جنبش یا حرکت مادّی تلقّی می‌شود. اما در سنّت ویتگنشتاین، همگی انسان و یک وحدت روان-تنی قرار دارد، یک موجود زنده در جریان زندگی که در تمامیت خود می‌اندیشد و ادراک و احساس و عمل دارد، رفتار وی، ظهور و بروز امر باطنی اوست و همراه با معنی و آکنده از فکر و اراده و شعور و هیجان است. باوجود این تفاوت‌ها، حال می‌توان این پرسش را طرح کرد که آیا در منظر ویتگنشتاین، به جنبه‌های اجتماعی هویت انسان نیز توجه شده است؟

تا اینجا، تفاوت دیدگاه دکارتی (رویکرد اول) با ویتگنشتاینی (رویکرد دوم) در تحلیل ماهیت بشر، در نگاه «درون‌نگر» به انسان و نظر به انسان در «تمامیت هویت» اوست؛ اما این هویت غیرخصوصی و غیرتجربه درونی، فراتر از تمامیت خودِ انسان در ابعاد فکر و اراده و احساس و عمل و رفتار انسان (آن‌گونه که ویتگنشتاین اندیشیده) است؛ بلکه بخشی از این تمامیت هویت انسان در جریان جامعه‌ای که انسان در آن قرار دارد، شکل می‌یابد یعنی نه فقط جریان زندگی خود انسان که جریان زندگی جامعه و نظام‌های اجتماعی حاکم بر انسان نیز در هویت او نقش دارند.

بنابراین انسان، موجودی زنده در جریان زندگی اجتماعی است و در این رویکرد سوم، تحلیل ماهیت بشر نه تنها وابسته به تحلیل انسان به عنوان یک موجود متفکر فردی (رویکرد دکارتی) و نه تنها انسان به عنوان یک موجود زنده در جریان زندگی (رویکرد ویتگنشتاینی) که وابسته به تحلیل جامعه و نظام اجتماعی به عنوان یک هویت اجتماعی متفاوت از انسان و دارای اصالت است.

پیتر هکر در پایان درآمد کتاب به این نکته اشاره دارد که مفهوم «ماهیت بشر» که قرن‌ها بر سنّت فلسفی ما مسلّط بوده، مفهومی تحریف ‌شده است و این تحریف ریشه در نحوه طرح مسائل فلسفی مانند ماهیت ذهن، کنه نفس، امکان خودشناسی و رابطه جسم و ذهن دارد. بنابراین اگر می‌خواهیم به دیدگاه راستین از ماهیت بشر برسیم و فهم درستی از نفس خود پیدا کنیم باید اول این معضلات را حل یا منحل کنیم. (ر.ک: همان، ص 6)

وی سپس به هدف از تالیف این کتاب؛ یعنی بیان خلاصه پاره‌ای از تأملات ویتگنشتاین در باب مطالب مذکور، اشاره می‌کند و به این جهت، تحقیق خود را با برداشت اساسی او از مفهوم فلسفه آغاز می‌کند.

سنّت فلسفی ویتگنشتاین
هکر بیان می‌کند که ویتگنشتاین این فرض را که فلسفه، رشته‌ای معرفت‌بخش است زیر سوال می‌برد و معتقد است: «فلاسفه هنوز بیش از افلاطون به معنی واقعیت پی‌نبرده‌اند.» و علت را در وجوه گمراه‌کننده زبان جست‌وجو می‌کند. در غالب مسائل فلسفی، مشکل ما بیش از آنکه پیدا کردن جواب مساله باشد، فهم معنی سوال است؛ «افسون زبان، قوه فاهمه ما را به بند کشیده است. همه تلاش فیلسوف برای باز کردن این بند است.» (ر.ک: همان، صص 9-11)

از این فصل می‌توان چنین برداشت کرد که فلسفه‌ورزی نزد ویتگنشتاین، برخلاف علم، نظریه‌سازی و تبیین و پیش‌بینی و آزمون با محک تجربه، برای نزدیک‌ شدن به حقیقت نیست، بلکه فلسفه‌ورزی نوعی توضیح به ‌وسیله توصیف کاربرد واژه‌هاست که معضلات فلسفی را حل یا منحل کند. به قول هکر، ویتگنشتاین این کار را با توصیف بازی‌های زبانی انجام می‌دهد و از این رو چنین توصیف و توضیح معنایی را باید نوعی روش‌شناسی دانست تا فلسفه. پس فلسفه‌ورزی وی از سنخ روش‌شناسی و برای توصیف کاربرد واژه‌ها برای تمایز مفاهیم درهم آمیخته است تا نهایت به حل یا انحلال مشکل فلسفی بینجامد.

