لوفور معتقد است متخصصان شهرسازی و تکنوکراتها و بروکراتهای شهری بنا به معرفتشناسی و نوع مواجههشان با شهر، در نقطه کور ایستادهاند و شهر را همچون یک ابژه معرفتشناسانه محض در نظر میگیرند که تنها بر روی نقشههای شهری و لابهلای بردارها و محورهای مختصات معنا مییابد.
کتاب استادانه اندی مریفیلد [Andy Merrifield] با عنوان «آنری لوفور: مقدمهای انتقادی» [Henri Lefebvre: A Critical Introduction] به ترجمه امین علی محمدی به روشی کاملا نو با میراث لوفور درگیر میشود. مریفیلد در عین حساسیت نسبت به بسترهای متعددی که لوفور در آنها زیسته، کار کرده و نوشته است به شکلی ماهرانه ایدههای لوفور را در پیوند با بزنگاههای کنونی از نو بارگذاری میکند و نشان میدهد چگونه این ایدهها به مبارزات و تناقضات عصر ما روشنی میبخشد. متن مریفیلد با انرژی و تب و تابی که به راه میاندازد، از خلال برخی از محوریترین بافتهای نظری لوفور به ترسیم خط سیر جسورانه سبکی میپردازد که به طرز سازش ناپذیری توامان عالمانه است و آسان فهم. ایبنا به بهانه انتشار «آنری لوفور: مقدمهای انتقادی» با امین علی محمدی مترجم کتاب گفتوگویی داشتهاست که در ادامه میخوانید:
گفتوگو را با مطرح شدن لُوفِـوْر در جهان و ایران آغاز کنیم. از آغاز دهه ۹۰ شمسی آراء و آثار لُوفِـوْر جسته و گریخته به فارسی برگردانده شده و مخاطب ایرانی به انبان نظری او ناخنکی زده است. اینجا و آنجا هم جلساتی با عنوان «حق بر شهر» برگزار میشود و نشریات از تولید فضا مینویسند. این تب لُوفِـوْرخوانی در ایران را متاثر از چه میدانید و چه ارزیابی از کارنامه کمی و کیفی ترجمه آثار لُوفِـوْر در ایران دارید؟
نظریه، زاده بحران است. نیاز به نظریه انتقادی شهر نیز برآمده از بحران شهری در زمینهها و سطوح (محلی و جهانی) گوناگون است. از زاویه اقتصاد سیاسی گرفته که شهر همچون یک کالا در چنگال چرخه سرمایه است، تا ساحتِ معرفتشناختی و رویکردهای شهرسازی که شهر را به عنوان پدیدهای معطوف به برنامهریزی درنظر میآورند، همچنین آسیبهای دیگری که گریبان شهر را گرفتهاند (چه در ساحت نظر و عمل). اینها همه سبب میشود تا ما برای برون رفت از این بحرانها به ریسمان نظریاتی چنگ بزنیم که ظرفیت رؤیتپذیر ساختن امور رؤیتناپذیرِ شهری و از طرفی نیز توانایی صورتبندی مسئله شهری را در راستای رسیدن به زیست مطلوب شهر داشته باشند. مطالعات انتقادیِ شهر و در این میان آثار لُوفِـوْر و رویکرد لُوفِـوْری به شهر، دستکم جریانی که در ایران در حال شکل بخشیدن به پروبلماتیکی شهری است، بدنبال شناخت شهر نه بعنوان یک پدیده صرفاً علمی و یا معرفتشناختی یا کالایی قابل خرید و فروش بلکه همچون کلیتی هستیشناختی است. به بیان دیگر هم از دریچه نظری و هم از منظر سامان یابی و سیاستگذاری شهری بدنبال احیای شهر است؛ نه آنچنان که هست، بلکه آنچنان که باید باشد.
