بیرون آمدن از زیر شنل گوگول | الف


برای جوانی که شیفته گوگول بود و در ابتدای راه نویسندگی از سبک کار این چهره نامدار ادبیات (به ویژه از داستان شنل) تاثیر گرفته بود؛ هیچ تشویقی بهتر از این نمی‌توانست باشد که او را گوگول آینده روسیه بخوانند... به همین دلیل بود که داستایفسکی این جریان را «شعف‌انگیزترین لحظه حیاتش» می‌نامید. ماجرا اینطور اتفاق افتاد: داستایفسکی جوان زمستان 1845 را به نوشتن نخستین رمانش «بیچارگان» [Poor Folk] گذراند.

بیچارگان» [Poor Folk]

وقتی این رمان کوتاه آماده شد داستایفسکی نسخه دستنویس آن را به دوست و همخانه‌اش گریگاروویچ داد که او نیز آن را نزد کراسوفِ شاعر برد. آنها تمام شب را یک نفس به خواندن «بیچارگان» گذراندند و چنان تحت تاثیر قرار گرفتند که سپیده‌دم داستایفسکی را از خواب بیدار کردند تا به او برای شاهکاری که نوشته تبریک بگویند. نکراسوف با این باور که گوگول تازه‌ای ظهور کرده، او را نزد بلینسکی برد و آن منتقد مشهور نیز نظر نکراسوف را تأیید کرد. بلینسکی در دیدار با داستایفسکی گفت: ای جوان فکر نکنم با بیست سال سن، خودت بدانی چه اثر مهمی نوشته‌ای!

«بیچارگان» اولین رمان داستایفسکی است، رمانی که جایگاه او را به عنوان داستان نویسی مستعد و آینده دار تثبیت کرد. رمانی که در دوره نخست داستان‌نویسی او، یعنی پیش از زندانی و محکوم شدن داستایفسکی به اعدام نوشته شده بود. اگرچه حکم اعدام او درلحظه آخر به اجرا درنیامد، اما این رویارویی با مرگ تاثیری عمیق بر روح و روان داستایفسکی گذاشت که در شکل گیری جهانبینی فکری او در سالهای پس از آن بسیار تاثیر گذار بود.

«بیچارگان» باوجود تفاوتهایی که با شاهکارهای معروف داستایفسکی دارد، از ارزشهای محتوایی و ادبی خاص دوره اول کار داستایفسکی بهره می‌برد که سوای لذت و جذابیتی که برای علاقمندان آثار داستانی کلاسیک می‌تواند داشته باشد، برای شناخت داستایفسکی و دگردیسی‌های سبک کار او نیز دارای اهمیت است.

«بیچارگان» در سالهای دور و نزدیک با ترجمه‌های متفاوتی به فارسی برگردانده شده است. اما به تازگی نشر چشمه ترجمه‌ی تازه‌ای از آن راکه توسط آرزو آشتی جو انجام شده به علاقمندان فارسی زبان ادبیات ارائه کرده است. این رمان که در مجموعه ادبیات کلاسیک نشر چشمه منتشر شده، برگردانی است با زبان معیار مخاطب این روزگار که شسته ورفته و خوشخوان ارائه شده است. افزون براین به انتهای کتاب نوشته‌ای از ویکتور شکلوفسکی پیوست شده که متنی پرمایه و خواندنی در نقد و معرفی رمان بیچارگان محسوب می‌شود. این متن فصل اول کتابی است به قلم شکلوفسکی با نام «موافق و مخالف» (یادداشتهایی درباره داستایفسکی) که بخش مربوط به رمان بیچارگان از آن انتخاب و ترجمه شده است.

رمان «بیچارگان» رمانی است که به سبک مکاتبه ای نوشته شده است، درواقع کل رمان از طریق نامه‌هایی که دو شخصیت اصلی برای هم می‌نویسند، روایت می‌شود. مردی مسن به نام «ماکار آلکسییویچ» و دختری بسیار جوان به نام «واروارا آلکسییونا» که در همسایگی یکدیگر زندگی می‌کنند، رابطه عاشقانه‌ی توام با احترامی را آغاز کرده اند که صرفا در حد همین نامه نگاری‌هاست که برای پنهان ماندن از دید دیگران از توسط یک مستخدمه برای یکدیگر نامه می‌فرستند. در نامه‌ها از تنگدستی‌ آنها بسیار سخن گفته می‌شود و هم چنین خاطراتِ کودکی سخت دختر، مرگ نزدیکانش و اوضاع و احوال نامساهد پیرمرد که با نسخه نویسی روزگار می‌گذراند، روایت می‌شود. رمان اگرچه در مجموع اثری رئالیستی محسوب می‌شود اما اوضاع احوال دشوار دو شخصیت و بیان تاثیرگذار داستایفسکی از سختی و ملال حاکم بر روح زندگی آنها، «بیچارگان» را تا مرز اثری ناتورالیستی پیش می‌برد. وجوه ناتورالیستی رمان زمانی که نویسنده در تلاش است که اختلاف طبقاتی حاکم بر جامعه روس را در معرض دید مخاطب قرار دهد، شکلی محسوس به خود می‌گیرد.

در رمان بیچارگان «ماکار آلکسییویچ» شخصیتی در هم شکسته و دردمند است که بدون آنکه بهره ای مادی از زندگی داشته باشد به پیری رسیده است. او نمونه مردانی در آثار اولیه داستایفسکی است که در پی یافتن درمانی التیام بخش برای دردهای جسمی و روحی خود هستند و آن را تنها در وجود زنانی جوان می‌یابند. اما افسوس که افقی برای رسیدن به این زنان در آینده آنها دیده نمی‌شود. اتفاقی که سالهای سال بعد برای خود داستایفسکی هنگام آشنایی با آنا گریگوریونا افتاد و زندگی شخصی و حرفه‌ای اش را دگر گون ساخت.

انتشار «بیچارگان» شهرتی بزرگ اما مستعجل را برای داستایفسکی به همراه داشت. او در نامه‌هایی که به برادرش نوشته با شور و شوق بسیار از این شهرت غیر منتظره سخن گفته است. این اتفاق مشوقی قوی برای داستایفسکی بود تا با اعتماد به نفس بیشتر نوشتن را ادامه دهد. اما از بد حادثه آثار کوتاه بعدی او چندان به مذاق بلیتسکی خوش نیامد. اما چه باک نویسنده جوان پوست می‌انداخت تا آن نابغه‌ای بزرگ ازدل آن بیرون آید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...