چینش خرافات بر بستر ادبیات بومی | الف


«لبه تاریکی» [اثر طیبه نجیب] داستان بلندی از مردمان یک روستاست که در خرافات و جهل غوطه‌ورند. روایت عاشقانه‌ای که شیرینی آن بابت آداب و رسوم بی‌پایه و تقلید کورکورانه به تلخی می‌گراید. رسم دیرینه‌ی آبادی محل زندگی «ناهید» این است که جوانان می‌بایست فقط با اهالی روستای خودشان ازدواج کنند و لاغیر و ناهید به رغم آگاهی از این رسم، دل به «ماندنی»، پسری از آبادی پایین باخته است. آنها بدون اطلاع بزرگترهایشان با یکدیگر پیمان زناشویی می‌بندند و بنای این ازدواج را بر پایه‌ی خواندن وردی با تکه سنگی می‌گذارند که به نظر می‌رسد با وجود سخت‌بودنش از استحکام کافی برخوردار نیست؛ چرا که پای‌بندی اهالی به عقاید و رسومات غلط، بسیار مستحکم‌تر و نفوذناپذیرتر است.

لبه تاریکی طیبه نجیب

در این داستان با شخصیت‌های متعددی مواجه می‌شویم که نویسنده از عهده‌ی پرداخت آنها به خوبی برآمده است. شخصیت‌هایی با سن و جنس و اعتقادات متفاوت که این تعدد و تنوع موجب سرگردانی مخاطب در شناخت آنان نشده است. اهالی آبادی زنان و مردانی هستند که سال‌های سال است بی هیچ دلیل و سندی تصمیم‌گیری‌های خرد و کلان خود را به «پیرده» سپرده‌اند و این حرف و تصمیم اوست که برایشان حجّت بی‌چون و چراست، آن‌قدر که در مسیر پیروی از دستورات وی حتی از نزدیک‌ترین اعضای خانواده و فرزندان خویش نیز می‌گذرند:

«به رسم ده تبر آوردند تا درخت را بترسانند که سال دیگر درخت از هراس بریده‌شدن، به بار بنشیند. صبح همه اهالی دور درخت حلقه زدند و اسفندیار که آن موقع جوان بود تبر به دست کنار درخت ایستاد و یکی از مردان آبادی درخت را لعن کرد و پیرده گفت درخت بی‌بار به گناه نشسته و باید قطعش کنیم ...»

اسامی و نشانه‌ها در این داستان کارکردهای ویژه‌ای دارند. انتخاب نام «گرگ‌رود»، برای رود جاری در این روستا که در برهه‌های زمانی مشخصی طغیان آن به کارِ دسیسه‌ها و فرمانروایی پیرده آمده است و همچنین استفاده از «سپیدی» و «سیاهی» در پندار و گفتار روستاییان بارزترین این نشانه‌هاست. گرگ، مظهر شر و درندگی است. جانوری مکّار که صبح زود و هنگام خواب سگ گلّه به آن حمله می‌کند. در ادبیّات عرفانی نیز گرگ نماد صفاتی چون حسادت، جهالت و طمع‌ورزی است و استفاده از نام «گرگ‌رود» به عنوان معبری برای بلعیدن و با خود بردن انسان‌های بی‌گناه انتخابی مناسب به نظر می‌رسد. مردم دِه دخترکانِ به زعم خود آلوده را به رودی می‌سپارند که از ابتدا می‌دانند خروش آن محال است پیکر زنده‌ای را بازگرداند و خود را اینگونه راضی می‌کنند که اگر فرد بی‌گناه باشد پلیدی از او شُسته و به عبارتی دور می‌شود و با روسپیدی باز خواهد گشت. 

از دیگر ویژگی‌های این داستان گویش بومی دیالوگ‌هاست که به عقیده‌ی نگارنده نزدیک به زبان برخی شهرهای استان مرکزی است. تکرار برخی ریزه‌کاری‌های خاص زبانی در این مکالمات باعث شده که حتی اگر خواننده با زبان منطقه‌ی وقوع داستان آشنایی نداشته باشد نیز بتواند بعد از خواندن چند صفحه به راحتی با اصطلاحات و عبارات آن خو بگیرد. روشن‌ترین مثال برای این نکته کاربرد حرف «که» به جای فعل «گفت» در دیالوگ‌هاست:
کلاله که: «روی ئی سیمانایِ ببین. قاپشانِ ساییدن که خوبم براشان بیاره.» (ص 60)
اسفندیار که: «هر کی می‌آد بیاد. هر کیَم نمی‌آد تقاص کارشِ باید پس بده.» (ص 120)
پیرایه که: «پاک‌بانو به دادم برس. بچه‌م بی‌جانِ بی‌جانه» و با سر به گوشه اتاق که ملافه‌ها را گذاشته بودند، اشاره کرد. (ص 110)

چینش موضوع اصلی داستان - پای‌بندی بیجا به رسومات غلط و البته گرفتن نوک تیز نیزه به سمت زنان -  بر بستر ادبیات بومی نیز از دیگر ویژگی‌های این داستان است. نویسنده با به‌کارگیری عناصری چون مشاغل، غذاها و نوشیدنی‌ها، توصیف جغرافیایی مکانی، عادات و خرده فرهنگ‌های روستایی بازتاب نوع خاصي از ادبيات را نمایش داده که ادبیات بومی نامیده می‌شود. 

و اما بخش مهم داستان ظلمی است که پس از ارتکابِ به زعم اهالی جرُم دونفره، گریبان دختران یا زنان قصه را خیلی محکم‌تر و آسیب‌زاتر از مردان می‌گیرد. زنانی که پس از جریان خودخواسته یا ناخواسته‌ی گناهان، خود نیز خودشان را مستحق عقوبت یا گرفتار در جریانی می‌بینند که راه گریزی از آن نیست. همین به بُن‌بست رسیدن است که «شهرناز» را به خودکشی وا داشته یا «ناهید» را با پای خود به چنگال «گرگ‌رود» می‌کشاند. این در حالی است که مردان خطاکاری چون «کل پاشا» می‌مانند و بی آنکه کسی از کردارشان بویی ببرد به زندگی عادی خود ادامه می‌دهند. اما اگرچه زمان قصه ما را به فضای روستایی چند دهه پیش می‌برد، حضور مردانی چون «تورج» و «شاپور» که سعی دارند دختر خطاکار را زنده نگه داشته و به ادامه‌ی زندگی‌اش کمک کنند، آبی است بر آتش خشم خواننده از شدت جهالت و ستمی که بر قربانیان روا داشته می‌شود. 

بدون تردید، انعکاس فرهنگ یکی از مضامین مهم ادبیات داستانی معاصر است و «لبه تاریکی» هم آن بخش از فرهنگ، مثل آداب و رسوم اجتماعی، مذهبی، پزشکی و خرافی را در خود دارد و هم بخش دیگری را که شامل زبان محاوره و گویش‌های محلی، ضرب‌المثل‌ها و بازی‌هاست. این اثر از سویی رابطه‌ی انسان‌ها با فرهنگ بومی را به تصویر کشیده و از سوی دیگر تأثیر استفاده‌ی نابه‌جا از فرهنگ را در پرورش و زندگی انسان‌ها نشان می‌دهد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...