طبیعی است در مسیر آغازین بکارگیری و بازآفرینی نظریه انتقادی شهر (ناظر به وضعیت بحران شهری در ایران)، در زمینه ترجمه متنها ابتدا با کارهای شسته و رفتهای مواجه نباشیم. چرا که اغلب آثار در آن دوره، هم از زبان مبدأ (فرانسوی) ترجمه نشدهاند (بلکه از زبان دوم و ترجمه انگلیسی متنها برگردانده شدهاند)، هم اینکه درک همه جانبهای نسبت به وجوه مختلف این نظریات وجود نداشت. اما تلاشهایی که بعدتر صورت گرفت (از خلال فعالیتهای جمعیِ کسانی که به دنبال شکل دادن به مطالعات انتقادی شهر در ایران بودند)، با ترجمه مقالات، کتابها و تفسیرها و تحلیلهای متنوع نظریات انتقادی شهر، بتدریج شاهد برآمدن ترجمههای دقیقتری از متون انتقادی شهر (خاصه آثار لُوفِـوْر) هستیم که از یک طرف فهم وثیقتری از این نظریات را در پهنه وسیع تحلیل مسائل شهری در اختیار ما میگذارند و از طرف دیگر موجد امکانهایی برای صورتبندی مسئله شهری در راستای وضع مطلوب هستند.
به نظر میآید آنچه ورود اندیشه لُوفِـوْر به ایران را باعث شده و سرعت بخشیده، بهنوعی تقاضای نهاد قدرت بوده است. میل فزاینده دم و دستگاهِ حکمرانی شهری به تولید و کنترل فضای شهری نیز خود عاملی برای معرفی و ادغام همزمان لُوفِـور بوده است، به همین دلیل میبینیم که بخش چشمگیری از تألیفات و ترجمههای لُوفِـوْری به نحوی با حمایت و همکاری شهرداری به بازار آمده است. نظرتان در این باره چیست؟
از آنجایی که ترکیبِ «بنظر میآید» کاربردهای فراوانی در طرح ادعاهای گوناگون دارد، من نیز در پاسخ باید بگویم که «بنظر میرسد» در طرح این پرسش پیشفرضهایی نهفته است که صورت اصلی پرسش را مخدوش میکند. اگر منظور از طرح این پرسش تحلیل عوامل موثری است که موجب تسریعِ نشر و رؤیتپذیر شدنِ نظریات لُوفِـوْر در ایران شده، و اینکه این روند تا چه میزانی ناشی از توجه نهادهای حکمرانی شهری (خاصه شهرداری تهران) به مطالعات انتقادی شهر است. باید بگویم که پیش فرض حاضر در این پرسش (که مایل است این آثار را سفارشی و توجه به نظریات انتقادی در مطالعات شهر را نیز پیرو میل دستگاه حکمرانی شهری بداند)، باعث میشود روند مطرح شدن نظریات انتقادی شهر نظیر آثار لُوفِـوْر را در ایران منوط به خواستِ دستگاههای حکومتی کند و مرهون همراهی آن نهادها بداند. در حالیکه آنچه «بنظر میآید» شواهدی است که خلاف این مدعا را ثابت میکند. اگرچه همین اثر («آنری لُوفِـوْر؛ مقدمهای انتقادی») نیز به درخواست و با همکاری دفترمطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران (آنچنان که در مقدمه ناشر نیز ذکر آن رفته است) به چاپ رسیده اما این نه به معنای آن است که مطرح شدن نظریات لُوفِـوْر و چاپ و نشر «بخش چشمگیری از تألیفات و ترجمههای لُوفِـوْری را ناشی از حمایت و همکاری شهرداری» بدانیم. همانطور که در پرسش قبلی نیز برشمردم، اقبال به آثار لُوفِـوْر در ایران ناشی از بروز بحران شهری و بحران در زیست شهری و همچنین نیاز به پرداختن به مسئله نو شهری است.