بدین‌ترتیب فلسفه‌ورزی، ارائه نظر واضح و صریح برای ساختار مفهومی مساله‌ساز است و به همین دلیل، «مسائل فلسفی نه با کشف مطالب تازه بلکه با ارائه ترتیب نوینی از آنچه قبلا از آن اطلاع داشته‌ایم، حل می‌شوند.» (همان، ص 15 و نیز ر.ک: فن، ک. ت، 1386، مفهوم فلسفه نزد ویتگنشتاین، ترجمه کامران قره‌گزلی، تهران، نشر مرکز، ص 48)

این دیدگاه ویتگنشتاین در برابر سنّت طولانی تاریخ فلسفه قرار دارد که همواره می‌پنداشت فلسفه، موضوعی معرفت‌بخش است و فلسفه‌ورزی را معرفت‌بخشی و شناخت هستی قلمداد می‌کند؛ اما از سنّت سومی نیز می‌توان یاد کرد که فلسفه‌ورزی را به مثابه نقّادی دانسته و کار فلسفی را نقدورزی محسوب می‌کند. (ر.ک: حسینی، 1402)

ثنویت فلسفی
پیتر هکر در فصل «قدرت یک توهّم فلسفی» به دو دیدگاه ثنویت دکارتی در تمایز جسم (بدن) و ذهن (جوهر غیرمادی) و دیدگاه ثنویت فلاسفه معاصر در تمایز جسم و مغز (ماده چسبنده خاکستری رنگ) که در ادامه ساختار کلی اسطوره دکارتی است، پرداخته و سپس درصدد برمی‌آید رویکرد ویتگنشتاین را که به دنبال منتفی ساختن چنین اسطوره‌هایی است روشن سازد؛ دیدگاه‌هایی که به قول هکر، وی آنها را توهّمی بیش نمی‌دانست. (ر.ک: هکر، 1382، ص 22)

عمده استدلال و تحلیلی که هکر از ویتگنشتاین، در برابر تصویر متداول ثنویتی ماهیت بشر آورده آن است که وی این تصویر را گمراه‌کننده دانسته و معتقد است هر چند تصویر مذکور، حاوی عناصری از حقیقت است، اما ما این عناصر را از «ورای شیشه‌ای تاریک» ملاحظه می‌کنیم. (ر.ک: همان، ص 27)

تصویری که هکر در این فصل از مفهوم فلسفی انسان مطرح کرده به اینجا ختم می‌شود که عالم درونی یا دنیای ذهن از نظر معرفت‌شناسی، از عالم بیرونی و رفتار جسمانی انسان مستقل است. وی اشاره می‌کند که عالم ذهن (برخلاف جهان فیزیکی که در دسترس عموم بوده و همه می‌توانند با حواس خود آن را درک کنند)، دنیای تجارب درونی و شخصی است و علاوه بر این، اشیاءِ قاست و بر این اساس ما نمی‌توانیم شناختی از زندگی امروزی دیگران پیدا کنیم. (ر.ک: همان، صص 23-27)

چنانچه تفاوت و نه استقلال محض دو دنیای ذهن و جسم (رفتار خارجی انسان) را بپذیریم اما یکسان قلمداد کردن عالم ذهن با حالات و عواطف درونی وجود انسان، محل تردید است، چراکه دنیای انطباعات حسّی، احساسات و تمایلات قلبی، آرزوها و لذت‌ها، غم و دردهای روانی وجود انسان را نمی‌توان با قلمرو ذهن و فکر و قوه مخیله که در حوزه نظر و ادراک عقلی انسان است، یکی دانست. عدم توجه به این تفاوت‌ها از چالش‌های دیدگاه هکر و ویتگنشتاین است. قوه‌ای که در پی نظرورزی و تحلیل و استدلال‌یابی است و قوه‌ای که جدای از هر فکر و نظری، به موضوعی علاقه‌مند یا از آن متنفر شده و به دنبال حبّ و بُغض و کشش‌های نفسانی است، با یکدیگر متفاوتند. (ر.ک: حسینی، سیدحسین، 1382، مبانی انسان‌شناسی دینی، همایش ملّی میزان حکمت، تهران، انتشارات سروش)

