زندگی پشت دیوار برلین | آرمان ملی


«عشق سرخ» [Red love : the story of an East German family] به‌قول جولین بارنز نویسنده برجسته بریتانیایی اثری است ضدقهرمانانه و کنایه‌آمیز.... داستانی غیررسمی از کشوری که خیلی هم از عمر آن نمی‌گذرد. ماکسیم لئو [Maxim Leo] در این اثر با نگاهی صادقانه و کنایه‌آمیز به گذشته نگاه می‌کند، اما این سعی و تلاش خالی از هر خشمی است و او فقط سعی در درک و فهم گذشته دارد. ماکسیم لئو در این کتاب زیبا و باارزش‌، تعریف می‌کند که در این تاریخ عجیب‌وغریب و نامانوس چطور خانواده‌اش از عهده همه‌چیز برآمدند یا گاهی شکست خوردند. هر کدام از اعضای خانواده، رابطه متفاوتی با آلمان شرقی داشتند. آنها در هر دم‌وبازدمی که می‌کردند باهم تفاوت داشتند، با این شرایط زندگی می‌کردند و همگی مثل مادر لئو شده بودند که سعی داشت در همه شرایط دیگران را درک کند. فقط از غیرممکن‌ها سر باز می‌زدند. به‌قول پدر لئو، یعنی وولف: «دولت برلین همیشه با ماست، حتی در اتاق‌خواب.»

عشق سرخ» [Red love : the story of an East German family] ب ماکسیم لئو [Maxim Leo]

داستان با پدربزرگ و مادربزرگ لئو آغاز می‌شود، از آنهایی که طرفدار پروپاقرص دولت آلمان بودند. دیگر بیش از این نمی‌شد دو طرف از خانواده لئو اینقدر باهم متفاوت باشند. گِرهارد، پدربزرگِ مادریِ او، یک یهودی بود که داشت قبل از جنگ نازی‌ها از آلمان می‌گریخت. پدربزرگ پدری‌اش، وِرنر، که به طور خودکار از سوی نازی‌ها حمایت می‌شد خیلی پرشور بود و علامت مخصوص نازی‌ها را پشت پنجره‌اش آویزان کرده بود. اما آزارهای دیگران همچنان کار خود را می‌کرد. وقتی که در میانه جنگ، گرهارد به دولت فرانسه پیوست، ورنر به ارتش آلمان نازی پیوست و شروع به جنگ برای سرزمین پدری‌اش در فلات پهناور آلمان کرد. گرهارد به عنوان یک قهرمان به آلمان برگشت و به عنوان مظهر مقاومت برجسته شد. ورنر در قالب مردی شکسته بازگشت، مردی که دو سالِ پرمحنت را در زندان فرانسوی‌ها در کمپ جنگ سپری کرده بود. و البته این دو مرد هنوز هم آلمان شرقی را عاشقانه دوست داشتند. برای گرهارد این مساله مربوط به وفاداری می‌شد: اینکه مقاومتِ کمونیست‌ها را هنوز در زندگی‌اش ارج می‌نهاد و در برابر آنهایی که به خانواده‌اش جفا کرده بودند ایستاده بود.

اما برای ورنر این یک شانس بود تا بتواند دوباره خودش را معرفی کند و دوباره از اول شروع کند. با وجود گذشته او در ارتش نازی‌، تمام آن چیزی که او واقعا می‌خواست چیزی فراتر از شرایط فعلی‌اش بود و این همان چیزی بود که بعدا جمهوری دموکراتیک آلمان به او پیشنهاد کرد. نسل بعدی، یعنی خانواده لئو، رابطه کمتری با کمونیست داشتند. مادرش ممکن نبود که ایدئولوژی پدر قهرمانش را رد کند، اما وقتی بزرگ شد کم‌کم متوجه شد که آرمان کمونیستی با آن چیزی که فکر می‌کرد کاملا متفاوت است. او به‌عنوان یک روزنامه‌نگار تصمیم داشت تا دولت را مورد انتقاد قرار بدهد، اما با تمام این تفاسیر به خاطر ارادتی که به پدرش داشت، هر انتقادی را خیانت به او می‌دانست. علاوه بر این انتقاد، واقعا چیزی نبود که بشود در جمهوری دموکراتیک آلمان از آن استفاده کرد. اما وولف به‌طور کلی هم با دولت آلمان مخالف نبود. و پلیس مخفی به سرعت این موضوع را فهمید، حتی گزارش‌ها درمورد وولف خاطرنشان کردند که نگرش او انتقادی بوده نه خصمانه و دولت حتی اقدام به استخدام او هم کرد. درنهایت موضوع این بود که والدین لئو هیچ‌کدام واقعا نمی‌خواستند دولت آلمان را سرنگون کنند. آنها تنها مایل بودند تغییرات اتفاق بیفتد و نیازهای مردم را به‌طور موثر منعکس کنند. نتیجه این بود که آنها خود را در معرض آسیب قرار دادند، در موردشان می‌گفتند: «چندان هم قابل اعتبار نیستند و حالا دیگر برای منتقدان هم بی‌اعتبار شده‌اند.» خود لئو چه؟ بزرگ‌تر که شد هیچ تصوری نداشت تا بداند می‌خواهد این‌طرفی باشد یا آن‌طرفی. تنها چیزی که می‌خواست این بود که در یک خانواده عادی زندگی کند آن‌هم بدون آنکه قاطی چیزهایی باشد که پدربزرگش از آن تعریف می‌کرد. وقتی در سال 1989 دیوار برلین فروریخت، هیچ شور‌وشوقی نداشت و به‌جای آن فقط اضطراب بود که در قلبش خانه کرده بود. حسی که هنوز هم به خوبی آن را نمی‌شناسد. اصلا به جمهوری دموکراتیک آلمان علاقه‌ای نداشت، اما تمام چیزی که تا آن روز شناخته بود همین بود. و حالا چیزهایی که در این چند روز دیده بود همه باورهای او را به سادگی از هم گسیخته بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...