اگرچه به صورت موقتی در دوره متأخر مدیریت شهری در تهران نیز افرادی بر سرکار آمدهاند که بنا بر سوابق دانشگاهیشان بر این امر واقف بودند که برای برون رفت از بحرانهای شهری نیازمند نگاهی انتقادی به سیاستگذاریهای شهری هستیم و اینکه این رویکرد انتقادی نیز از دل مطالعات انتقادی شهر بیرون خواهد آمد (که البته صرفاً نیز محدود به آثار لُوفِـوْر نیست) اما این موضع در نهادهای حکمرانی شهری، موضعی نهادی نیست بلکه نگاهی اقلیتی در ساختار کلان مدیریت شهری به شمار میرود و کماکان در قبال سیاستهای نهادی و سیاستگذاریهای غالب شهری همچون رویکردی حداقلی در قبال نیروهای حداکثری حکمرانی شهری به حساب میآیند.
به این ترتیب آثار چاپ شده اخیر حاصل تعامل این دو موضع است، تلاش کسانی که در پی شکلدادن به مسئله جدید شهری ذیل مطالعات انتقادی شهر هستند و حمایت معدود افرادی که در نهادهای حکمرانی شهری به این مهم پی بردهاند. از یک طرف شاهد تلاش برای شکل گیری مسئله شهری و تحلیل هستی شناسانه و معرفت شناسانه شهر ناظر به نظریات انتقادی هستیم و از طرف دیگر شاهد حمایت معدود افرادی در نهادهای حکمرانی شهری هستیم که به این امر واقف شدهاند که در راستای درک آسیب شناختی از بحرانهای شهری باید به نحوی از سیاستگذاریهای شهری دیگری فکر کرد، تا اندکی از فشار موجود که ناشی از گره دستان سرمایه بر گردن شهر است، کاسته شود.
به کتابِ اندی مریفیلد بپردازیم. وجه تمایز این اثر با آثار مشابه دیگر در چیست و اساساً خوانش مریفیلد از لُوفِـوْر به چه روشی بوده و بر چه مؤلفههایی اتکا دارد؟
اگر منظور شما از «وجه تمایز این اثر با آثار مشابه دیگر»، کتابهایی است که نویسندگان آنها شرح و تفسیری انتقادی از آثار فیلسوفان معاصر ارائه داده باشند، در پاسخ باید بگویم که مریفیلد صرفاً یک شارح نیست، او در کارهای دیگری نیز که درباره گـی دُبور و یا جان برگر نوشته است، نشان داده که برای شرح و بسط اندیشه یک متفکر نمیتوان/نباید صرفاً در متن (Text) این متفکران متوقف شد. به همین جهت که او در این کتاب سفری را آغاز میکند به زمینه و زمانه متفکری نظیر لُوفِـوْر، تا ابعاد تأثیرگذار در زندگی شخصی و فکری او را که تنیده در متن آثارش است، نشان دهد. همچنین تلاش میکند تا رابطه دیالکتیکی میان زبان، زمان و مکانِ زندگی لُوفِـوْر را با نحوه تفکر، شیوه نوشتار و محتوای آثارش نمایان کند. نثر مریفیلد در این کتاب واجد دلالتهای فرهنگی و هنری بسیاری است که برای آشکار کردن ابعاد مختلف فکری لُوفِـوْر از آنها کمک میگیرد. همچنین حضور آیرونی و لحن طنازانهای که مریفیلد در نوشتارش دارد در اثنای تحلیل و تفسیر پیچیدگیهای نظری متون لُوفِـوْر ، باعث میشود مخاطب تنها با یک جنبه معرفتی و آکادمیک از متون لُوفِـوْر مواجه نباشد بلکه سویههای دیگری از متن لُوفِـوْر که توأمان متکثر و کلنگرانه است نیز خودش را بر مخاطب آشکار میکند. از نکات دیگری که موجب تمایز کار مریفیلد میشود، نگاه انتقادی او به لُوفِـوْر و آثارش است، به نحوی که تلاش میکند با در نظر آوردن جزئیات فکر لُوفِـوْری در یک افق کلی و انتقادی، امکانهای نظری و عملی آثار او را برای رهسپار شدن به امروز و بزنگاه اکنون مهیا کند.