هکر در فصول بعد به ذهن به عنوان جهان درونی می‌نگرد اما درون‌نگری را نوعی خوداندیشی معنا می‌کند و نه نوعی ادراک حسی درونی. وی اذعان می‌کند که نفس‌پژوهی، نیازمند تخیل و داوری است نه «چشم درونی»، چراکه موضوعی برای ادراک حسّی وجود ندارد، فقط محتاج تامل است. وی از اینجا به ادعای ویتگنشتاین درباره حالات ذهنی می‌رسد که دسترسی انحصاری و بی‌واسطه انسان را به حالات ذهنی خود رد می‌کند و دعوی رسمی قطعیت تجربه درونی را زیر سوال می‌برد. وی به کاربرد واژه‌ها و آنچه خودش «قواعد گرامری» می‌خواند، توجه می‌دهد. هکر این مطلب را چنین خلاصه می‌کند که «این حرف که «من نمی‌دانم درد دارم» معنی ندارد، چون کاربردی ندارد. پس نقیضِ آن «می‌دانم که درد می‌کشم» نیز بی‌معنی است» (هکر، 1382، ص 41) و در ادامه می‌گوید: «شاید کسی بگوید که به هر حال بین درد داشتن و دانستن آن فرقی است، چون لازمه اطلاع از درد خودآگاهی است که مختص موجودات خودآگاه است. ولی اطلاع از درد یا خودآگاهی بدان، چیزی جز درد کشیدن نیست. به عبارت دیگر، این تمایزی بدون وجه فارق است...» (همان).

می‌توان این مطلب را نقطه ثقل این بحث به حساب آورد که ظاهرا از مشترکات نظر هکر و ویتگنشتاین است.

مهم‌ترین وجه فارق این تمایز، تعلّق دو نوع عکس‌العمل انسانی در ارتباط با پدیده‌های بیرونی به دو قوه وجودی انسانی است یعنی احساس درد داشتن که از سنخ حالات و عواطف درونی انسان است و در قوه تمایلات قلبی قرار می‌گیرد و دانستن درد که از سنخ علم و آگاهی به آن حسّ درونی است و در قوه نظر و فهم جای داده می‌شود. اگرچه این دو از یکدیگر بریده نیستند ولی نتایج و آثار متفاوتی در حوزه وجودی انسان و برای وی به بار می‌آورند. بنابراین اطلاع از درد یا خودآگاهی را نمی‌توان با خودِ درد کشیدن یکی دانست. اطلاع از درد، نسبت و برخورد ذهن انسان با یک حالت درونی و احساس عاطفی است که می‌تواند منجر به اِعلام آن نیز بشود یعنی توان تحلیل و بازی فکری انسان با آثار کشش‌های روانی انسان و به بیانی، تعمّق در عواطف و گرایش‌های خود.

نهایتا هکر نتیجه می‌گیرد که ویتگنشتاین تذکر می‌داد که کاربرد واقعی بعضی عبارات، کاربردی نیست که ظاهرا دارند و بنابراین نمی‌توانند برای تایید نظریات فلسفی مورد استناد قرار گیرند. (ر.ک: همان، ص 44) و این امر می‌تواند به دلیل تفاوت وصف حالات با بروز و ظهور احوال درونی باشد؛ وی از اینجا به بحث تفاوت توصیف و اظهار می‌رسد.