یکی از بخشهای کتاب به مهمترین مفاهیم مورد نظر لُوفِـوْر یعنی «زندگی روزمره» میپردازد. در میان متفکران و راویان زندگی روزمره، ایده نقد زندگی روزمره لُوفِـوْر چه وجوه درخشان و مغفول ماندهای دارد؟
اندی مریفیلد در این بخش از کتاب به ما نشان میدهد که اساساً چرا آنری لُوفِـوْر چنین صورتبندیای از مفهوم زندگی روزمره عرضه میکند. اینکه چاپ کتاب سه جلدی نقد زندگی روزمره و هر یک از مجلدات آن در هر دوره (1968، 1961 و 1947) در معاصرت با چه تحولاتی بوده و همچنین خودِ زندگی روزمره در هر دوره متضمن چه خصیصهها، اقتضائات و همچنین واجد چه امکانها و مخاطراتی بوده است. دیگر اینکه مریفیلد در این بخش به ما نشان میدهد که مفهوم زندگی روزمره نزد لُوفِـوْر چه سیری از قوامیابی را (از خلال زندگی روزمره خودِ او و مطالعات و روششناسی منحصر بفردش) پشت سر میگذارد.
لُوفِـوْر از درون گفتار مارکسی و بر خلاف نگرش غالب مارکسیستی در آن موقع (که عملاً با بی اعتنای نسبت به زندگی روزمره از آن عبور میکند یا بهتر است بگوئیم زندگی روزمره آن نگرش مارکسیستی را پشت سر جا میگذارد)، بر این مدعا تأکید میکند که از قضا مسئله اصلی روش دیالکتیکی (دیالکتیک مارکسی) معطوف به زندگی روزمره است. آنچنان که در متن کتاب نیز مریفیلد به آن اشاره میکند، از منظر لُوفِـوْر عناصر برسازنده سیاست، زندگی روزمره است و سیاستی که روزمره نیست، سیاستی عاری از مقومات برسازنده خویش است. اما نگاه لُوفِـوْر به این مفهوم با دغدغه ویژهای همراه است. چراکه او همواره از اینکه زندگی روزمره همچون ساحتی پیشپا افتاده، عرفی و از پیش معلوم، قابل سنجش و برنامهریزی در نظر گرفته شود، کلافه بود. به همین منظور نیز برای ترسیم ویژگیهای مختلف زندگی روزمرهای که در چنبره کالایی شدن بود (و کماکان نیز هست) و همچنین برای نقد مستعمره شدن زندگی روزمره توسط سرمایهداری به ریسمان ادبیات و هنر چنگ میزند. چراکه به زعم او سیاست و فلسفه از ارائه تصویری جامع از سیالیت، پویایی و پیچیدگیهای کثیر و گوناگون زندگی روزمره عاجزند و زندگی روزمره در جهان ادبیات و هنر است که آینه تمام نمای خود را پیدا میکند. آنچه لُوفِـوْر را در میان روایان زندگی روزمره و نقد آن متمایز میکند، این است که او زندگی روزمره را عرصه اصلی -وحتی تنها عرصه- دگرگونی و تحول امر سیاسی و اجتماعی میداند.
در بخشی که با عنوان «لحظهها» در این کتاب آمده، مریفیلد به این موضوع میپردازد که چگونه از نظر لُوفِـوْر با «یکبار تاس ریختن کلیت شانس ملغی نمیشود» و اینکه اگرچه کالایی شدن و سلطه سرمایهداری به اندازه کافی واقعی است اما اما هنوز هم مقاومت از پا نیفتاده و تماماً همهچیز به سلطه سرمایهداری درنیامده است. از این منظر است که او نظریه «لحظه» را پیش میکشد. پرداختن به این نظریه در زندگی روزمره کنونی واجد چه امکانهایی است؟
فهم لُوفِـوْریِ لحظه (moment)، در برابر چنین رویکردهایی موضعگیری میکند: -آن دسته که به زمان همچون حاصل جمع جبری و توالی پشت سرهم و خطی لحظهها مینگرند -همچنین در مقابل نگاه برگسونی به زمان و دیرند (duree) و -در آخر در برابر کسانی که شیوه کنترل اجتماعی و سلطه قدرت را تام و تمام و مطلق در نظر میآورند. تعبیری که لُوفِـوْر از لحظه دارد به «وجه حضور» نزدیک است. او لحظه را، خواه لحظه تأمل بوده باشد یا هر لحظهای دیگر (لحظه عشق، نفرت و یا اعمال سلطه و ...) تماماً مطلق و یکه در نظر نمیگیرد. چنانکه در کتاب نیز بدان اشاره میشود، او لحظه را تکثری از نمونههای مبهم و به طور تمام تعریف نشدهای میداند که همه امکانهای آن فراچنگ آمدنی نیست. اما در عین حال نیز لحظه را واجد تمامیتی نسبی میداند که در حرکتی رفت و برگشتی عناصر برسازندهاش را در یک آن، منکسر میکند. استعارهای که بکار میبرد جالب است، «همه عمرِ یک لحظه به ریختن تاس و بردن مشتی ژتون درکازینوی زندگی مدرن است»، آنچنان که آغاز میشود، پایاناش نیز فرا میرسد و این چنین است که آدمی با هر مرتبه ریختن تاس، از نو در پی فراچنگ آوردن امکانهای تمام نشدنی و گذرای لحظه است. به طور کلی او در نحوه مواجههاش با مفهوم لحظه بدنبال آزاد ساختنِ فهم انسان از محاط بودن در تاریخمندی محتوماش است. به این ترتیب فهم لُوفِـوْری از لحظه به سبب طنین سیاسیای که به خود میگیرد، متضمن امکانهایی برای نوآفرینیِ زندگی روزمره است.
برای فعالان جنبش ضدجهانی سازی خواندن آثار لُوفِـوْر میتواند جذاب باشد، چراکه او با تکیه بر مفهوم «خود انگیختگی» معتقد است که «بدون خود انگیختگی نه اتفاقی میافتد و نه پیشروی در کار است». آیا او برای این خودانگیختگی حد و مرزی هم قائل است؟
اگرچه لُوفِـوْر در جریان مبارزات رادیکال و خودانگیخته نوعی خشونت ناشی از رفتارهای هیجانی و اعمال توأم با دیوانگی، همچنین کنشهایی بی منطق اما زیبا را شناسایی میکند که واجد نوعی دستاویز سیاسی خاص هم هستند. اما در این میان لُوفِـوْر قائل به خودانگیختگی ناب نیست و از نتایج آن تحت عنوان «متافیزیک خشونت» یاد میکند. همانجایی که خودانگیختگی به نوعی هستی شناسی بی قید و شرط بدل شده و درون متافیزیک خشونت سقوط میکند. لُوفِـوْر سریدن خودانگیختگی و اتکای صرف آن به خشونت را بر نمیتابد چرا که معتقد است تالیِ آن منجر به «تولد دوباره نوع دیگری از یک آگاهی تراژیک» میشود که همچون ضدیتی در تقابل با دیالکتیک صیرورت عمل خواهد کرد.
برداشت لُوفِـوْر از حق بر شهر (یا حق به حیات شهری) که چیزی بیش از یک زندگی خوب است، چقدر با مفاهیمی که امروزه ما در زندگی روزمره با آن سر و کار داریم مطابقت دارد؟
از منظر لُوفِـوْر (و آنچنان که امروز نیز شاهد آن هستیم) شهر (Urban) جدید، دیگر محل زندگی و «سکنی گزیدن» نیست، بلکه مکانهای ملالتبار و «اقامتگاه»هایِ شهریت زدایی شدهای برای اقامتاند. در صورتی که تا پیش از صنعتی سازی، شهری سازی و دیگر صورتهای دست اندازی سرمایه به شهر، زیست روزمره بشر در شهر (City) سدههای میانه به گونهای بود که اگرچه امکانات مدرن و رفاهی شهر امروزی را نداشت اما مکانی برای «شدن» و زندگی پویای اجتماعی به شمار میآمد. جایی برای زیستن، کار کردن، فراغت و در عین حال بالیدن و شدن هر روزه. لُوفِـوْر تأکید میکند صرفِ «بودنِ در شهر» به معنای زیستن و تنیدن در آن نیست بلکه آنچه برای زندگی در شهر حیاتی است: «حضور داشتن»، «سهیم بودن»، «نقش داشتن» و «آفرینش خلاقانه» در آن است. شهر همچون اثر هنری (Oeuvre)؛ اثری هنری که ارزشی مصرفی دارد نه چون کالایی که ارزش مبادلهای. لُوفِـوْر ملهم از مارکس مفاهیم «کالایی شدن» و «بیگانگی» را به مسئله شهری وارد میکند، و شهرهای امروزی را مستعمرههایی در محاصره کالایی شدن و زندگی روزمره جاری در آن را در چنبره بیگانگی میبیند.