کاربرد زبان
هکر در فصل «توصیف و اظهار»، به تفاوت کاربرد زبان نزد ویتگنشتاین پرداخته یعنی نباید بپنداریم زبان، همیشه یک کاربرد داشته و درخدمت یک هدف (انتقال اندیشه) است؛ بلکه رابطه زبان و واقعیت، رابطه‌ای درونی است و ما با مقولات زبان، به واقعیت عینی شکل می‌دهیم (برخلاف دیدگاه شناخت‌گرایان که زبان را مبتنی بر شناخت می‌دانند یعنی ما ابتدا درباره واقعیت عینی می‌اندیشیم و می‌شناسیم و سپس آن را در قالب زبان بیان می‌کنیم) (ر.ک: همان، ص 49). بنابراین از منظر ویتگنشتاین نباید اختلاف بازی‌های زبانی را فراموش کرد. (ر.ک: همان، ص 51)

با این حساب، توصیف حالات ذهنی، ازجمله بازی‌های زبانی بسیار تخصصی و پیچیده و متنوعند که نمی‌توان آن را به‌سادگی تصور کرد، چراکه زبان، صرفا مبتنی بر شناخت نیست بلکه ممکن است منشا آن، عکس‌العمل طبیعی‌ای باشد که بروز و ظهور حالتِ غریزی انسان است و نه بیان و توصیف واقعیت. (ر. ک: همان، ص 54)

وی درنهایت نتیجه می‌گیرد عباراتی مانند: «فکر می‌کنم که» یا «عقیده دارم که» را به‌ منظور توصیف یک حالت درونی به‌کار نمی‌بریم، بلکه این عبارات، توصیف دعاوی ما هستند و دلالت بر آن دارند که تضمینی برای نتیجه آنها نیست و ما نمی‌توانیم آنها را تایید کنیم یا داعیه شناخت قطعی داشته باشیم. (ر.ک: همان، ص 58)

دنیای درونی و بیرونی
تفاوت توصیف و اظهار، هکر را به فصل «احوال درونی و معیار بیرونی»، دلالت می‌دهد که تفاوت معیارهای آن را نزد ویتگنشتاین دنبال کند. به اعتقاد وی، ویتگنشتاین دو برداشت را نادرست می‌داند؛ اینکه هر فردی، دسترسی انحصاری به احوال درونی خود دارد و دوم؛ ما فقط به‌طور غیرمستقیم از احوال درونی دیگران آگاه می‌شویم؛ ولی استدلالش برخلاف رفتارگرایان بر این پایه نیست که جهان درونی را موهوم بپندارد، بلکه دنیای درونی، تفاوت‌های بسیاری با عالم بیرونی دارد و وی ریشه این سوء تعبیرها از این دو دنیا و آشکار و نهان و شناخت مستقیم و غیرمستقیم را در ریشه‌های ثنویت دکارتی می‌داند که مورد قبول او نیست. (ر.ک: همان، صص 61-68)

با این وجود، چنانچه تفاوت حالات درونی (احساسات و عواطف مانند لذت واِلم و شادی و اندوه و غیره) را با دنیای ذهنی انسان (و نه الزاما بیرونی، چراکه حرکات فکری و نظری انسان مانند احساسات و عواطف، درونی‌اند و برخلاف رفتارهای فیزیکی و جسمی و بدنی، به چشم نمی‌آیند و نمی‌توان آنها را مشاهده حسّی کرد)، بپذیریم، می‌توان در تلقّی ویتگنشتاین از نادرستی دو برداشت فوق، تردید جدّی روا داشت؛ چراکه احوالات احساسی هر شخصی، متعلّق به کنش‌های اختصاصی اوست و غیرقابل تجربه و انتقال برای دیگران است و آنچه دیگران از عواطف درونی ما (در قالب یک رفتار و فعل) مشاهده می‌کنند، صرفا ترجمانی ناقص و غیرمستقیم آن است.

نسبت ذهن و جسم
دو فصل آخر کتاب، برمبنای آنچه در فصول قبل طراحی شده، به تحلیل ویتگنشتاین از نحوه نسبت ذهن با جسم و رفتار اختصاص دارد و مجددا تاکیدی بر نفی ثنویت ذهن و بدن، و فهم انسان در تمامیت خود است یعنی درهم آمیختگی رفتار و کنش و واکنش‌ها و خود انسان، به عنوان یک موجود زنده.