«حقِ شهر» همینجاست که معنا مییابد، جایی که انسانِ سکنی گزیده در شهر بدون آنکه برنامهریزی پیشینی و از بالا، زیستِ مطلوب خویش را در شهر بازآفرینی میکند. «حقِ شهر» دادخواستی سیاسی است و آنچیزی را اعاده میکند که از درون سهیم بودن در سامان و سیاستگذاری شهری به آفرینش زیست شهری مطلوب و بازآفرینی خلاقانه فضای شهری سازگار با زندگی روزمره میپردازد. نحوی از قوامیابی زندگی روزمره از درون تغییر فضای شهریِ رسته از محاصره کالایی شدن و همچنین در عین حال شکل بخشی به شهر از خلال متحقق ساختن زندگی روزمره رهیده از بیگانگی.
«حقِ شهر» آنچنان که لُوفِـوْر میگوید، نه حقی فانتزی یا قراردادی برای بازدید رایگان شهروندان از اماکن شهری و یا نه حقی برای مالِ خود کردن آن به مثابه متاعی که ارزش مبادلهای داشته باشد بلکه حقی اشتراکی است که معطوف به زندگی روزمره، بازآفرینی فضا و در نهایت بازپسگیری حیات شهریِ از دست رفته است.
لُوفِـوْر بر این موضوع تأکید میکند که شهر پیچیده است و بر پویا شدن شهر اصرار میورزد. این رویکرد درست در تعارض با رویکرد برخی سیاستگذاران شهری است که شهر را به مثابه یک موجودیت ایستا در نظر میگیرند. پویاشدن شهر میتواند چه مختصاتی را برای شهر و برای شهروندان ایجاد کند؟
در تعبیری که مریفیلد نیز در این کتاب به آن اشاره میکند، لُوفِـوْر شهرسازها، مدیران و برنامهریزان شهری را «دار و دسته عجیب الخلقهای [میداند] که از جدول مختصات X , Y بیرون پریدهاند». او بر این باور است که متخصصان شهرسازی و تکنوکراتها و بروکراتهای شهری (آنچنان که او با عنوان «انسانهای سایبری» از ایشان یاد میکند) بنا به معرفتشناسی و نوع مواجههشان با شهر، در نقطه کور ایستاده اند و شهر را همچون یک ابژه معرفت شناسانه محض در نظر میگیرند که تنها بر روی نقشههای شهری و لابهلای بردارها و محورهای مختصات معنا مییابد. این نحو از مواجهه با شهر در همدستی تبهکارانه با واقعیت دیگری که شهر را عرصه تاخت و تاز چرخه (ثانویه) سرمایه و گسترش هرچه بیشتر ارزش مبادلهای میداند؛ در نهایت فضای شهری را از طریق وارد کردن به فرایند تولید، تبدیل به محصولی قابل خرید و فروش کرده و آن را به تسخیر خود در میآورد.