پس «استعدادهای عقلی از قابلیت‌های عاطفی و غریزی، جدایی ناپذیرند و اینها نیز به نوبه خود نمی‌توانند از توانایی‌های ادراک حسی یا حساسیت نسبت به لذت و اِلم جدا شوند...» (همان، ص 82) و به بیان ویتگنشتاین و به همین دلیل، انسان باید کارهای فراوانی انجام دهد تا بتوان گفت می‌اندیشد (ر.ک: همان) و با این حساب، نمی‌توان گفت ماشین هم می‌تواند فکر کند، چراکه این مجموعه استعدادها و قابلیات باید خودش در زمینه یک مجموعه وسیع‌تری ریشه دوانیده باشد، حال آنکه این محمولات فقط می‌توانند در مورد موجودی به‌کار روند که چنین استعدادی را در رفتار، گفتار، کنش و واکنش‌های خود در شرایط مختلف زندگی بروز دهد، چراکه «تفکر، یک نمود زندگی است که در انواع بی‌پایان رفتارها در جریان زندگی جلوه می‌کند... کامپیوتر از نظر قدرت محاسبه کمبودی ندارد، چیزی که کم دارد جان است. ریشه اندیشه ما نه در محاسبات مکانیکی، بلکه در رنج‌ها و آرزوها، در یأس‌ها و امیدهای‌مان است.» (همان، ص 83) این عبارات پایانی هکر را می‌توان به عنوان بهترین نتیجه‌گیری این کتاب قلمداد کرد.

برداشت کلّی
اگرچه این کتاب، نظم منطقی معهود و کلاسیک ندارد اما نمی‌توان آن را بی‌نظم و مفاد آن ‌را ناهمگون و متشتت دانست، زیرا نویسنده سعی می‌کند مطالب هر فصل را به نکته و مساله‌ای هدایت کند که تفصیل و پیگیری آن به فصل بعدی ارجاع داده شده است و تقریبا همه فصول از چنین ارتباطی برخوردارند.

از جمله نوآوری‌های آن، افق‌گشایی‌هایی است که در بحث از ماهیت انسان و ارتباط ذهن با جسم نزد ویتگنشتاین وجود دارد و ورود به ابعاد دقیق مساله ذهن انسان، نشانه‌ای از نگاه عمیق به این موضوع دارد و خواننده را به سمت طرح پرسش‌های دقیق و جدیدتری سوق می‌دهد. به نظر نگارنده، رویکرد خاص ویتگنشتاین به مفهوم فلسفه، از جمله این افق‌گشایی‌هاست. تحریر و تنظیم این دست کارهای علمی متدیک با رویکردهای فلسفی درخصوص مسائل مطرح در فلسفه اسلامی و در پاسخ به چالش‌های جامعه کنونی، ازجمله نیازهای روز جامعه علمی ایران است.

اگرچه این کتاب از طرح جلد درخوری برخوردار نیست، اما کیفیت چاپ و مسائل فنی آن مناسب است.

با وجود اینکه پیتر هکر در درآمد کتاب، توضیحاتی مختصر درخصوص معرفی زندگینامه علمی ویتگنشتاین ارایه داده است اما مناسب بود مترجم نیز به معرفی دقیق هکر، زیست‌نامه علمی وی و جایگاه این اثر در میان آثار دیگر وی و نیز در نسبت با سایر آثار مرتبط با موضوع می‌پرداخت. این‌گونه اطلاعات پیرامونی، کمک شایانی به فهم و تبیین موضوع اثر خواهد کرد.

از سوی دیگر در فضای کنونی جامعه علمی و باتوجه به روند تحولات علوم انسانی و ضرورت برقراری نسبت اندیشه‌ها به جهت تولید و ظهور اندیشه‌های نو، ترجمه محض آثار اندیشمندان خارجی بدون مواجهه انتقادی با آنها کافی نیست. شایسته است مترجمین این دست کتب یا به دست خود یا با یاری دیگر صاحب‌نظران؛ چه به صورت تفصیلی و حتی اجمالی، ساز و کارهایی برای مواجهه انتقادی با مفاد و محتوای نظریه‌های علمی در ترجمه خود فراهم کنند؛ این امر زمینه‌های تبادل علمی برای ظهور اندیشه‌های نو و بومی را به وجود خواهد آورد.

یادداشت‌ها
1- این اثر ترجمه‌ای است از:
Wittgenstein on Human Nature, P. M. S Hacker. Phoenix,1997.
2- Tractatus Logical-Philosophicus
3- Philosophical Investigations

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...