در حالی که لُوفِـوْر شهر را واجد هستی میداند و به شهر همچون امری هستی شناسانه مینگرد. کلیتی وحدت یافته و متلائم با زندگی روزمره و دولت، همچون هستیِ شهرهای دوره میانه که با حوزه عمومی و خصوصی زندگی رابطهای دیالکتیکی و سازوار داشت. متشکل از روابط پیچیده و گوناگون و ضربآهنگهای زندگی روزمره که وحدتی ظریف و منعطف را میان جامعه و دولت برقرار میکرد. لُوفِـوْر بدنبال احیای چیزی بود که در شهرهای جدید محو شده بود، رابطهای که با ظهور صنعتیسازی و شهریسازی از هم گسسته شده بود. نوعی از پویایی در حیات شهری که رابطهای دیالکتیکی با شهروند و زندگی روزمرهاش برقرار میکند، او برای توضیح چنین رابطهای از استعاره صدف و مروارید نهفته در آن یاد میکند. صدف تجسم اشکال گوناگون و کنشهای کثیر تاریخی و اجتماعی است که درون شهر شکل گرفته و با آن رابطه چند سویه برقرار کرده است. موجود نرمِ درون صدف همان زندگی روزمره شهروند است که در رابطه پویا و سیال با صدفش، حیات خود را آنگونه که مطلوب و زیبا میپندارد همچون مروارید پرورش داده و همچنان که تحت تأثیر اقتضائات صدف، شکل میپذیرد و با تأثیر بر صدف نیز به تغییر شکل آن میانجامد.
همانطور که میدانیم یکی از مهمترین آثار لُوفِـوْر کتاب تولید فضاست که درباره آن در ایران بسیار گفته و نوشته شده است. اما نکته جالبی که توجه من را در کتاب حاضر جلب کرد، نگاهی است که مریفیلد با توجه به رویکرد لُوفِـوْری به آکادمیسینها دارد. متخصصانی که در معرض خرید و فروش و کارِ مزدی قرار گرفته اند و لُوفِـوْر معتقد است که آنها نیز باید فضای خود را پس بگیرند! لطفا در این خصوص بیشتر توضیح دهید.
این بحث ناظر به تمایز «کار انتزاعی» و «کار انضمامی» است که مارکس در سرمایه بدان میپردازد. لُوفِـوْر نیز ملهم از اندیشه مارکسی بحثی را پیش میکشد که متوجه کار روشنفکران، پژوهشگران و اصحاب دانشگاه است. مریفیلد نیز در این کتاب انگشت تأکید بر این نظر لُوفِـوْر میگذارد. اینکه لُوفِـوْر ناظر به فضایی شدن و کنترل فضای جهانی توسط سرمایهداری؛ ازآنجا که محیط دانشگاه به فضایی انتزاعی فروکاسته شده، بنابراین کار روشنفکری، پژوهشگری و دانشگاهی نیز به کاری انتزاعی بدل گشته به طوری که این فضای انتزاعی به مستعمره سرمایهداری و مطالبات آن در جریان تولید فضا درآمده است. به این ترتیب نیروی کار آکادمیک بیش از پیش کالایی شده و در معرض خرید و فروش در بازارهای معین قرار گرفته است. بازارهایی با محصولات بیشمار آکادمیک که در راستای تولید و بازتولید فضای جهانی مورد نظر سرمایهداری است. لُوفِـوْر به همه کسانی که در چنین فرآیندی گرفتار آمدهاند نهیب میزند که پیش از هر کاری ابتدا باید نظام و جایگاهی که در آن نظام دارند و نقشی که بواسطه ایفای آن ارتزاق میکنند را به نقد بکشند.
مریفیلد نیز از قول لُوفِـوْر در این ارتباط میگوید، به جای آنکه این انسانهای سایبری همچون چرخ دندههای فکری و کارآمد به فکر تداوم کارایی و راندمان بالای چنین نظامی باشند و به جای ادغام شدن در نقش حقوق بگیران زبون و وفادار چنین رژیمی، بهتر است به فکر مقاومت در برابر آن و جدال با آن بوده و در نهایت با دغدغه کنشی نظری و عملی (به مثابه کاری انضمامی) به ریسمان به باز پسگیری فضایی چنگ بزنند که در آن فضا، اساتید و دانشجویان توأمان مجرمان و قربانیان فضا و مجریان کار انتزاعی نباشند.